قسمت دوم/ روایت زندگی شهید «مصطفی عارفی» از زبان همسرش؛

استعفا برای مواجه نشدن با نامحرم

برای مصطفی تنها کسب روزی حلال مهم بود، برای همین مدتی بعد از اینکه در آژانس مشغول کار شد، استعفا داد، می‌گفت: باید گاهی دیش ماهواره حمل می‌کردم و یا خانم‌های بدحجاب سوار ماشین می‌شدند برای همین از کار بیرون آمدم.
کد خبر: ۲۸۸۷۵۸
تاریخ انتشار: ۰۹ ارديبهشت ۱۳۹۷ - ۱۰:۱۹ - 29April 2018

به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، شهدا درس درست زیستن را در عمل نشان دادند. اینکه مرگ زیبا نتیجه زندگی زیباست، برای همین وقت‌هایی است که دست غربت به سینه هایمان چنگ می زند. شنیدن و خواندن داستان زندگی شهدا بهترین مرحم برای دردها می شود. «مصطفی عارفی» از شهدای مدافع حرم اهل مشهد مقدس است که در جوانی با وجود داشتن زندگی و فرزند همه چیز را رها کرد تا برای دفاع از حرم به صحنه جبهه حق علیه باطل در سوریه برود. روایت های شنیدنی زندگی شهید عارفی از زبان همسرش به خوبی گویای این حقیقت است که خداوند شهادت را نصیب کسانی می کند که راه و رسم درست زندگی کردن را در پیش می گیرند.

بخش اول خاطرات زینب عارفی از نحوه آشنایی خود با شهید که پیش‌تر منتشر شده است را می توانید در اینجا بخوانید.

در ادامه بخش دوم خاطرات وی آمده است.

رها کردن کار برای مواجه نشدن با نامحرم

وقتی ازدواج کردیم مصطفی در پیک موتوری کار می کرد. از طرف فرمانداری به پدرش پیشنهاد شده بود که می توانید تک‌پسرتان را بعنوان جایگزین خودتان سر کار بیاورید؛ ولی مصطفی راضی نمی شد که با «رابطه» سر کار برود. این نکته برایشان خیلی اهمیت داشت که حق کسی ضایع نشود.

 کارهای فنی و دکوراسیون ساختمان را بلد بود، یک مدت طولانی با این کار امرار معاش می کرد. با اینکه تک پسر بود ولی در یخبندان و سرمای شدید مشهد مدتی بنایی کرد. یعنی اینطور نبود که به بهانه کمبود کار و درآمد، در خانه بنشیند. اصلا راحت طلب نبود تمام تلاشش را می کرد و خیلی سختی می کشید. فقط برایش کسب رزق حلال مهم بود.

مدتی در یک آژانس کار می کرد درآمدش هم خوب بود ولی بعد از یکی دو هفته دیگر نرفت و دنبال کار دیگری گشت. جریان را که پرسیدم گفت: باید دیش ماهواره جابجا می کردم و خانم های بی حجابی که رعایت محرم و نامحرم نمی کردند سرویس می گرفتند و اینکه چند نفر از همکارانم علیه انقلاب و ملت و رهبری میتینگ برگزار می کردند، برای اینکه اعتراضم را اعلام کنم، بیرون آمدم.

عطای کار را به لقایش بخشید، یعنی حاضر نبود برای به دست آوردن پول بیشتر هر نوع کاری با هر شرایطی انجام دهد. بالاخره بعد از مدتی با پسردایی هایش یک کارگاه ام دی اف سازی راه انداختند و آنجا مشغول شد‌. خدا را شکر در آمدش خیلی خوب بود و یکی 2 سال مانده به رفتن سوریه ما در رفاه کامل بودیم.

استعفا برای نگاه نکردن به نامحرم

محبت همسرانه

پسر اولم سال 84 به دنیا آمد. برای انتخاب اسمش به همسرم گفتم چون اولین نوه تنها پسر خانواده است، بگویید پدر و مادرتان اسم را انتخاب کنند. مصطفی گفت: انتخاب اسم بچه، حق مادر بچه است، همه زحمت بچه داری به گردن مادر است و این کم ترین کاری است که می شود برای شما انجام دهم. از من خواست اسم های پیشنهادی را که دوست دارم بگویم. من هم با خانواده مصطفی مشورت کردم، چند اسم پیشنهاد کردند و داخل قرآن گذاشتیم و بالاخره طاها انتخاب شد.

بعد از تولد طاها، افسردگی بعد از زایمان گرفتم و از لحاظ روحی بهم ریختم، مصطفی متوجه حال من شد با اینکه تا جایی که می توانستم کاری نمی کردم که متوجه بشود اما او متوجه شد. یک روز که به منزل آمد دیدم برای من و بچه بلیط هواپیما گرفته که مدتی به زابل به دیدن خانواده ام برویم تا حال من بهتر شود.

با اینکه آن زمان درآمد کمی داشتیم و من هم سن و سالی نداشتم و طاها یک ماهش تمام نشده بود این کار مصطفی جای تعجب داشت. اطرافیان بهش گفتند بچه خیلی کوچیک است، بگذارید لااقل یکی دوماهه بشود ولی او گفت: سلامت و آرامش روحی همسرم از همه چیز برایم مهم تر است و مادر باید روحیه خوبی داشته باشد تا بتواند به بچه رسیدگی کند. الان هم همسرم به این سفر نیاز دارد. ناگفته نماند از این قبیل محبت ها به بنده زیاد می کرد که برای خیلی ها جای تعجب داشت.

مهربان تر از مادر

نه تنها جلوی دیگران که حتی جلوی بچه های خردسال هم خیلی احترام من را نگه می داشت و تأکید می کرد که احترام پدر و مادر باید جلو بچه ها حفظ بشود و بچه ها جرات انجام جسارتی به بزرگترها و خصوصا پدر و مادر را نداشته باشند. همیشه خودش این مطلب را رعایت می کرد و درخواستش از فرزندان هم احترام ویژه به مادر بود.

 هیچ وقت به طاها اجازه نمی داد در جواب بنده صدایش را بلند کند یا وقتی من صدایش می زنم دیر جواب بدهد. سریع متذکر می شد. یا اینکه همیشه در برنامه ریزی هایش حتی وقتی برای یک تفریح مردانه می خواست با خودش برنامه بریزد، به طاها می گفت: اول ببین نظر مادرت چیست؟ هر چه که مادرت بگوید همان است، بعد برنامه ریزی می کنیم.

 می گفت بابت تربیت دینی بچه ها خیالم راحت است چون کار را به شما سپردم و می دانم به نحو احسنت انجام می دهید. در مسائل دیگر زندگی مخصوصا مواردی که مربوط به خانم خانه بود دخالتی نمی کرد. مثلا بعضی وقت ها که مجبور بودیم به دلیل مشغله کاری من و بچه ها تنهایی به شهرستان برویم هیچ‌وقت برای بچه ها ابراز نگرانی نکرد. مثلا اینکه به من استرس وارد کند که حواستان به بچه ها باشد که زمین نخورند یا مریض نشوند یا از این قبیل نگرانی های پدرانه. در صورتی که من خیلی از خانواده ها را می دیدم که پدر خانواده خودش را از مادر مهربان تر می داند و مدام می گوید حواست به بچه باشد. یا اگر اتفاقی بیافتد به مادر می گوید چرا حواست نبود.

یادم هست یک بار شهرستان بودم، طاها زمین افتاد و سرش چند تا بخیه خورد. خیلی ابراز ناراحتی می کردم و خودم را مقصر می دانستم  ولی مصطفی گفت: تا جایی که در توانتان بوده مراقب بچه بودید و کوتاهی نکردید اتفاق است، می افتد.

با خیال راحت مسافرت می رفتم. نگران این نبودم که حالا اگر خدایی نکرده برای بچه اتفاقی بیافتد جواب پدرش را چه بدهم. او این حقیقت را بیان می کرد، همان طور که بیشترین رنج را برای بچه، مادرش تحمل می کند، همان مادر هم بیشتر از همه نگران و مراقب حال بچه است.

قاتلین در لباس مرد عنکبوتی

یادم هست طاها خیلی دوست داشت سی دی «بن تن» یا «مرد عنکبوتی» را ببیند. مصطفی یکسری با طاها خوب صحبت کرد. در مسائل اعتقادی مثل یک مرد بزرگ با طاها صحبت می کرد حتی در سنین پایین. یک شب وقتی طاها درخواست خرید کارتون بنتن و مرد عنکبوتی را کرد مصطفی گفت باش برایت می خرم ولی اول باید به حرف هایم گوش کنی.

نیم ساعتی با هم صحبت کردند. اولش  از خشونت طلبی و کشتار بی‌رحمانه کودکان به‌دست آمریکا و اسرائیل و منافقین گفت و اینکه بعضی کشورها با وجود نداشتن توان نظامی خودشان را قوی نشان می دهند. چون مثل ما الگوهای مناسبی ندارند. برای همین ناچارا متوسل به شخصیت های فرازمینی می شوند و افرادی چون مرد عنکبوتی که شیطان پرست است را نماد قدرت و در عین حال فردی دل‌رحم نشان می دهند، کسی که وجود خارجی ندارد.

بعضی وقت ها می گفتم برای این بچه با سن کم توضیح و فهم این موضوع ها قابل هضم نیست، می گفت: این در ذهن بچه حک می شود و کم کم متوجه خواهد شد که منظور ما از این صحبت ها چه بوده. مصطفی به زبان خود بچه ها از کودک کشی های آمریکا و اسرائیل می گفت. از خراب کردن خانه های مسلمانان، از اینکه در قتل و غارت کشورهای مسلمان نفر اول هستند. وقتی خوب و کامل از آزار و اذیت کودکان توسط اسرائیل توضیح می داد، بعد می گفت خب حالا خود آمریکا و اسرائیل کاری می کنند که بچه هایشان به بهترین نحو درس بخوانند ولی با وارد کردن بازی ها و سی دی های خشن سعی می کنند بچه های ما را از همان سنین پایین مشغول کنند که بچه های ما به سمت درس خواندن و پیشرفت های علمی نروند.

پول دادن به آمریکایی ها ممنوع!

 وقتی آمریکایی ها می بینند ما از حضرت علی(ع) و حضرت محمد(ص) پیروی می کنیم و از دلاوری هایشان می گوییم یک سری موضوعات غیر واقعی را به بچه های ما در همین سی دی ها می‌گویند تا به ذهن ها این طور القاء کنند که ما قدرتمان خیلی بیشتر است. در صورتی‌که این کارتون ها همه غیر واقعی است. بعد می گفت که علاوه بر همه این ها خرید سی دی و بازی های آن ها به نوعی کمک مالی به دشمن است که علیه مسلمان ها کار کنند.  

همه این صحبت ها را طاها گوش داد و کاملا پذیرفت و وقتی مصطفی از طاها پرسید حالا باز هم دوست داری از این سی دی ها برایت بخرم با مخالفت و قانع شدن طاها مواجه شد.

ادامه دارد...

انتهای پیام/ 141

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار