ابراهیم در آتش فکه زیباترین شهادت را نصیب خود کرد

شک نکنیم مهری که از بعضی شهدا به دل آدم می‌افتد خدایی است! شهید محسن حججی و شهید ابراهیم هادی از این دسته هستند.
کد خبر: ۲۷۹۰۹۸
تاریخ انتشار: ۲۵ بهمن ۱۳۹۶ - ۱۸:۴۸ - 14February 2018

ابراهیم در آتش فکه زیباترین شهادت را نصیب خود کردبه گزارش گروه سایر رسانه‌های دفاع پرس، شک نکنیم مهری که از بعضی شهدا به دل آدم می‌افتد خدایی است! شهید محسن حججی و شهید ابراهیم هادی از این دسته هستند. چند سال پیش که گروهی فرهنگی به نام شهید ابراهیم هادی تشکیل شد و اتفاقاً اولین کتابشان را هم به نام «سلام بر ابراهیم» به زندگینامه شهید هادی اختصاص دادند، کمتر کسی ابراهیم را می‌شناخت، اما به ناگاه موجی برای خرید این کتاب راه افتاد! حتی به دست مقام معظم رهبری هم رسید. خواندند و با تعابیر عجیبی از این کتاب و زندگینامه شهید هادی گفتند:«خیلی کتاب جالب و جذابی است. وقتی کتاب را خواندم تا مدتی دلم نمی‌آمد این کتاب را کنار بگذارم... به قدری جاذبه دارد این شخصیت که مثل مغناطیس آدم را میخکوب می‌کند... بگردید این شخصیت‌ها را پیدا کنید.»

شهید هادی متولد سال 36 در حوالی میدان خراسان بود. جوانی پر انرژی که زورخانه می‌رفت و مرام و معرفت در ذاتش بود. بچه محل‌هایش او را «داش ابرام» صدا می‌زدند. خودش هم لهجه و تکیه کلام‌های لوطی‌مآبانه داشت. مرتضی پارسائیان بچه محل و همرزم شهید تعریف می‌کند: «اولین بار که داش ابرام من را دید، از جثه و قواره کوچکم تعجب کرده بود. من چند سالی از ایشان کوچک‌تر بودم و زود هم وارد عرصه انقلاب و جبهه شده بودم. ابراهیم جلو آمد و با لهجه داش مشتی‌اش گفت: بچه کجایی؟ گفتم: دروازه دولاب. گفت:«اِاِاِ پس بچه محلیم.» بعد یک دستش را روی شانه‌ام گذاشت و آن یکی را برای دست دادن دراز کرد. از آن آدم‌های با مرامی بود که رفاقت خالصانه‌اش بوی یکرنگی و روراستی داشت.»

آنطور که از شواهد برمی‌آید ابراهیم هادی همان اولین روزهای شروع جنگ به جبهه سرپل ذهاب می‌رود (پیش از جنگ در کردستان حضور یافته بود) چون بچه محل اصغر وصالی بود، جزو گروه او در همین جبهه می‌جنگند، اما هیچ وقت مسئولیت برعهده نمی‌گیرد. یکی از دوستان شهید می‌گوید:«شهید هادی روحیات خاصی داشت. مسئولیت قبول نمی‌کرد. نه اینکه آدم بی‌مبالاتی باشد. اگر به ایشان می‌گفتید بیا و فرماندهی این دسته را برعهده بگیر، می‌گفت:ببین من نوکرتم. ما رو درگیر این چیزها نکن. فلانی رو بذار مسئول دسته، منم کنارش وامیستم کار می‌کنم.» الحق که کنار مسئول دسته می‌ایستاد و کمکش می‌کرد، اما خودش هیچ وقت مسئولیت برعهده نمی‌گرفت.

شهید هادی عکسی با لباس فرم سپاه دارد که باعث می‌شود خیلی‌ها فکر کنند وی عضو سپاه بود، اما همرزمانش تأیید می‌کنند که ابراهیم هیچ گاه به عضویت سپاه درنیامد و تنها به جهت علاقه‌ای که به لباس پاسداری داشت با این لباس عکسی به یادگار انداخته بود.

نکته جالب در زندگی شهید هادی این است که بسیاری از افراد پس از آشنایی با او، احساس مودت و محبت نسبت به این شهید دارند. در کتاب سلام بر ابراهیم(2) به نقل یکی از خوانندگان کتاب می‌خوانیم:«متولد سال 1359 هستم، ولی الان حدود چهار سال است متولد شدم! من از آن دسته زنانی بودم که معنویات، جایگاهی در زندگی‌ام نداشت. همیشه دنبال چیزی بیرون از خود می‌گشتم تا آرامش پیدا کنم... (بعد از آشنایی با شهید هادی) سال بعد تصمیم گرفتم چادری شوم. شاید سخت بود، اما باید شروع می‌کردم.»

بعد از شهادت اصغر وصالی، شهید هادی همراه رزمندگانی چون حاج حسین الله کرم، جواد افراسیابی و... گروه شهید اندرزگو را تشکیل و در گیلانغرب عملیات چریکی علیه یگان‌های عمدتاً زرهی دشمن انجام می‌دهند. ابراهیم هادی همیشه در نوک پیکان نبرد بود و طوری می‌جنگید که انگار از چیزی ترس ندارد.

شهید هادی غیر از روراستی ، یکرنگی و شجاعت، صفات حسنه دیگری داشت که باعث جذب دیگران می‌شد. در کتاب سلام بر ابراهیم(1) خاطره جالبی از او نقل شده است:« از خیابان 17 شهریور عبور می‌کردیم. من روی موتور پشت سر ابراهیم بودم. ناگهان یک موتورسوار دیگر با سرعت از داخل کوچه وارد خیابان شد. پیچید جلوی ما، ابراهیم شدید ترمز کرد. جوان که ظاهر درستی هم نداشت داد زد: هو چیکار می‌کنی؟ دوست داشتم ابراهیم با آن بدن قوی پایین بیاید و جوابش را بدهد ولی لبخندی زد و گفت: سلام خسته نباشید! موتورسوار عصبانی یکدفعه جا خورد. مکث کرد و گفت: سلام، معذرت می‌خوام، شرمنده. بعد هم حرکت کرد و رفت.»

فکه آخرین آوردگاه شهید ابراهیم هادی در دفاع مقدس بود. در ماجرای شهادتش آمده است که در جمع نیروهای گردان‌های کمیل و حنظله به شهادت رسید، اما ابراهیم هادی عضو هیچ کدام از این دو گردان نبود، بلکه به عنوان نیروی اطلاعاتی مسئولیت هدایت گردان‌های لشکر 27 محمد رسول الله(ص) را همراه دیگر همرزمانش به عهده گرفته بود. ابراهیم هادی وارد معرکه‌ای می‌شد که او را جاودانه می‌کرد. چهره‌اش برافروخته و زیباتر از هر زمان دیگر شده بود. قبل از عملیات به یکی از دوستانش گفته بود:«خرمشهر آزاد شد و میترسم جنگ تموم بشه و شهادت رو از دست بدم. هرچند توکل ما به خداست... خیلی دوست دارم شهید بشم اما خوشگل‌ترین شهادت رو میخوام!»

شهید هادی در فکه جنوبی، در کانال‌هایی که اکنون به نام کانال کمیل و حنظله معروف است، کنار نیروهای دو گردان (کمیل و حنظله) می‌ماند تا به آنها کمک کند. برخی از نیروهای این دو گردان حدود پنج روز تمام درون کانال‌های موجود در منطقه گیر می‌افتند و هرازگاهی چند نفر از آنها از تاریکی استفاده کرده و به خط خودی برمی‌گردد. روز پنجم که مصادف با 22 بهمن ماه 1361 است، سه نفر که انگار آخرین نفرات باقی مانده هستند، خود را به خط خودی می‌رسانند، در حالی که گرسنگی و تشنگی هر سه را از پا انداخته بود، از رزم جوان قوی بنیه‌ای می‌گویند که تا روز آخر هم آرپی جی می‌زد هم تیربار شلیک می‌کرد و هم به مجروحان رسیدگی می‌کرد. همین جوان نیرومند که شلوار کردی به پا داشت و با مشخصاتی که می‌دادند انگار ابراهیم هادی بود، تا لحظه آخر کنار مجروحان می‌ماند و بعد دیگر هیچ وقت خبری از او نمی‌شود. داش ابرام شهید شده بود.

منبع: جوان

نظر شما
پربیننده ها