به گزارش دفاع پرس از کرمانشاه، کتاب «خاطرات امیران» مجموعه خاطرات جمعی از امیران ارتش جمهوری اسلامی ایران در دفاع مقدس است که توسط ادارهکل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس استان کرمانشاه جمعآوری و تدوین شده است.
خاطره زیر برگرفته از این مجموعه و از خاطرات امیر «حشمتالله مهنام» از پیشکسوتان و فرماندهان دوران دفاع مقدس استان کرمانشاه است:
ستوان «همتی» فرمانده دستهای بود که قبل از شروع عملیات «عاشورا» مورد حمله هوایی دشمن قرار گرفت. قرار بود یکی از دستههایش را سازماندهی کند تا شبها تعویض را انجام دهیم. فاصله بین ما و عراقیها بیشتر از ۷۰-۸۰ متر نبود. برای اینکه دشمن متوجه تعویض نیروهای ما نشود، شبها این کار را انجام میدادیم. یک روز ستوان «همتی» به من گفت: «جناب سروان! من استوار «محمودی» را بهعنوان گروهبان دستهای که میخواهم تعویض کنم، انتخاب کردهام. ولی او مشکلی دارد که میخواهد با شما مطرح کند.» گفتم: «اشکالی ندارد. بگو شب بیاید.»، چون روزها درگیر کارهای گردان بودم اگر فرصت میشد شبها افرادم میآمدند و با آنها صحبت میکردم. شب شد و وی آمد. فهمیدم که خیلی ناراحت است. گفتم: «اتفاقی افتاده؟ چرا اینقدر ناراحتی؟» گفت: «جناب سروان! من کاملاً وضعیت منطقه را درک میکنم، اما همسرم باردار است و بهزودی بچهمان به دنیا میآید. هیچکس هم نیست تا از او پرستاری کند. من باید مراقب او باشم.»
صداقتی در چشمهایش موج میزد که نتوانستم به او جواب رد بدهم. برگه مرخصیاش را مهر و امضاء کردم و گفتم: «برو، هر وقت مشکلت حل شد برگرد.» با تعجب به برگهاش نگاه میکرد. اصلاً باورش نمیشد که در آن شرایط اجازه بدهم برود. کلی تشکر کرد و رفت. با گروهانش تماس گرفتم و گفتم: «یک نفر را جایگزینش کنید» بعد از مدتی که برگشت، متوجه شدم روحیهاش خیلی خوب شده است. گفت: «بچهام به دنیا آمده.» خیلی خوشحال شدم و به او تبریک گفتم. یک شب قرار شد به دشمن پاتک بزنیم. من و سروان «خانمحمدی» دسته را هدایت میکردیم. استوار «محمودی» هم در عملیات حضور داشت. ۴۸ ساعت در بنه رزمی گردان بود. با آغاز عملیات او از جمله کسانی بود که به فیض شهادت رسید.
بعد از پایان عملیات، زمانی که او را به عقب میآوردند، آنجا بودم. برای یک لحظه چشمم روی صورتش قفل شد. تمام صحبتهایی که آن شب بین ما رد و بدل شده بود، جلوی چشمم آمد و بسیار متأثر شدم. فرمانده گروهانش هم خیلی ناراحت بود. در دلم خدا را شکر کردم که حداقل به آخرین خواستهاش لبیک گفته و او را از نگرانی بیرون آورده بودم.
انتهای پیام/