شهید لاجوردی در گفتگو با حسین همدانی/1:

همراهی با امام مانع اجرای عدالت توسط لاجوردی نبود

تیم جوان در کنار آقای لاجوردی واقعیت‌هایی را دیده بود و به ایشان باور و اعتقاد داشت. نمی‌خواهم بگویم اشکالات مدیریت نداشت. قصد ندارم از ایشان یک اسطوره بدون نقص بسازم، ولی افراد صداقت و عدالت ایشان را می‌دیدند و جذب می‌شدند. انسان بسیار مخلصی بود.
کد خبر: ۲۷۸۷۲
تاریخ انتشار: ۲۱ شهريور ۱۳۹۳ - ۲۳:۴۳ - 12September 2014

همراهی با امام مانع اجرای عدالت توسط لاجوردی نبود

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس، وقتی مرحوم احمد قدیریان در یک مراسم مانور به خاطراتش با سردار "حسین همدانی" در فاو اشاره کرد، برای اغلب حضار تشابه اسمی با فرمانده وقت لشگر 27 موجب اشتباه شد تا وی مجبور به توضیح تکمیلی گردد. مصاحبه حاضر نیز با همان برادر حسین همدانی است که از همکاران شهید لاجوردی در دادستانی بوده است. در خلال مصاحبه وی بیشتر معرفی شده است.

همکاری با شهید لاجوردی در دادستانی انقلاب در کارنامه شما قرار گرفت؟
به اعتقاد بنده تاریخ را باید با وسواس و دقت بالا بیان کرد تا بعداً بتوانیم در مقابل تاریخ پاسخگو باشیم. قبل از انقلاب اسلامی، یک بار که شهید لاجوردی از زندان آزاد شده بودند، در منزلشان در میدان اعدام با ایشان آشنا شدم و چون سر پرشوری داشتم، ایشان را در سنین شانزده هفده سالگی که انگیزه و پتانسیل بسیار قوی داشتم، به عنوان الگو برای خودم انتخاب کردم. این ارتباط وجود داشت تا زمان انقلاب که توسط شهید بهشتی اردوهایی تشکیل میشد و جناب آقای لاجوردی هم تشریف میآوردند. آقای جعفریان که در صادقیه بود و مرحوم شد تأتری به نام گنجشکک اشیمشی ساخته بود که ترانه آن را مرحوم فرهاد خوانده بود. آخر آن ترانه میگوید: «کی میخوره؟ حکمباشی. کی میکشه؟ فراشباشی!» آنها آن را تبدیل کرده بودند به این که کی میخوره؟ تاجرباشی! آقای لاجوردی فوقالعاده روی مسائل کوچک حساسیت داشت و میگفت این یک تفکر انحرافی است. تاجرباشی نیست، چون آن روز بحث چپ، سرمایهداری و انحراف منافقین رایج بود. گفت اولاً شعر این نیست. در شعر نمیگوید تاجر. اشراف خوبی به همه چیز داشت. میگفت تاجر یعنی چه؟ یعنی سرمایهدار میخورد؟ Dose حساسیتش این قدر بالا بود. بعد گفت تاجرباشی نمیخورد. این حرف غلطی است. تئاتر در محفلی خصوصی و در یکی از همان اردوهایی که آقای بهشتی گذاشته بودند، اجرا میشد. آقای لاجوردی گفت این انحراف است و همان جا جلوی آن را گرفت. این نمایش و تأتر در اردوی سبزه بود.


همان اردویی که مبارزین با خانواده در آن شرکت می کردند و پوشش تجمعاتشان بود؟
بله، خلاصه گفت اینجا این اشکال را دارد. از همان زمان این حساسیت بالا برایم جالب بود که این نکات انحرافی برایش قابل گذشت نبود. همین شناخت عمیق برایم جذابیت داشت که شاید در ایران اولین کسی که منافقین را شناخت و به ماهیت آنها پی برد، شهید بزرگوار آقای لاجوردی بود. از این موقعیتها با ایشان آشنا شدم و در دوران انقلاب در یکسری کارهای انقلابی و بعد هم پس از پیروزی انقلاب کارهای زمین ماندهای باقی بود و عدهای از انقلابیون کارهای انقلاب را پیگیری میکردند، از جمله مرحوم آقای عسگراولادی، آقای بادامچیان، مرحوم آقای حیدری، شهید لاجوردی، مرحوم آقای قدیریان و عده دیگری که مرحوم شدند. آن جلسه تصمیم گرفت کارهای زمین مانده را به نتیجه برساند و با شهید بهشتی همکاری و همراهی کنند و در آنجا کار دادستانی انقلاب در اختیار آقای لاجوردی قرار گرفت. فکر میکنم قضیه فرقان بود. رفتم خدمت سربازی. بعد جنگ تحمیلی شروع شد. مدتی در جاهای مراکز و لشکرهای مختلف، کردستان و جاهای دیگر بودم و بعد به تهران آمدم. با مرحوم قدیریان ارتباطاتی داشتم و ایشان گفت حاضری بیایی همکاری کنی؟ بعد از آن به نظرم رسید که قلب تپنده انقلاب در دادستانی میزند، چون قرار بر مقابله با حدود 80 گروه و گروهک بود که میخواستند انقلاب را نابود کنند و ما با انگیزه بسیار بالایی وارد کار و فعالیت شدیم و ارتباط با شهید لاجوردی وجود داشت تا 6 بهمن 63 که ایشان از کار برکنار شد. کار ما هم در آنجا پست، مقام، گروه و پایهای نبود، بلکه بیشتر آرمانی بود. بنده یک دهه در دادستانی فعالیت داشتم و حقوق و مزایایی دریافت نکردم و قصدم فقط این بود که بر اساس آرمانهایم وظایفم را انجام بدهم. چند سالی بعد از ایشان همان فعالیت را ادامه دادم و با پایان جنگ تحمیلی ـ سال 67 ـ از دادستانی انقلاب بیرون آمدم. بعد ایشان به سازمان زندانها رفتند و دیگر ادامه ندادم، ولی ارتباطات فکری و رفاقتی خیلی شدیدی با ایشان وجود داشت.


شما در کدام جایگاه سازمانی با ایشان همکاری میکردید؟
آچاری بودم که هر جا کار لنگ میشد، در آنجا انجام وظیفه میکردم. مدیر بالاتر من مرحوم قدیریان و مدیر مرحوم قدیریان شهید لاجوردی بود. بیشتر با حاجآقا قدیریان همکاری میکردم و در بخشهای نظامی، انتظامی و قسمتهای اجرایی بودم.


نکته عجیبی که در کادری که با شهید لاجوردی کار میکردند مشاهده میشود، حضور چهرههایی با سنین بسیار پایین است. ظاهراً شما در 20 سالگی کارتان را با ایشان شروع کردید یا مثلاً معاون سیاسی ایشان در همین حدود سنی بود. این اعتماد عمیق که مأموریتهای بسیار مهم را به چنین افراد جوانی محول میکردند، ریشه در چه چیزی داشت؟ آیا از اضطرار بود یا دلایل دیگری هم داشت؟       
چند بخش است. یکی این است این خاصیت انقلاب بود که افراد را ساخته بود، طوری که در سنین پایین تواناییهای زیادی را بروز میدادند. مثلاً وزیر نفت ما برادر تندگویان که در عراق به شهادت رسید، فکر میکنم 24 سال بیشتر نداشت. این در همه کشور عمومیت داشت. مثلاً آقای افشردی (باقری) یا آقای رضایی ـ فرمانده سپاه یا شهید خرازی همه جوان بودند. استعدادها شکوفا شده بود و این مسئله عمومیت داشت. در مورد دادستانی هم این حالت وجود داشت و افراد آبدیدهتر شده بودند سال 59 که مسئولیت عملیات گشت شب در تهران به عهدهام قرار گرفت، 20 سال داشتم. الان برای یک جوان 20 ساله ارزشی قائل نمیشوند و میگویند دهانش بوی شیر میدهد. ما تازه در جایگاه تصمیمگیری قضیه هم بودیم. باید دستور میدادیم و واحدها بروند، متهم را دستگیر کنند، بیاورند، گزارش بنویسیم و متهم را به مراکز قضائی بفرستیم. پس این قضیه عمومیت داشت و انقلاب توانسته بود افراد را بسازد.
در مورد آقای لاجوردی نه این که بخواهیم غلو کنیم، ولی ایشان انسان صادقی بود. نمیشود صداقت ایشان را به تصویر کشید. آدم تکلیفگرایی بود. برایش فرقی نمیکرد در ایوان باشد یا در زندان. یادم هست ایشان وقتی از کار عزل شد، به جبههها رفت. شاید برای شما خندهدار باشد. ایشان نمیخواست شعار بدهد. انسان میفهمد چه کسی شعار میدهد و چه کسی صداقت دارد. میگفت من که با این چشم و پا نمیتوانم بروم جلو و بجنگم. خیلی دوست دارم بروم و برای رزمندهها دستشویی بسازم. فکر میکنم اگر ده سال دیگر این حرف را بزنید، خواهند گفت این آقا مشکل فکری داشته است. دادستان یعنی کسی که جان، مال و ناموس افراد دستش بود، فردای که کارش تمام میشود، میگوید به خاطر انقلاب سکوت میکنم. به مراسم تودیعش توجه کنید. در حالی که اگر میخواست بگوید خیلی چیزها را میگفت. هنوز هم معتقدم ما داریم در بُعد امنیت نان آقای لاجوردی را میخوریم. میتوانید قبول داشته باشید، میتوانید نداشته باشید. آن وقت این آدم برمیگردد به خانهاش و برای امرار معاش روسری میدوزد. هی میآیند سراغش و قلقلکش میدهند که آقا! بیا حرف بزن، میگوید بروید سراغ کارتان. یک سکوت طولانی. بعد هم میگوید در جبهه با این سن و بیماریهای مختلفی که دارم کاری از من برنمیآید، اما میتوانم توالت و دستشویی بسازم. این که میپرسید چرا افراد به آقای لاجوردی جذب میشدند، به خاطر این بود که این صداقت را در او میدیدند، نه صداقت دروغین و ریاکارانه. درصد اموال، طلا، دلار، زمین و... که توسط دادستانی از افراد گرفته میشد، ارقام پایینی نبود. مگر آقای لاجوردی نمیتوانست بگیرد؟ افراد وقتی این روحیه را میدیدند جذب میشدند. ما یک عدالتخواهی دروغین داریم. طرف شعار میدهد که رأی جمع کند، بعد صد جور دیگر میشود، ولی آقای لاجوردی روزی که آمد با روزی که رفت و تا روزی که دو باره به اداره زندانها برگشت تا روزی که به شهادت رسید، هیچ فرقی نکرده بود. مردم این چیزها را میبینند. الان مردم رهبر انقلاب را میبینند که ظاهر و باطنشان یکی است و ریاکاری ندارد. هر کسی که آمد و کمی آب در کار بست، مردم فهمیدند.
ایشان در اجرای عدالت بهقدری مصمم بود که میگفت چرا قطبزاده را اعدام نکنیم؟ چرا؟ چون با امام آمده است؟ چطور پسر یک آدم عادی که فلان کار را کرده است باید اعدام شود، ولی دیگری چون با امام آمده است نباید اعدام شود؟ یا موارد مختلفی پیش آمده بود که سر بزنگاه گفته بودند این کار نباید بشود، ولی ایشان سر حرفش ایستاده بود و میگفت عدالت باید اجرا شود. عدالتخواهیاش با سیاسیکاری همراه نبود. افراد هم این صداقت را میدیدند و تا پای جان میایستادند. نه این که از ایشان یک شخصیت کاذب درست کنند، چون خود ایشان از این موضوع خیلی منزجر بود، چون ارتباطات خصوصی و گفتگوهای دونفره با هم داشتیم میتوانم این را بگویم. وقتی کار ایشان در دادستانی تمام شد، گفت حسین! بیا برویم به نواحی مختلف شهرداری تهران، قسمتهایی را بگیریم و شهر را آباد کنیم. درخت بکاریم. کاملاً هم جدی گفت که آیا پای کار هستی؟ بیا برویم شهر را زیبا و آباد کنیم. روح بسیار لطیفی داشت. پرسیدم: «چه جوری؟» جواب داد: «محله به محله برویم، جویها را درست کنیم، درخت بکاریم، زبالهها را جمع کنیم، سطل زباله بگذاریم تا یک شهر اسلامی شهر قشنگی باشد». یک روز هم به من گفت: «نفهمی نعمت خوبی است». پرسیدم: «چطور؟» جواب داد: «هر چه کمتر بدانی، تکلیف کمتری از تو میخواهند و به همان مقدار فشار ذهنی کمتری داری، بنابراین نفهمی یک نعمت خدادادی است که انسان خیلی چیزها را نداند و درک نکند و در جریان نباشد، چون اگر فهمیدی زجر میکشی و بعد از فهمیدن تکلیف به گردنت میآید. بعد میافتی به این که عافیتطلبی بکنی و یا این که صورتت را در معرض سیلی قرار بدهی. آن وقت باید حیثیت و همه چیزت را پای آن بگذاری. بنابراین حسین! نفهمی یک نعمت است!»
تیم جوان در کنار آقای لاجوردی واقعیتهایی را دیده بود و به ایشان باور و اعتقاد داشت. نمیخواهم بگویم اشکالات مدیریت نداشت. قصد ندارم از ایشان یک اسطوره بدون نقص بسازم، ولی افراد صداقت و عدالت ایشان را میدیدند و جذب میشدند. انسان بسیار مخلصی بود.
 

نظر شما
پربیننده ها