بخش سوم/ مادر شهید «حسین بادپا» در گفت‌وگو با دفاع پرس مطرح کرد؛

با خدا معامله کردم/ شهادت در راه اهل‌بیت (ع) آرزو و حق فرزندم بود

مادر شهید مدافع حرم گفت: با خدا سر حسین معامله کردم؛ گفتم فرزندم مشتاق و آرزومند شهادت است، سال‌ها در این عرصه زخم‌ها برداشته، اگر به خاطر دعای من شهید نمی‌شود، خدایا امانت تو را به خودت برمی‌گردانم و به فرزندانم گفتم برای شهادت برادرتان آماده باشید.
کد خبر: ۲۹۱۰۴۴
تاریخ انتشار: ۰۴ تير ۱۳۹۷ - ۰۲:۴۲ - 25June 2018

گروه حماسه و جهاد دفاع دفاع پرس: زندگی شهدا همه درس و حکمت است و خدا گویا این گوهر‌های دردانه را از ابتدا انتخاب و آزمایش می‌کند. حسین از سه سالگی در آتشی که مادربزرگ برای نان پختن ایجاد می‌کند، می‌سوزد و در کوران حوادث و مشکلات دست و پنجه نرم می‌کند تا آب‌دیده و ناب شود و اتفاقات دیگری برای وی می‌افتد. از ۱۴ سالگی وارد عرصه دفاع مقدس می‌شود، بار‌ها و بار‌ها جسم وی زخم برمی‌دارد، عرصه‌ای که حکمت تولد حسین است.

حسین بادپا مجاهد خستگی‌ناپذیر در راه حق بود که خیلی خوب راه را در تمامی مسیر زندگی پربار خود طی می‌کند، قبل از انقلاب همراه مبارزان پیشکسوت انقلاب می‌شود و در دفاع نیز این چنین عمل می‌کند و سوریه نقطه کمال و اوج پرواز حسین است. در مصاحبه قسمت دوم جریان شیمیایی شدن، بستری شدن در بیمارستان و دیدار با پدر و مادر در بیمارستان، دلیل اعزام نشدن به خارج، کار‌هایی که موجب آرامش وی در ایام مجروحیت می‌شد، بیان شد و در ادامه خبرنگار دفاع پرس گفت‌وگویی با «سکینه زینعلی» مادر شهید «حسین بادپا» انجام داده است که می‌خوانید:

شش سال مرتب در جبهه بود، این قدر کم به مرخصی می‌آمد، که امکان درس خواندن نداشت و بعد از جنگ ادامه تحصیل داد و دیپلم گرفت.

در عملیات کربلای ۴ به عنوان غواص به جبهه رفت، در حالی که هنوز زخم‌ها و تاول‌های شیمیایی را در پا و دست و کمر داشت. در این عملیات حسین دوباره زخمی شد، گوش، سروگردن و پای وی نیز ترکش خورده بود.

فرزندم امانت خدا بود با خدا معامله کردم /شهادت در راه حق و ائمه (ع) آرزو وحق فرزندم بود

زمانی که جنگ تمام شد، حسین ۲۰ سال داشت و مرتب در مناطقی که اشرار و قاچاقیان مواد مخدر بودند با آن‌ها درگیر بود و برای امنیت تلاش می‌کرد.

۲۲ سال داشت، که دختر خواهرم را به عنوان همسر برای وی انتخاب کردم. فرزندم، چون مرتب در جبهه بود، نتوانسته بود درس خود را تمام کند بعد از جنگ درس خود را ادامه داد و خواند دیپلم گرفت و به دانشگاه رفت.

حسین قبل از رفتن به سوریه تلفن کرد و گفت: می‌خواهم وصیت کنم، اگر مادر از دنیا رفتم مرا گلزار شهدای کرمان به خاک بسپارید و من هم در جوابش به شوخی گفتم؛ شما نیز مرا اگر فوت شدم قاسم آباد دفن کنید. حسین گفت: باشد به شرط زنده بودن انجام می‌دهم.

حسین ۶ ماه بدون وقفه در سوریه بود و به ایران اصلا رفت و آمد نمی‌کرد، به همین خاطر همسر و فرزندانش به دیدن حسین در سوریه رفتند و مدتی در سوریه بودند.

حسین یک بار خیلی سخت از ناحیه سر و پهلو آسیب دیده مدتی در بیمارستانی در تهران بستری بود و بعد به کرمان که آمده بود حاج قاسم سلیمانی به دیدن وی رفته بود و عکسی ۲ تایی هم از این دیدار گرفته‌اند که ماندگار شده است.

در حالی که هنوز جراحت و زخم بر تن داشت، دوباره عازم سوریه شد. در حالی که حاج قاسم سلیمانی به وی اصرار می‌کند و می گوید: صبرکن زخم‌ها و جراحت هایت خوب شود با هم به سوریه برویم.

ولی فرزندم می‌گوید: کارم ناتمام مانده است باید کار نیمه کاره‌ام را تمام کنم و می‌رود. حسین با حاج قاسم رابطه دوستی و صمیمی داشت، می‌دانست که اگر شهید شود، حاج قاسم پیکر وی را به خاک می‌سپرد و به دوستانش گفته بود دوست ندارم جنازه‌ای داشته باشم، که وی ناراحت شده و متحمل زحمت شود.

در عالم خواب دیدم که حاج قاسم سلیمانی به حسین می‌گوید نرو صبرکن تا با هم برویم، ولی حسین قبول نکرد و رفت. این جریان را حاج قاسم بعداز شهادت حسین برایم تعریف کرد، فهمیدم خوابم رویای صادقه بوده است.

با خدا سر حسین معامله کردم گفتم فرزندم مشتاق و آرزومند شهادت است سال‌ها در این عرصه زخم‌ها برداشته اگربه خاطر دعای من شهید نمی‌شود خدایا امانت تو را به خودت برمی گردانم برخی دوستان فرزندم و برادرانش می‌گفتند؛ مادر دعای تو نمی‌گذارد حسین شهید شود و وی آرزوی شهادت دارد. من هم در نیمه شب گفتم خدایا حسین امانت و نعمتی است که به من ارزانی داشته‌ای برای بزرگ کردن وی خیلی سختی کشیدم، ولی دوست ندارم دعای من مانع رسیدن وی به فیض شهادت باشد حسین را برای راه اسلام و ائمه (ع) می‌دهم و به فرزندانم گفتم برای شهادت برادرتان آماده باشید. بعد از ۱۵ روز فرزندم در سوریه به شهادت رسید. در اولین روز اردیبهشت ماه سال ۹۴ به همراه همرزم خود شهید هادی کجباف در عملیاتی در منطقه بصری الحریر استان درعا سوریه به شهادت رسید.

با خدا معامله کردم/ شهادت در راه اهل بیت آرزو و حق فرزندم بود

دیدار رهبر انقلاب سعادتی بود که بعد از شهادت حسین نصیب خانواده ما شد، محبت و توجه رهبر به خانواده شهدای مدافع حرم نشانه‌ای از لطف و محبت ایشان به خانواده شهدا است و اهمیت به کار سربازان بی نام و نشان ولایت است من خدمت مقام معظم رهبری عرض کردم همه خانواده و فرندانم را حاضرم برای دین و اسلام بدهم، ایشان فرمودند: خدا شما را حفظ کند، خدا را برای داشتن نعمت ولایت و شهادت حسین شکر گزارم.

مسلمان بودن و به ویژه شیعه بودن به لفظ نیست، بلکه در این راه باید از همه هستی و عزیزان خود در راه اعتلای اسلام گذشت کنیم و در این راه باید به تاسی از حضرت زینب (س) و ائمه (ع) از عزیزان‌مان بگذریم.

حرف‌های انسان نا آگاه و بی ایمان دل مادر شهید را آتش می‌زند

برخی افراد با کنایه و طعنه حرف‌هایی می‌زنند که دل هر مادری را آتش می‌زند، می‌گویند؛ فرزندانتان برای کسب مادیات به سوریه رفته‌اند، بگویند برای خدا داده و معامله کرده‌ایم از نیش کنایه هم کم نگذراند خدا صبرش را داده و می‌دهد فقط بگویم آیا آنها حاضراند بند انگشت فرزندش را بدهند، نه هیچ کس برای کسب امتیازات مادی از جانش نمی‌گذرد، خیلی بد فکر می‌کنند افرادی که این مطالب ناروا را به زبان می‌آورند.

فرزندم در زندگی چیزی کم نداشت، همسر، فرزند، همه امکانات زندگی خوب را داشت، فقط یک مسئله را می‌خواست که شهادت بود و به آرزویش رسید، حتی جنازه اش نیز برنگشت، چون نمی‌خواست «حاج قاسم» ناراحت و متحمل این زحمت شود.

حسین امانت الهی بود، خدا را به خاطر اینکه امانت الهی را توانستم درست تحویل بدهم شاکرم؛ برای همه فرزندانم و همه مسلمانان آرزوی شهادت می‌کنم و به رهبر معظم انقلاب طی دیداری که داشتم هم گفتم همه فرزندانم و جانم فدای اسلام و ولایت.

من مادر ۱۰ فرزندم، همیشه برای تربیت فرزندانم از خدا کمک خواسته‌ام، من همیشه از خدا برای تربیت و پرورش اسلامی فرزندانم دعا می‌کردم.

انتهای پیام/191

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار