قابی از گل‌های نرگس به نام شهید «علی سلطانمرادی»

همسر شهید علی سلطانمرادی گفت: هر سال منتظر بودم تا برایم گل نرگس بگیرد و هر بار مرا هیجان‌زده می‌کرد. مقداری از گل‌ها را خشک می‌کردم و روی تابلو اسمش را با گل حکاکی می‌کردم.
کد خبر: ۲۷۸۸۰۶
تاریخ انتشار: ۲۷ بهمن ۱۳۹۶ - ۰۱:۲۰ - 16February 2018

قابی از گل‌های نرگس به نام شهید «علی سلطانمرادی»به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس،  شهید مدافع حرم آل الله علی سلطانمرادی متولد سال 1357 و از نیروهای باتجربه نظامی بود که در کنار شهیدان علی یزدانی، علی اصغر شیردل، محرم ترک، بیضایی و دیگر شهدای عرصه جبهه بین‌الملل نقش آفرینی کرد. او در 22 بهمن سال 93 در برخورد با کمین دشمن در استان درعای سوریه به همراه شهید عباس عبداللهی به شهادت رسید. از وی دو فرزند به نام های محمدرضا 11 ساله و فاطمه 6 ساله به یادگار مانده است. در ادامه خاطراتی از همسر و همرزمان شهید را می‌خوانیم.

بعد از شهادت دوستانش تازه سوز و سرما را حس کرد

عاشق مناظر طبیعی و دل انگیز بود. یک روز پیشنهاد داد باهم به دربند برویم، قبول کردم، مسیر برفی بود اما سوز و سرمای  محیط اثری در من نداشت چون دلم به همسفری که وجودش گرمابخش زندگیم بود گرم بود.

اکثرا لباس کم می پوشید مگر اینکه هوا خیلی خیلی سرد می شد، به خاطر قدرت بدنی بالایی که داشت در سرما هم با یه پیراهن رفت و آمد می کرد، هر وقت می گفتم مریض میشوی هوا سوز دارد می گفت مگر سرده؟!

ولی سال های آخر بعد از شهادت رفقایش احساس می کردم که ضعیف شده و سرما را حس می کند چون لباس گرم می پوشید.

مزار رفیق شهیدش محل آرامشش بود

شش سال قبل  اواخر دی ماه زمانی که خبر شهادت رفیقش آقا محرم ترک را شنید حالش قابل وصف نبود، از صفا، خلوص، سادگی و دلپاکی رفیق شهیدش صحبت می کرد. از دردانه ای که به یادگار گذاشت و حالش که بعد پدر چطور خواهد بود، از پسری که ماند تا پدر را در قاب عکس ببیند. می گفت، از عاقبت بخیری آقا محرم و از خاطراتی که باهم داشتند حرف می زد.

شب اولی که برای خانواده خبر شهادت را بردند با یکی از دوستانش هماهنگ کرد که برای عرض تبریک و تسلیت و همدردی به دیدار خانواده شهید برویم.

از من خواست همراهش بروم ولی به خاطر شرایط جسمی که داشتم کمی دو دل بود که من را هم ببرد یا نه، گفتم مشکلی نیست، خوبم، خانه باشم طاقت نمی آورم، باید بیایم خانمش را ببینم.

همیشه صحبت خانواده شهید ترک را در خانه داشتیم از اینکه الان حال و روزشان چطور است و کسی به آن ها رسیدگی می کند یا نه نگران بود و مزار رفیق شهیدش محل تجدید پیمان و آرام کردن مرغ جانی که دیگر تاب ماندن نداشت، شده بود.

بچه ها باید لذت همراهی با بزرگترها را بچشند

زمانی که در منزل بود بچه ها مدام کنارش بودند حقیقتا عامل به این روایت بود که وقتی با بچه ها هستی خود را به اندازه سنشان کوچک کن. برایشان نمایش عروسکی اجرا می کرد، پشت تخت می رفت و با صداهای مختلف عروسک ها را می چرخاند بچه ها هم می نشستند و تماشا می کردند.

گاهی اوقات توی بازی جاهایی پنهان می شد که اگر من هم کمک بچه ها می رفتم پیداش نمی کردم، آخرش با التماس خواهش می کردیم بیاید بیرون و خودش را نشان بدهد.

زمانی که در خانه کار ترجمه می کرد ساعات زیادی پای کامپیوتر می نشست، فاطمه خانم را روی پایش می نشاند و کار می کرد و در این بین کمی هم با فاطمه خانم بازی می کرد. در مسافرت شمال دوچرخه کرایه می کرد و همراه آقا محمدرضا دوچرخه سواری می کرد.

حتی در سفر مشهد برنامه تفریحی برای بچه ها می گذاشت حتما با آقا محمدرضا برنامه استخر داشت، می گفت : باید بچه ها بفهمند دین مخالف تفریح نیست، بچه ها باید عاشق زیارت بشوند و این بازی ها و لذتش باعث می شود برای همراهی بزرگ تر ها مشتاق تر بشوند.

خبر شهادت دوستانش اشتیاق او برای شهادت را بیشتر کرد

خبر شهادت هر کدام از دوستانش را که می شنید بغضی می کرد و می گفت: چه کسی فکرش را می کرد؟! این هم رفت.

با شنیدن خبر شهادت هر شهیدی خاطره ای برایم زنده می شد. یادم هست زمانی که شهید اسماعیلی در سوریه بود می گفت حاج اسماعیل آسایش را از داعشی ها گرفته و چقدر سخت بود برایش وقتی شنید که استادش هم آسمانی شد.

علی آقا دل بیقرارش را به قرار رساند هرچند با دوری اش ما را بی قرار کرد، کاش برای قرار دل بیقرار ما و پرواز جاودانه ی ما هم دعا کنند.

جای خالی گل من در کنار گل های نرگس

یکی از کارهایی که هر سال در فصل زمستان انجام می داد و ابراز محبت می کرد گرفتن شاخه های گل نرگس و هدیه دادنش به بنده بود، هرسال منتظر می ماندم تا فصل نرگس بشود و ببینم علی آقا حواسش هست که گل نرگس آمده یا نه و باز مثل همیشه غافلگیرم می کرد.

امکان نداشت چیزی را فراموش کند، جالب بود همه مناسبت های زندگیمان یادش بود و حتما هدیه می گرفت. اما هرسال، پر شدن عطر گل نرگس در خانه حال دیگری داشت. گل ها که خشک می شد جمعش می کردم، یه سری را تابلو کردم و اسم علی را روی آن طراحی کردم.

درست است در این دو سال عزیزانم گل نرگس هدیه دادند ولی آن انتظار هر ساله دیگر برایم خاطره و بغضی در گلو شده است، چقدر جای گل من در کنار گل های نرگس خالی است.

انتهای پیام/ 141

 

نظر شما
پربیننده ها