نقش جاده امام رضا (ع) در عملیات «بدر» (۲)

معاونین قرارگاه هر کدام مسئول یکی از شیفت‌ها شدند تا هماهنگ‌کننده باشند. جاده وصل شد. چون عملیات «بدر» بود، اسمش هم جاده «بدر» شد. بعد از اتمام جاده به ما گفتند به منطقه شمال‌غرب برگردید. از عملیات «بدر» فقط کار جاده امام رضا (ع) برای ما باقی ماند.
کد خبر: ۲۸۱۶۹۰
تاریخ انتشار: ۲۲ آذر ۱۳۹۷ - ۰۴:۵۰ - 13December 2018

نقش جاده امام رضا (ع) در عملیات «بدر» (۲)به گزارش خبرنگار دفاع پرس از سمنان، کتاب «عبور از رمل» روایت‌گر خاطرات «ابوالفضل حسن‌بیگی» است که به قلم «محمد مهدی عبدالله‌زاده» به رشته تحریر در آمده و توسط اداره کل حفظ اثار و نشر ارزش های دفاع مقدس سمنان منتشر شده است.

«ابوالفضل حسن‌بیکی» فرمانده قرارگاه حمزه سیدالشهداء (ع) جهاد سازندگی است که به جهت حضور مستمر در خط مقدم و شرکت در جلسات فرماندهان جنگ، خاطراتی شنیدنی از نقش مهندسی رزمی در دفاع مقدس بیان کرده است.

پس از مطالعه قسمت اول خاطرات این مجموعه در خصوص عملیات «بدر»، حال قسمت دوم این خاطرات را می‌خوانید.

بچه­‌های معاونت مهندسی مطالعات‌شان را انجام داده و نقشه‌کشی­‌شان را آماده کرده بودند. در این‌جا هم جاده فانوس تکرار شد. این‌جا هم شب کار می‌کردیم. روی این جاده هم باید فانوس می­‌گذاشتیم. واحد فانوس راه افتاد و تجربیات عملیات «خیبر» دو مرتبه به‌کار گرفته شد. همزمان، آن طرف هم نیرو داشتیم. (شهید) «قدرت‌الله امینیان» جانشین من در آن منطقه بود.

روز دوم شروع کار بود که بیسیم زدند که «بیا». با قایق رفتم. من را به اتاق کوچک گلی هدایت کردند. معلوم بود برای کشاورزان آن منطقه است. «صیاد شیرازی»، «غلام ­پور»، «عزیز جعفری»، «حسین علائی» فرمانده قرارگاه نوح و «امین شریعتی» آن‌جا بودند. گفتند: «دشمن پاتک کرده و ما هیچ راهی نداریم و باید یک خاکریز همین جلو بزنیم و بایستیم». صحبت این بود که بچه ­ها از پشت دجله، عقب آمده‌اند. عراق، سه چهار لشکرش را راه انداخته و با حجم آتش زیاد داشت جلو می‌آمد. گفتم: «ما چند لودر و بولدوزر داشتیم که تحویل بچه‌­های قرارگاه «کربل»ا دادیم. دو تا دست بچه‌های خودمان هست. بولدوزر بفرستید».

«امینیان» در ضلع شمالی بود. رفتم خط را ببینم. یک موتور آن‌جا بود. به بچه­‌های سپاه گفتم من را برسانید. من را قدری جلو بردند. بقیه‌­اش را پیاده رفتم. موتور و ماشین نبود. دشمن یک هلالی ایجاد کرده بود. تا به امینیان برسم، حدود سه ساعت طول کشید. او کنار دژ، حاشیه هور کار می‌­کرد تا آب به زمین‌هایی که رزمنده‌­ها بودند، نیافتد. آتش هم به شدت سنگین بود.

جبهه ما با عراقی‌ها فقط ۱۰۰ متر فاصله داشت. بچه‌­های ما فقط تفنگ، تیربار و آر.پی.­‌جی داشتند. خمپاره­‌هایی که می­‌آمد، در پشت بچه‌ها داخل آب می‌­افتاد. عمق آب هم که چهار پنج متر بود و ترکش نداشت. ارتفاع دژ سه چهار متر بود. عراقی­‌ها هر چه تیر کلاش می­‌زدند، از بالای سربچه‌ها می‌­رفت. مثل دانه‌­های باران و تگرگ تیر می­‌آمد، ولی رزمنده‌ها پایین پشت خاکریز بودند و دیده نمی­‌شدند. تانک هم هرچه می­‌زد، چون عرض دژ زیاد بود هیچ اثری نداشت؛ کسی هم که روی دژ نمی‌­رفت. قایق‌هایی هم که می­‌آمد از این طرف می‌­رفتند و دیده نمی­‌شدند. عراقی‌ها فقط صدای قایق‌ها را می‌­شنیدند. قایق‌ها هم چون بنزینی بودند، دود نمی‌­کردند. حجم آتش دیوانه‌واری داخل هور ریخته می‌شد. در بعضی از مناطق، از بس که خمپاره خورده بود، اثری از نی نبود! تانک‌های‌شان هم بی‌وجدان‌ها از دور به صورت خمپاره هوایی می‌­زدند تا گلوله‌های‌شان پایین بیاید، گرومپ! گرومپ! گلوله پایین می‌افتاد. سرتاسر دژ هم آدم نشسته بود.

وقت اذان ظهر شد. نمی‌شد ایستاده نماز بخوانیم؛ چون پایین­‌تر می‌رفتیم آب و گل بود. بچه‌­ها خاک را با دست‌شان یک مقدار کنار زده و سنگر درست کرده بودند. اگر سرپا می‌ایستادیم سرمان دیده می‌­شد. «امینیان» گفت: «دو روز است اینجا با پوتین و نشسته نماز می‌خوانم».

بعدازظهر شد. عراقی­‌ها یک سانت هم نتوانستند جلو بیایند. نمی‌­دانستند پشت این دژ چه خبر است و باید چه‌کار کنند. اگر هجوم می‌­آوردند، می‌توانستند همه را پایین بریزند. البته چهار پنج بار هجوم آوردند. بچه­‌ها تجربه داشتند. این نبود که همه مهمات‌شان را یک‌باره خرج کنند. البته قایق تردد داشت و مهمات می‌­آورد. گاهی خمپاره ۶۰ هم می‌آوردند و قایق­‌ها مجروح­‌ها را می‌بردند. گاهی هم نیرو می‌­آوردند. طول خط سه چهار کیلومتر بود.

بعد از نماز با قایق برگشتم به قرارگاه و به کلبه کوچک کشاورزان منطقه رفتم. «صیاد» و بعضی از فرماندهان رفته بودند که تصمیم­‌گیری کنند. «امین شریعتی»، «حسین علائی» و به نظرم «احمد کاظمی» آن‌جا بودند. دو سه نفر دیگر از فرماندهان هم بودند. داستان دژ را گفتم. «حسین علائی» گفت: «ما هیچ راهی نداریم. اگر نیرو‌ها عقب بیایند، دشمن خاطرش جمع می‌شود و همه را درو می­‌کند. ما باید این‌جا سرپل داشته باشیم. باید لودر و بولدوزر داشته باشیم و خاکریز بزنیم».

سوار قایق شدم. باید حدود ۱۴ کیلومتر راه می‌رفتیم. نزدیک منطقه که رسیدیم، خدا رحمت کند «نصرت میری» را، از روی قایق اشاره کرد که «قدرت­‌الله امینیان» مجروح شده است. گفتند که آن طرف نرو، سقوط کرده است. همه نیرو‌ها را به این طرف آورده بودند. به ما گفتند با قایق‌هایی که در اختیارتان هست، هرچه می­توانید مجروح و شهید را ببرید.

از قرارگاه مرکزی خبر دادند که نگران این جاده هستیم. بچه‌­های لشکر امام رضا (ع) تا دیدند فشار زیاد شد با بولدوزر و لودر غنیمتی، جاده‌ای که به خشکی وصل بود را بریده بودند تا عراقی‌­ها نتوانند جاده را بگیرند. برای عراقی­‌ها هم امکان نداشت بتوانند آن را پر کنند. بچه‌ها این طرف را خاکریز زدند و یک تانک گذاشتند. این طرف هم، دو لودر و بولدوزری که دست بچه‌های امام رضا (ع) بود، جلوی همین جاده را خاکریز زدند. به ما گفتند یکی دو تا کمپرسی برسانید تا خاک را از عقبه فلکه امام رضا، جلوتر بریزد.

دشمن دائم با تانک می­‌زد. ما آن‌جا تانک نداشتیم. بچه‌ها یکی دو تانک از عراقی‌ها غنیمت گرفتند، ولی همان روز اول آن را زدند. بچه‌ها را با هلی‌کوپتر، هواپیما‌های کوچک و آتش حجیم توپخانه‌شان می­‌زدند. آتش توپخانه‌های ما به آن‌جا نمی‌­رسید؛ با گوشت و پوست و استخوان می‌جنگیدیم. بچه‌­ها با دست کانال کنده بودند. من ندیدم، ولی شنیدم که بچه­‌های ما، در یک جا با بیل مکانیکی عراقی کانال می‌کندند، ولی گلوله به بیل مکانیکی خورده و سوخته بود.

فشار آوردند که همه حجم کارتان را روی پد ۸ به جاده امام رضا (ع) بگذارید. ما هم همین کار را انجام دادیم. سه شیفت کار می‌کردیم. بچه­‌های زنجان، همدان، قم، اراک و دامغان بودند. معاونین قرارگاه هر کدام مسئول یکی از شیفت‌ها شدند تا هماهنگ‌کننده باشند. جاده وصل شد. چون عملیات «بدر» بود، اسمش هم جاده «بدر» شد. بعد از اتمام جاده، به ما گفتند به منطقه شمال‌غرب برگردید. از عملیات «بدر» فقط کار جاده امام رضا (ع) برای ما باقی ماند. تمام مناطقی که رفتیم، برگشتیم. در بخش اعظمی از مناطق، اصلاً نتوانستیم به پیروزی برسیم.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها