نجات عملیات توسط آهو‌ها

یکی از رزمندگان دفاع مقدس تعریف کرد: روی کوه رفتیم، دیدیم 2 دسته نیروی دشمن یکی این طرف، یکی آن طرف کمین زده و آهویی که دقایقی قبل درست همینجا ایستاده بود، می‌خواست به ما بفهماند که دشمن در کمین ماست.
کد خبر: ۲۹۱۹۰۷
تاریخ انتشار: ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۷ - ۱۱:۴۷ - 20May 2018

نجات عملیات توسط آهو‌هابه گزارش گروه حماسه و جهاد دفاع پرس، «ابوالحسن حاتمی» از رزمندگان دوران دفاع مقدس و فرمانده گروهان در لشکر 21 امام رضا (ع) بود. وی به بیان خاطره ای از عملیات میمک که در منطقه عمومی ایلام اجرا شد پرداخته که در ادامه آن را می خوانیم.

قبل از عملیات میمک، تقریبا یک روز مانده به تاسوعا، برادر غزنوی که معاونت اطلاعات لشکر نصر بود و با من صمیمیت و رفاقت داشت و البته سعادت شهادت هم داشت و رفت، به پادگان شهید حیدری ایلام آمد و احوالپرسی کرد و گفت: «عملیات نزدیک است و ما فردا می خواهیم یک راهکار را قفل کنیم تا عملیات شروع شود.» گفتم: «گردان ما خط شکن است، من هم بیایم؟!» گفت: «هماهنگ کن تا برویم.»

من رفتم با فرمانده گردان صحبت کردم و ایشان هم پس از اصرار زیاد بنده موافقت کرد. یک قمقمه آب و چندتا نارنجک برداشتیم و چهار نفری رفتیم. غروب آقتاب از مرز رد شدیم. رفتیم پشت خط دشمن توی خاک عراق. شب را آنجا بودیم. روز را هم آن طرف کوه در یک غار مخفی شدیم. باز شب راه افتادیم و برای شناسایی رفتیم و کار را انجام دادیم. به قول اطلاعاتی ها قفل کردیم. روز بعد در راه برگشت آبمان تمام شد ولی مقداری جیره غذایی جنگی داشتیم. یک مقدار هم از آنجا گیر آوردیم.

روز تاسوعا بود. تشنه بودیم. بنیه من و غزنوی قوی بود و زیاد از حال نرفته بودیم، ولی 2 نفر دیگر یک مقدار ضعیف بودند و خیلی تشنه شده بودند. غزنوی گفت: «اینجا صبر کنید تا من دوری بزنم. شاید آب پیدا کردم.» ما قمقمه ها را به ایشان دادیم و ایشان حرکت کرد. ما هم در شکاف غار نشستیم. یک ساعتی طول کشید تا آمد و گفت: «آن عقب دره، علف و ... وجود دارد. احتمال دارد آب هم باشد، ولی جرئت نکردم تنهایی بروم. یکیتان بیایید با فاصله از هم برویم» من بلند شدم. چهارتا قمقمه برداشتیم و رفتیم.

حدود 100 متر از هم فاصله داشتیم. او جلو رفت. چشمه ای پایین دره بود. خیلی محتاطانه جلو رفت. من کنار یک قلوه سنگ ایستادم. نزدیک چشمه که رسید نشست. بعد اشاره کرد، من هم رفتم. دیدم اطراف چشمه، 12 تا آهو روی دست هایشان دراز کشیده اند. مثل اینکه خواب بودند تا ما را دیدند یکی از آن آهوها بلند شد به حالت احترام سری تکان داد و باز هم آنجا خوابید.

وقتی نزدیک شدیم، دیدیم این حیوانات گریه می کنند. حیوان ها بلند شدند و رفتند چهار پنج متر آن طرف تر نشستند. ما قمقمه را پر از آب کردیم و آبی هم خوردیم و سر و صورتمان را هم شستیم. به محض اینکه می خواستیم حرکت کنیم، یکی از آهوها بلند شد و به سرعت دوید روی قله و همان جا ایستاد و دور و برش را نگاه کرد!

غزنوی گفت: «فکر نمی کنی یک سری در کار باشد؟!» من خیلی قلبم شکسته بود و داشتم گریه می کردم. گفت: «پاشو برویم یک سری بزنیم.» برادر غزنوی پشت سر آهو دوید و رفت بالا. به محض اینکه رفت بالا آهو پایین آمد. غزنوی دوربین انداخت و اطراف را نگاه کرد. پایین که آمدم دیدم به شدت گریه می کند! گفتم: «چه شده؟ چرا ناراحت شدی؟!» گفت: «بیا برویم بالا.» باهم بالا رفتیم و با دوربین نگاه کردیم. دیدیم دو دسته نیروی دشمن یکی این طرف، یکی آن طرف کمین زده و این حیوان می خواست به ما بفهماند که دشمن در کمین ماست.

آنجا فهمیدیم زمانی که ما رد شده بودیم دشمن فهمیده بود و 2 دسته نیرو یکی این طرف دره و یکی آن طرف دره به عنوان کمین گذاشته، که موقع عبور، ما را بزنند یا دستگیر و اسیر کنند. آمدیم و بچه ها را برداشتیم و از مسیر دیگری به سمت نیروهای خودمان رفتیم. واقعا برای ما فراموش شدنی نیست، چون این حیوانات می خواستند به ما بفهمانند که شب عاشورا شما تنها نیستید که عزاداری می کنید، ما هم عزاداریم. این یکی از امدادهای غیبی الهی بود که عملیات را واقعا پیروز نگه داشت. چون اگر دشمن جلوی ما را گرفته و ما را اسیر می کرد کل عملیات لو می رفت.

انتهای پیام/ 141

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار