فقط بگذار این دفعه را بروم

همسر شهید «احمد صادقی شهمیرزادی» می‌گوید: آخرین باری که می‌خواست اعزام بشود، بهش گفتم: «احمد آقا! شما دیگه وظیفه‌تان را انجام دادید! بگذارید دیگران بروند». هر وقت این حرف‌ها را بهش می‌گفتم یا سکوت می‌کرد یا سعی می‌کرد یک جوری من را قانع کند! ولی این بار طوری دیگری جوابم را داد و گفت: «فقط بگذار این دفعه را بروم، مطمئن باش دیگر نمی‌رم»
کد خبر: ۲۷۴۰۴۱
تاریخ انتشار: ۰۵ فروردين ۱۳۹۷ - ۰۲:۰۰ - 25March 2018

سلاح دشمن علیه خود دشمن/////// اتونشر عیدبه گزارش خبرنگار دفاع پرس از سمنان، شهید «احمد صادقی شهمیرزادی» ۱۲ مهرماه سال ۱۳۴۰ در «شهمیرزاد» به دنیا آمد و در خانواده‌ای مذهبی و عاشق اهل بیت عصمت و طهارت (ع) تربیت یافت. چون پدرش از روحانیون فاضل و برجسته حوزه علمیه بود، از همان کودکی و نوجوانی به مسائل مذهبی آشنا شد و اهمیت زیادی برای واجباتش قائل بود.

وی علاقه زیادی به مطالعه داشت و در بیشتر اوقات فراغت آثار شهید «مطهری» و شهید دکتر «بهشتی» را مطالعه می‌کرد. دوران تحصیلاتش در دبیرستان مصادف بود با انقلاب اسلامی ایران و احمد هم مانند بسیاری از جوانان که نقش مهمی در پیروزی انقلاب داشتند، در اکثر تظاهرات و راهپیمایی‌ها شرکت می‌کرد و یکی از عوامل و عناصر شاخص در پخش اعلامیه، اطلاعیه و تشویق و ترغیب مردم در مبارزه علیه طاغوت بود.

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت کمیته انقلاب اسلامی درآمد. یکی از اعضای فعال در شناسایی و افشای چهره کریه منافقین و ضدانقلاب بود. با شروع جنگ به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد.

مدتی برای گذراندن دوره آموزش نظامی به تهران اعزام شد و پس از خاتمه آموزش راهی جبهه‌های جنوب شد. وی در عملیات «فتح‌المبین» به عنوان فرمانده گروهان شرکت کرد و بعد از آن در چند عملیات مثل «بیت‌المقدس» و «محرم» از خود رشادت خاصی نشان داد. بعد از عملیات «محرم» به عنوان فرمانده گردان زرهی لشکر ۱۷ علی‌بن‌ابی‌طالب (ع) منصوب شد و با پیگیری و پشتکار، گردان زرهی لشکر را با تانک‌های غنیمتی تشکیل داد و مجهز کرد.

خاطراتی از شهید «احمد صادقی شهمیرزادی»:

همسر شهید

آخرین باری که می‌خواست اعزام بشود، بهش گفتم: «احمد آقا! شما دیگه وظیفه‌تان را انجام دادید! بگذارید دیگران بروند».

هر وقت این حرف‌ها را بهش می‌گفتم یا سکوت می‌کرد یا سعی می‌کرد یک جوری من را قانع کند! ولی این بار طوری دیگری جوابم را داد و گفت: «فقط بگذار این دفعه را بروم، مطمئن باش دیگر نمی‌رم»

حسن فریدون

در عملیات «کربلای پنج» به طرح و عملیات تیپ مأمور شده بود. شب عملیات گردان مهندسی رزمی را هدایت می‌کرد. فردا آن روز تا ظهر از احمد خبری نشد.

به سنگر عملیات رفتم. (شهید) خالصی آن جا بود، به او گفتم: «از احمد چه خبر؟»

گفت: «نمی‌دانم»

ماشین را برداشتم. به اتفاق چند نفر از برادران به منطقه عملیاتی رفتیم. همان جایی که گردان مهندسی مأموریت داشت. به سنگر بچه‌ها رفتیم. آن‌ها هم خبری از احمد نداشتند. از منطقه قطع امید کردیم

سه روز گذشت. به اهواز آمدم. دایی‌اش را دیدم. گفت: «از احمد چه خبر؟»

گفتم: «خبر خاصی ندارم»

به معراج شهدا رفتم. چند مرتبه لیست را نگاه کردم. یک دفعه چشمم به اسمش افتاد. ظاهراً همان شب عملیات ترکش خورده و به کاروان شهدا پیوسته بود.

عباس کاشیان

با لباس سبز آرم‌دار اولین باری بود که دیدمش. توی عملیات «محرم». برادران رزمنده با لباس خاکی وارد عملیات می‌شدند. اما شهید صادقی شهمیرزادی با لباس فرم سپاه بود. با لباس سبز آرم‌دار. در آن عملیات با آن که فرمانده گردان زرهی بود ولی وارد عرصه‌ای شده بود که نیرو‌های پیاده عمل می‌کردند.

نکته جالب این که شهید صادقی شهمیرزادی از ادوات و خمپاره‌هایی استفاده می‌کرد که مال خود دشمن بود. سلاح دشمن را علیه خودشان به کار گرفته بود.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار