همسر شهید روح الله سلطانی:

شهید سلطانی عاشق رهبری بود/ بوی شهادت می‌داد

همسر شهید مدافع وطن روح الله سلطانی می‌گوید: شهید روح الله عاشق رهبری بود و حاضر بود جانش را فدای رهبری کند.
کد خبر: ۲۸۴۹۹۶
تاریخ انتشار: ۰۹ فروردين ۱۳۹۷ - ۲۰:۳۷ - 29March 2018

شهید سلطانی عاشق رهبری بود/ بوی شهادت می‌دادبه گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، ۲۴ خرداد سال ۹۴ بود که خبر شهادت روح الله سلطانی جوان رعنای روستای کچب کلوای آملی مسئول عملیات لشکر ۲۵ کربلا در منطقه سردشت در درگیری باگروهک پژاک طنین انداز شد، اکنون سه سالی از شهادتش می گذرد و همسر و فرزندش عید امسال را در اردوگاه شهدای مازندران در راهیان نور سپری می کنند.

همسر شهید سلطانی می گوید: ۱۲ سالی از زندگی مشترک من و آقا روح الله می گذرد، آقا روح الله پسر عمه ا م بود و آشنایی من و او به دوران کودکی بر می گردد، مادرم خیلی آقا روح الله را دوست داشت و می گفت وی بهترین انتخاب برای ازدواج است.

همسر شهید سلطانی در گفتگویی اظهار داشت: شرط زیادی برای ازدواج نداشتم جز چند شرطی که آقا روح الله خودش گذاشته بود، می گفت من عاشق رهبرم هستم، هروقت، هر زمان  و هرمکان رهبرم دستور دهند، من جانم را فدایش می کنم  و تمام زندگی ام را به پایش می ریزم،  دومین شرط اینکه نظامی هستم و هروقت ماموریتی پیش بیاید باید بروم و احتمال شهادت در هرماموریتی وجود دارد و سومین شرط هم اینکه،بحث مالی بود که حقوقم زیاد نیست و باید اهل قناعت باشی، من هم واقعیتش دنبال تجملات و مادیات نبودم و بیشتر مسائل اعتقادی و مذهبی برایم مهم بود و هر 3 شرطش را قبول کردم.

بوی شهادت می دهی

ادامه داد: ۱۲ سال از زندگی مشترک با آقا روح الله، خرید مایحتاج خانه با من بود، کارش طوری بود که فرصتی برای خرید و بازار نداشت، اما در هفته های مانده به شهادتش مسئول خرید مایحتاج خانه شده بود، اخلاق و رفتارش عالی بود، اما عالی تر شد آنقدر که یک بار به آقا روح الله گفتم خیلی نور بالا می زنی و بوی شهادت می دهی، با ذوق و خنده می گفت جدی میگی؟مدام از من می پرسید خواب شهادتم را ندیدی؟ در حالیکه یک بار خواب شهادتش را دیده بودم اما به روی خودم نیاوردم، دلم نمی آمد برایش تعریف کنم، امکان نداشت خنده بر لب نداشته باشد، حتی وقتی که ناراحت بود می خندید.

همسر شهید مدافع وطن سلطانی می گوید: هفت سال پیش  اولین بار خانوادگی به مناطق عملیاتی جنوب آمدیم، پسرانم کوچک بودند، حسین سه ساله و ابوالفضل هفت ساله، برای همین در هر منطقه بچه ها را بین خودمان تقسیم کردیم، در فکه ابوالفضل با آقا روح الله بود و حسین هم کنار من، از مسیر رملی و طولانی فکه حرکت کردیم و بعد از زیارت و نماز به سمت اتوبوس آمدیم، وقتی آقا روح الله را دیدم پرسیدم ابوالفضل کجاست؟ با تعجب گفت مگر بچه همراه من بود؟ آنقدر توی حال خودش بود که فراموش کرد بچه را با خودش بیاورد، با زحمت ابوالفضل را پیدا کردیم، همین اتفاق در شلمچه هم افتاد، این بار حسین با آقا روح الله رفت و ابوالفضل هم کنار من بود و موقع برگشتن، باز دوباره پرسیدم بچه کجاست؟ آقا روح الله با تعجب پرسید مگر بچه همراه من بود؟ یادم نمی آید! گروه  توی منطقه پخش شد تا حسین را پیدا کند، حسین مشغول بازی بود.

دیدار روح الله با مقام معظم رهبری

این همسر شهید مدافع وطن به دیدار آقا روح الله با مقام معظم رهبری اشاره می کند و می گوید: حضرت آقا به گنبد آمده بودند و آقا روح الله محافظ  ایشان بودند، ظهر بود و سفره ناهار پهن شد، آقا روح الله آنقدر محو ابهت حضرت آقا شدند، طوری که ایشان به آقا روح الله اشاره زدند و گفتند جوان به این رعنایی چرا غذا نمی خوری؟ بعد گفتند که بیا و کنار من بنشین، آقا روح الله رفت و کنار حضرت آقا نشست و از آقا روح الله پرسید بچه کجایی؟ گفت من آملی هستم و از مازندران، حضرت آقا هم گفتند دانه بلند مازندران. وقتی به خانه برگشت آنقدر که محو جمال حضرت آقا بود که می گفت خدا قسمتت کند یک بار حضرت آقا را ببینی.

وی ادامه داد: سه سال است که آقا روح الله شهید شد، هیچ وقت ندیدم  بچه ها دلتنگی شان  را به زبان بیاورند، هرکسی از آنها می پرسد کدام یکی از شما دلتان بیشتر برای پدرتان تنگ شده، هردو باهم جواب می دهند مادرم بیشتر دلتنگ بابا است.

منبع: مهر

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار