روایت عکاس انقلابی که سیلی به صورت مأمور ساواک زد/ ماجرای بهترین عکسی که از امام (ره) گرفته شد

عکاس پیشکسوت انقلاب درباره بهترین عکسی که از امام خمینی (ره) گرفته است، گفت: نقاشی فرزندم را به امام (ره) نشان دادم و از ایشان عکس گرفتم که این عکس، بهترین عکس من از دوران حضور نزد ایشان بود.
کد خبر: ۲۷۸۲۵۱
تاریخ انتشار: ۲۱ بهمن ۱۳۹۶ - ۱۴:۱۶ - 10February 2018

به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، تصویر و رسانه به‌معنای امروزی در نهضت انقلاب اسلامی ایران وجود عینی نداشت، ولی بودند افرادی که به‌وسیله دوربین‌های قدیمی که بیشتر با نوار‌های کوچک کار می‌کرد، تصاویری از انقلاب ایران را برای جهانیان به‌تصویر کشیدند.

شاید برخی عکس‌ها از انقلاب اسلامی و امام خمینی (ره) تا به امروزه توسط میلیون‌ها نفر در جهان دیده شده است. به‌سراغ فردی در کرج می‌رویم که خاطرات بسیاری از امام راحل دارد و یکی از افرادی است که عکس‌های زیادی از امام گرفته، حتی کوچه‌ای را که خانه وی در آن قرار دارد نیز به «انقلاب» تغییر داده است، عکاسی که در دفتر امام راحل و بنیانگذار یکی از بزرگترین انقلاب‌های جهان کار می‌کرد و برخی از عکس‌هایی که وی از امام خمینی (ره) به‌تصویر کشیده است بار‌ها و بار‌ها جلوی چشمان همه نقش بسته است؛ برخی هم به‌گفته وی «عکس‌هایی است که خانوادگی است که هیچ جا پخش نشده». وی متولد مشهد است و کار عکاسی را از دوران نوجوانی شروع کرده و در دورانی از زندگی خود به تندباد انقلاب پیر خمین می‌رسد تا شرح خاطره‌ای شود برای نسل‌های بعد.

مشروح گفت‌وگو با «حسین ایوبی صانع» یکی از افرادی را که عکس‌های زیادی از انقلاب اسلامی و امام خمینی (ره) گرفته است در ادامه بخوانید.

 کمی از خودتان بفرمایید. چگونه با دوربین و عکاسی آشنا شدید؟

ابتدا دهه فجر انقلاب اسلامی ایران را به تمام ملت ایران در هر کجای این سرزمین پهناور و جهان هستند تبریک عرض می‌کنم. واقعا انقلاب عمر طیبه به جوانان ایرانی اعطا کرد. بنده «حسین ایوبی صانع» متولد اول فروردین سال ۱۳۲۷ در مشهد مقدس هستم؛ ولی تاریخ تولد دومی هم برای خود متصورم! با انقلاب اسلامی ۲۲ بهمن سال ۱۳۵۷ عمر دوباره به من اعطا شد و این تاریخ تولد دوم من است.

من از دوران کودکی به عکس‌برداری علاقه زیادی داشتم. در سال ۱۳۳۵ شروع به گرفتن عکس از طبیعت و اطراف کردم. در سال ۱۳۳۶ اولین دوربین خودم را که «رولفلکس» نام داشت خریدم و از روی اشتیاق و ذوق دائم از اطراف و همه جا عکس‌برداری انجام می‌دادم و یاد و خاطره ماندن در طبیعت را برای خود زنده نگه می‌داشتم. منزل ما در آن زمان سر پل راه‌آهن بود و محل کار من نیز بازار عباس آباد در عکاسی ارمغان که متعلق به آقای اسدی بود و من هم با ایشان کار عکاسی انجام می‌دادم. همیشه دوربینم را با اینکه بزرگ بود با خود همراه داشتم! دوربین‌های قدیمی مانند دوربین‌های امروزی سبک و راحت نبود و حجم زیاد و سنگینی را به عکاس وارد می‌کرد. قبل از انقلاب کار‌های عکاسی ورزشی هم کرده و عکاس ورزشی کیهان بودم.

 از چه زمانی با نهضت انقلاب اسلامی آشنا شدید؟ در دسته و جناح خاصی فعالیت انقلابی داشتید؟ ۱۵ خرداد سال ۴۲ را به خاطر دارید؟

از سال ۱۳۴۱ هیئت‌های مذهبی فعالیت‌های زیادی انجام می‌دادند و قبل از انقلاب در هیئت‌های موتلفه بچه‌های مسلمانی بودند که کار‌های انقلابی را سر و سامان می‌دادند. در ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ من به دلیل شغلی که داشتم در حمام چال بازار عباس آباد برای آقای قندچی، جواهریان که حمام بازار را خریدند، کار می‌کردم و مدیریت این حمام برعهده من بود. زمانی که بازار شلوغ می‌شد ما هم شلوغ کن بازار بودیم! یک بار به خاطر دارم آقای عسگر اولادی به من گفت: «من و تو خوب بلدیم شلوغ کنیم» (خنده)!

 یعنی در ۱۵ خرداد سال ۴۲ برای هیئت‌های موتلفه اسلامی یا بازاریان مسلمان‌کار می‌کردید یا عکاسی انجام می‌دادید؟

نه! در آن زمان برای موتلفه عکاسی نمی‌کردم، بلکه برای احساس خودم از طبیعت عکس می‌گرفتم. در ۱۴ خرداد سال ۱۳۴۲ خبر دستگیری حضرت امام خمینی (ره) به جامعه، بازار و ما رسید. من در هیات «طیب حاج رضایی» رفت و آمد داشتم. این را هم بگویم که هر جای تهران یک کلانتر و بزرگتر داشت! در این بزرگتر‌های هر محله، انسان‌های خوب و بد مخلوط بود. طیب انسان خوبی بود؛ حرف زیاد است. در ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ ما شنیدیم، البته از زبان طیب هیچ وقت این جمله را نشنیدم که طیب گفته است من «تاج‌بخش هستم». البته یک نفر دیگر هم در ۲۸ مرداد سال ۳۲ بود که من نمی‌خواهم اسم بیاورم که برادر‌های این فرد ماست‌بندی داشتند و این فرد زورخانه‌ای نیز داشت و یک عده آدم نیز در اطراف این آدم بود.

دسته عزاداری حسینی طیب حاج رضایی در ۱۵ خرداد ۴۲ از مولوی شروع و به خیابان بازار رسید و نرسیده به مسجد شاه آن زمان، شلیک گلوله، توپ و تانک شروع شد؛ حسابی هم زدند! حتی با چوب، مشت، لگد و با تفنگ به مردم هجوم آوردند. در همین روز نیز من بر اثر اصابت قسمت انتهایی تفنگ زخمی سطحی برداشتم. زد و خورد بود. این رو هم بگم نظامی‌ها بیشتر از ما می‌ترسیدند! (خنده).

قبل از انقلاب هم کمیته امداد وجود داشت

 از انقلابیون بازار و اعضای هیئت‌های موتلفه اسلامی کمی تعریف کنید؟ با آنان رابطه خوبی داشتید؟

بازاریانی مانند آقای احمد غدیریان، شهید لاجوردی، مرحوم اسدالله عسگر اولادی، امانی، مهدی عراقی، ناصرخان حداد عادل (پدر آقای حداد عادل) و قندچی افرادی بودند که کمک‌ها به خانواده‌های زندانیان سیاسی را از طرف نیرو‌های مسلمان بازار توزیع می‌کردند. کمیته امداد قبل از انقلاب مامور‌های تحقیق داشت که به منزل زندانیان سیاسی می‌رفتند و به خانواده‌های آن‌ها رسیدگی می‌کردند. این موضوع درست است؛ «قبل از انقلاب هم کمیته امداد وجود داشت» و بعد از انقلاب این جریان امتداد پیدا کرد و سازماندهی شد و کمیته امداد امام خمینی (ره) با دستور امام شکل گرفت؛ بچه‌های مسلمان بازار این کار‌ها را برعهده داشتند. آقای قندچی برادر شهید قندچی که در روز ۱۶ آذر سال ۱۳۳۲ جزو سه شهید دانشجو بود، ایشان از افراد موثر انقلابی بازار و کمک کننده به خانواده زندانیان سیاسی بود؛ اکبر قندچی همیشه هم با ساواک درگیر بود!

آشنایی شما با امام خمینی (ره) از چه زمانی شروع شد؟

ایوبی: در آن زمان خیلی از علمای اسلام حضور داشتند، ولی مرجع تقلید اصلی آن زمان بیشتر مسلمانان «آیت‌الله بروجردی» بود. در سال ۱۳۳۹ من در قنادی برادرم کار می‌کردم که آیت‌الله بروجردی رحلت فرمودند: ما هم برای مراسم تشییع به قم رفتیم. بعد از رحلت آیت‌الله بروجردی، سخنرانی امام‌خمینی (ره) علیه کاپیتالاسیون بسیار در جامعه آن روز پررنگ شد؛ بعد‌ها هم انجمن‌های اسلامی، موتلفه اسلامی و نواب صفوی زیر پرچم امام (ره) قرار گرفتند و به قول معروف بچه مسلمانان دو آتیشه آن زمان بسیار به ایشان نزدیک بودند! ولی من به شخصه از سال ۱۳۴۳ با شخصیت امام‌خمینی (ره) آشنا شدم و سخنرانی که هم منجر به تبعید امام‌خمینی شد من در آن حضور داشتم.

سابقه بازداشت قبل از انقلاب هم دارید. چرا؟ چه زمانی؟

 قبل از انقلاب بی‌خود و بی‌جهت بازداشت شدم! بخاطر اینکه گفتم: «زنده‌باد خودم»! داستان از این قرار است که من سال ۱۳۴۶ با آقای قندچی در خیابان قزوین گاراژ داود خان و نوبهار کار می‌کردم. شاه به دعوت اتحادیه کامیونداران برای سخنرانی در خیابان قزوین آمد. شاستی و تیر‌های آهنی بلند بر روی بشکه‌ها قرار دادند تا کسی از آن محدوده جلوتر نرود. شاستی کامیون‌ها که در آنجا استقرار داشت من بر روی این مکان ایستاده بودم و آنجا بلند فریاد می‌زدم «زنده باد خودم!» مامورین ساواک و شهربانی در آنجا بودند که به دلیل اینکه گفتم زنده‌باد خودم مرا بازداشت کردند و به جرم اینکه گفتی مرگ بر شاه! مرا بردند، ولی این جمله را من نگفتم.

بالاخره مامورین شهربانی من را دستگیر کردند و به کلانتری هفت چنار منتقل شدم. خاطره جالب از این بازداشت دارم، که درب‌های این کلانتری در حال رنگ آمیزی بود که یک افسری در دروازه ایستاده بود و تا مرا دید فریاد زد: "پدر سوخته مرگ بر شاه میگی؟! " من بهش گفتم من این رو نگفتم و تنها فریاد زدم: زنده باد خودم. چون پول تو جیبم بود؛ سریع گفتند که تو در حال توزیع پول بر ضد شاه بودی و یک پرونده بیهوده برای من درست کردند. این افسر شهربانی چند تا سیلی به صورت من زد و من با نگاهی خشمگین به او گفتم: «اگر بار دیگر بزنی منم می‌زنم»؛ ولی افسر شهربانی گفت: «چه‌طور میزنی»؛ یک سیلی دیگر به من زد. منم بلافاصله یک سیلی به صورت وی زدم و این فرد به درب رنگ شده برخورد کرد و لباس افسر شهربانی رنگی شد. به همین دلیل من برای افسر‌های شهربانی تبدیل به کیسه بوکس شدم و حسابی اون شب در کلانتری کتک خوردم.

بعد من را به اطلاعات شهربانی منتقل کردند و بعد از مدتی بازجویی و کتک خوردن دوباره به شهربانی کل کشور انتقال یافتم و کلی در آنجا بازجویی شده و کتک خوردم. همین پول‌های در جیبم برای ما داستان شد! ولی من همواره گفتم که این پول‌ها برای من نیست بلکه من تسهیل‌دار هستم.

 گذر شما به کمیته مشترک ساواک هم رسید؟ بدترین شکنجه کمیته مشترک چه بود؟

 بله! شماره ۸۳۳ در کمیته مشترک برای من بود، ولی در کمیته مشترک تنها ۱۰ روز بودم. بدترین شکنجه کمیته مشترک برای من سیلی بود. بعد از ۱۰ روز با چشمان بسته من را در درب خانه پیاده کردند و گفتند: «آزادی!»

نماز عید فطر سال ۵۷ قشنگ‌ترین اجتماع انقلاب اسلامی ایران بود

خاطرات خود از تظاهرات‌های نزدیک انقلاب را بگوئید. شلوغ‌ترین تظاهرات یا اجتماع آن زمان در نظر شما کدام است؟

درباره تظاهرات‌ها هر چه بگوییم، بنویسیم و خاطرات بیان کنیم باز کم است! و حق مطالب ادا نمی‌شود. راهپیمایی‌های زمان انقلاب را اگر به اقیانوس تشبیه کنید باز کم است. اوج تظاهرات‌های انقلاب به هر چیزی تشبیه کنید باز توصیف درستی نیست. به نظر من نماز عید فطر سال ۵۷ قشنگ‌ترین تصویر از اجتماع‌های مردمی در نزدیکی زمان انقلاب بود.

نماز عید فطر سال ۵۷ در تپه‌های قیطریه تهران برگزار شد. از شب برگزاری نماز؛ ستادی برای هماهنگی جهت برگزاری نماز عید فطر تشکیل و مجهز شدند. بزرگترین نماز جماعت دوران عمر من بود؛ امام جماعت نماز عید فطر بر عهده «شهید آیت‌الله مفتح» سپرده شد. البته جا دارد به اولین نمازجمعه توسط آیت‌الله طالقانی اشاره کنم که بسیار خودجوش و مردمی برگزار شد. در نخستین نماز جمعه بعد از انقلاب به امامت آیت‌الله طالقانی فاصله یا نرده و میله‌ای بین مردم و مسئولان نبود!

من امروز می‌خواهم خط قرمز‌ها را کمی زیر پا بگذارم. مردم یعنی همین جوانان کشور ما؛ مردم یعنی بچه‌های مسلمان زمان انقلاب که بسیار شیفته امام (ره) و انقلاب بودند و مردم را نیز همین جوانان انقلابی به پای صحنه آوردند. یکی قبل از انقلاب پای کار بود و یکی بعد از انقلاب به صحنه آمد و یکی هم حتی بعد از انقلاب خود را از انقلاب جدا دید و فرق یک انقلاب بین همین سه دسته است.

خبرنگار فرانسوی گفت: آمدن امام‌خمینی (ره) به ایران عجیب و بدرقه وی از سمت مردم نیز عجیب‌تر است

بعضی‌ها می‌گویند که انقلابی‌ها جوگیر شدند! ولی انقلاب اسلامی ایران با جوگیری فرق داشت. در همین نماز عید فطر سال ۵۷ مردم از انتهای جنوب، غرب و شرق تهران به تپه‌های قیطریه آمدند برای اقامه یک نماز عید فطر؛ از تمام تهران هیئت‌ها شرکت کردند. به اعتقاد من بالای یک میلیون و نیم در تظاهرات‌های تهران شرکت می‌کردند که یعنی جو گیری در کار نیست. به قول خبرنگار فرانسوی که در رحلت حضرت امام‌خمینی (ره) حضور داشت و گفت: آمدن ایشان به ایران عجیب و بدرقه وی از سمت مردم نیز عجیب‌تر است. روح مبارزه برای تمام جوانان ایران و اروپا را هم امام‌خمینی (ره) ایجاد کرد. در سالی که به آلمان رفته بودم؛ جوانان‌های اروپایی به ما می‌گفتند که قدم اول در راه مبارزه را شما برداشتید و قدم بعدی نوبت جوانان اروپایی است! انقلاب واقعا صادر می‌شود و اگر اروپا هم رهبری مثل امام‌خمینی (ره) داشتند، کار‌های بزرگی انجام می‌دادند.

 ۱۲ بهمن و ۲۲ بهمن کجا بودید؟ قبل از انقلاب زخمی هم شدید؟ کمی تعریف کنید. امام را در سال ۵۷ اولین بار کجا دیدید؟

۱۲ بهمن سال ۵۷ به علت ضعف جسمانی من دیر به استقبال رسیدم و نتوانستم به فرودگاه مهرآباد و بهشت زهرا برسم. تهران آنقدر شلوغ بود که نمی‌توانستیم به علت ازدحام جمعیت خود را به مراسم برسانیم. ۱۳ بهمن سال ۵۷ امام خمینی (ره) را در مدرسه رفاه دیدم. ماجرای زخمی شدن من باز می‌گردد به روز ۲۱ بهمن ماه. داستان از این قرار بود که خانه پدر همسر من در مجیدیه قرار داشت و مشرف به پادگان گارد شاهنشاهی معروف به جاویدان بود. مسیر کوچه پدر همسرم به پادگان گارد جاویدان منتهی می‌شد. بچه‌های انقلابی که مسلح بودند برای اینکه مقابله کنند با گارد جاویدان آتش ایجاد می‌کردند و از خیابان رد می‌شدند. چند نفری که در راه عبور از خط آتش بودند در کوچه توکل روبروی نانوایی چهار راه لشکر، لاستیک آتش زدند که عبور کنندکه چهار نفر در زمان رفت و آمد زخمی شدند. من برای کمک به این جوان‌های انقلابی رفتم و دو نفر را با طناب بسته و از مهلکه گلوله رد کردم، ولی برای اینکه سومین نفر را عبور دهم به یکباره از طرف گارد جاویدان رگبار شدیدی شروع شد و به دستم تیر اصابت کرد و سرم هم بر اثر اصابت گلوله خراش برداشت. این فردی که در حال انتقال بود بر روی من افتاد؛ بلند شدم که این فرد را جابه‌جا کنم صدای گلوله‌ها مثل رگبار با صدای «توپ توپ» به لاستیک و بدن این فرد اصابت می‌کرد! با رگبار مجدد از سمت پادگان ۵ گلوله به بدن من اصابت کرد. همسایه‌ها و انقلابیون من را به بیمارستان بوعلی رساندند و تا صبح ۲۲ بهمن سال ۵۷ نیز در بیمارستان بودم. پزشکان گفتند که باید دستت را قطع کنیم! ولی بعد از عمل جراحی نیاز به این کار نبود.

عکسی که در پشت سر شما قرار دارد برای چه زمانی است؟ افراد در عکس را به خاطر دارید؟

 این عکس مربوط به تابستان سال ۵۸ است و قبل از مراسم عمامه‌گذاری در مدرسه فیضیه قم. در این مراسم مرحوم آقای هاشمی رفسنجانی بعد از ترور سخنرانی کردند. من در این عکس با دست زخمی حضور دارم و مربوط به همان جراحت ۲۱ بهمن است. در این تصویر امام خمینی (ره)، این تصویر توسط آقای فتحی گرفته شده است.

 به دوران بعد از انقلاب برویم؟ بعد از انقلاب چه کردید و کجا فعالیت داشتید؟

 بعد از انقلاب من در کمیته امداد امام خمینی (ره) مستقر شدم. هم عکس می‌گرفتم و هم به موضوعات رباخواران رسیدگی می‌کردیم و شکایت‌ها درباره این افراد مورد رسیدگی قرار می‌گرفت. جالب است خیلی از رباخواران هنرپیشه قبل از انقلاب بودند.

اسم رمزی به نام «طالب» بود که مسئول عکاس‌های امام خمینی (ره) و سران سه قوه بود

از چه زمانی به دفتر امام رفتید؟ شما عکاس امام بودید؟

بعد از انقلاب از سال ۵۸ دیگر خدمت امام (ره) بودیم. من زن و بچه نداشتم و کلا در خدمت امام بودم! اینکه بگوییم عکاس امام، زیاد مناسب نیست. از طریق دفتر امام خمینی (ره) نیز آن زمان اعلام شد که دفتر هیچ عکاسی ندارد. در دفتر امام (ره) بنده جارو می‌کردم، چای می‌ریختم و ظرف می‌شستم، عکس هم می‌گرفتم. آقای فتحی عکس‌های زیادی از امام می‌گرفتند، ولی باز عکاس شخصی نبودم. البته اسم رمزی بود به اسم طالب که مسئول تمام عکاس‌های امام خمینی (ره) و سران سه قوه بود.

بهار سال ۵۸ قم در منزل آقای اشراقی ساکن شدیم و تیم حفاظتی نیز در خانه‌های مجاور این منزل بودند. آقای احمد غدیریان که بعد‌ها شهید شد بعد از اینکه دوربین من ناپدید شد، دوربین جدیدی برای من خریداری کرد؛ البته اول من گفتم که خودم توان پرداخت پول دوربین را دارم، ولی گفتند تبرک امام است باید قبول کنی. اسفند سال ۵۸ امام خمینی (ره) به دربند تهران منتقل شدند. من در سال ۵۸ برای معالجه به آلمان رفتم. آن زمان پروفسور سمیعی و سروستانی رایگان در ایران عمل جراحی انجام می‌دادند. من در واقعه طبس در آلمان بودم.

بهترین عکسی که از امام‌خمینی گرفتید را به خاطر دارید؟

بله! نقاشی فرزندم را به امام نشان دادم و از ایشان عکس گرفتم که بهترین عکس من از دوران حضور نزد امام‌خمینی (ره) بود. عکسی که حزب جمهوری اسلامی دارد که امام خمینی (ره) لبخند به چهره دارد برای من است، اما به دلیل اینکه فیلم آن را فروختم برای دیگران محسوب می‌شود و عکس‌هایی نیز از امام دارم که هیچ جا پخش نشده است.

روایت عکاس انقلابی که سیلی به صورت مأمور ساواک زد/ ماجرای بهترین عکسی که از امام (ره) گرفته شد

عکسی منتشرنشده از حضرت امام (ره)

از زمان رحلت امام (ره) بفرمائید. کجا بودید؟

 وقتی که امام مرحوم شد فکر ایجاد کانتینر به جای دیوار در محوطه بزرگ بهشت زهرا (س) بسیار خوب بود. تدارکات بزرگی نیز برای این کار انجام گرفت. هلیکوپتری مملو از خبرنگاران و عکاسان خارجی بود که از رسانه‌های برتر جهان بودند.

 سؤال آخر؛ زیباترین خاطره خود از امام‌خمینی (ره) را بیان کنید.

هر وقت امام راحل را می‌دیدم برای من تازگی داشت، حتی الآن هم عکس‌های ایشان برای بنده تازگی خاصی دارد و واقعاً مرد خدا بود. بهترین خاطره‌ام این است که امام خمینی (ره) برای درمان سال ۵۹ در بیمارستان قلب حضور داشتند. اولین غذایی که بعد از بیماری، امام خواستند میل کنند از خانه توسط همسر امام (ره) آوردند. در این بین گفتند «چه‌کسی غذا را برای امام ببرد»؛ نگاهی کردم و گفتم «۱۵ روز است که امام را ندیدم و من غذا را می‌برم». طعام را به امام خمینی (ره) دادم و ایشان دستی بر سر من کشیدند و آن لحظه حال و هوای من عوض شد که خاطره بسیار زیبایی از امام خمینی (ره) برای من است.

منبع: تسنیم

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار