سلام بر ابراهیم؛

ابراهیم برای همه دل می‌سوزاند

در بخشی از کتاب «سلام بر ابراهیم 2» آمده است: «تفاوت ابراهیم با بقیه این بود که برای تمام افراد محل، به‌خصوص جوانان و دوستانش دل می‌سوزاند».
کد خبر: ۲۹۵۸۳۲
تاریخ انتشار: ۲۷ خرداد ۱۳۹۷ - ۱۲:۱۸ - 17June 2018

ابراهیم برای همه دل می‌سوزاندبه گزارش گروه فرهنگ و هنر دفاع پرس، شهید «ابراهیم هادی» از بسیجیان دلاوری بود که شجاعانه و به شکلی مثال‌زدنی تا آخرین قطره‌ی خونش پای آرمان‌های امام و انقلاب ایستاد و در نهایت مزد شجاعتش را گرفت و شربت شهادت را نوشید. به همین خاطر برش‌هایی از کتاب «سلام بر ابراهیم 2» را بازگو کرده‌ایم که در ادامه می‌خوانید:

«ابراهیم همه چیز را در وجود خودش از بین برد مگر آدمیت را، او یک انسان واقعی بود. یک انسانی که بندگی خدا را فقط در عبادت نمی‌دید؛ بلکه فرمان خدا را اطاعت می‌کرد. او مطیع فرمان خدا بود و در این راه از هیچ سختی و مشکلی نمی‌ترسید.

خیلی از رفقایم را دیده‌ام که به‌خاطر دوستانشان از مسیر خدا دور شدند. یعنی تحت تاثیر دوستان، دستورات خدا را زیر پا گذاشته و این موضوع حتی در قرآن اشاره شده است.

آنجا که اهل جهنم می‌گویند:‌ ای کاش با فلانی رفیق نمی‌شدیم. یعنی برخی رفاقت‌ها انسان را به جهنم می‌کشاند. اما رفاقت با ابراهیم، برای تمام دوستان زمینه هدایت را فراهم می‌کرد.

تفاوت ابراهیم با بقیه این بود که برای تمام افراد محل، به‌خصوص جوانان و دوستانش دل می‌سوزاند. هدایت افراد برای او بسیار اهمیت داشت. اگر می‌توانست یک نفر را به هر روش ممکن هدایت کند، تمام تلاش خود را انجام می‌داد. او حتی از یک رفیقش که در مسیر گمراهی قرار می‌گرفت نمی‌گذشت. تلاش خود را دوچندان می‌کرد تا او را به مسیر خدا برگرداند.

برایم جالب بود که ابراهیم چطور با جوان‌ها رفیق می‌شود. مثلا شب‌ها چند نفر از جوان‌های محل سر کوچه جمع می‌شدند و در یک پیت حلبی آتش روشن می‌کردند و بلند بلند می‌خندیدند. سروصدای آن‌ها بقیه را اذیت می‌کرد. گذشت تا اینکه یک شب ابراهیم به سراغ آن‌ها رفت و با لبخند و سلام و علیک با آن‌ها دست داد. یکی از آن‌ها ابراهیم را می‌شناخت و او را تحویل گرفت و معرفی کرد. ابراهیم هم با آن‌ها صحبت کرد و خندید، به همین راحتی با آن‌ها رفیق شد بعد اشاره کرد که الان آخر شب است و آرام‌تر صحبت کنید. شب‌های بعد و صحبت‌های بعدی و...
او تلاش کرد تا آن‌ها را از سر کوچه جمع کند. در این راه بسیار موفق بود. بعد هم تلاش خود را بیشتر کرد تا پای آن‌ها را به مسجد باز نمود.

یکی 2 تا از رفقایش رفتار‌های خاصی داشتند. خیلی با بچه‌های مذهبی رفت و آمد نداشتند. ابراهیم بعد از انقلاب خیلی تلاش کرد تا آن‌ها را به جمع نیرو‌های مذهبی وارد کند، اما نشد.

آن‌ها بعد از مدتی دچار تحول شدند، می‌خواستند وارد جبهه و سپاه شوند، اما کسی آن‌ها را تایید نمی‌کرد. ابراهیم خیلی با آن‌ها صحبت کرد. آن‌ها را برای ورود به سپاه تشویق کرد و از آن‌ها خواست تا بیش از گذشته به مسائل دینی توجه کنند. بعد هم خودش ضامن ورود آن‌ها به سپاه شد.

کار و تلاش ابراهیم باعث شد که آن‌ها از رزمندگان خوب دوران دفاع مقدس و از فرماندهان مومن و شجاع سپاه پاسداران تبدیل شوند.

یک‌بار زمانی که در زورخانه مشغول بود، جماعت جاهل دعوایی را راه انداختند. در این درگیری و چاقوکشی آبروی خیلی از دوستان رفت.

ابراهیم بعد از مدتی یک مراسم مفصل گرفت و تعداد زیادی چلوکباب تهیه کرد و مجلس آشتی‌کنان راه انداخت. او آنقدر تلاش کرد تا بالاخره صلح و صفا را در جمع رفقای خود برقرار نمود.

ثمره تلاش‌های او بعد‌ها خودش را نشان داد. بعضی از رفقای او که در آن سال‌ها، با جهالت خود، بسیار ابراهیم و حاج حسن نجار را اذیت کردند، بعد‌ها به انسان‌های بسیار مومن و خوب محل تبدیل شدند. آن‌ها هنوز هم در محل هستند و هدایت خود را نتیجه تلاش‌های ابراهیم می‌دانند.

برادر آقا ابراهیم می‌گفت: 2 تا برادر، از جوان‌های محله ما معتاد بودند. آن‌ها هیچکس را نداشتند. برای همین گرفتار شدند. ابراهیم خیلی برای ترک دادن آن‌ها تلاش کرد. بالاخره موفق شد.

با پیروزی انقلاب، ابراهیم آن‌ها را مشغول به کار کرد. جنگ که شروع شد آن‌ها را به جبهه برد. به او اعتراض کردم که این‌ها را برای چی به جبهه می‌بری. ابراهیم گفت: اتفاقا در جبهه از بهترین رزمندگان هستند. این‌ها ترک کرده‌اند. فقط نباید رها شوند. چون کسی را ندارند. ابراهیم ادامه داد: من حتی به رفقایم سپرده‌ام که اگر من شهید شدم این‌ها را رها نکنید. از توانایی این‌ها استفاده کنید و نگذارید در محل و در میان دوستان معتادشان رها شوند.

ابراهیم شهید شد. این 2 برادر از جبهه برگشتند. یک روز به منزل ما آمدند و ساعت‌ها در فراق ابراهیم گریه کردند. آن‌ها اقرار می‌کردند که اگر الان زنده‌اند و انسان‌های سالمی هستند به‌خاطر ابراهیم بوده.

متاسفانه دوستان ابراهیم به دلایلی این 2 برادر را ترک کردند. آن‌ها دیگر به جبهه برنگشتند. در شهر ماندند و دوباره درگیر مواد و ... شدند. در سال‌های بعد از جنگ بود که خبر فوت آن 2 نفر را شنیدم.

انتهای پیام/ 114

نظر شما
پربیننده ها