سرباز گمنام/4 :

اگر سران نفاق بازداشت می‌شدند بدنه توبه می‌کردند

کسی که عده‌ای را بدون محافظ به نماز جمعه می‌برد، یعنی پذیرفته که طرف توبه کرده است. دارد محکومیتش را سپری می‌کند، ولی توبه کردنش برای ایشان محرز شده است. خداوند حسی به او داده بود که توبه بعضی‌ها را نمی‌توانست بپذیرد و می‌گفت دارد دروغ می‌گوید.
کد خبر: ۲۹۷۵۳
تاریخ انتشار: ۰۶ مهر ۱۳۹۳ - ۱۱:۱۵ - 28September 2014

اگر سران نفاق بازداشت می‌شدند بدنه توبه می‌کردند

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس، سرباز گمنام امام زمان که روزی در کنار شهید لاجوردی مأموریت ایفا می کرده است؛ حرفهای نگفتنی زیاد دارد. برخی سوالهای ما را همچنان دارای رده بندی اطلاعات دانست و برخی دیگر را پاسخ گفت:

آیا مورد خاصی بود که شهید لاجوردی حساسیت خاصی روی دستگیری و مجازات داشته باشد؟
این موضوع مطرح هم شده است و نمیدانم باید بنویسید یا نه، ولی روی پرونده بهزاد نبوی و اینها حساسیت ویژهای داشت. موسوی نامی بود که کاردار یا کنسول ما در افغانستان بود...

تقی محمدی ؟
تقی محمدی با موسوی دستگیر شده بودند، در این پرونده مطرح بودند. مرحوم لاجوردی حتی بعدها هم روی این موضوع همواره حساس بود. تنها چیزی که یادم هست این است.

در باره هیئتهای بازرسی مجلس اول...
هیئتهای مجلس نبود. اینها مباحثی بود که آقای منتظری تعقیب میکرد. اصلاً هیئت را هم آقای منتظری تعیین کرد، منتهی نه این که در ابتدای امر بگویند قائممقام رهبری این کار را کرده است. بالاخره آقای منتظری هم بهطور طبیعی با شورای عالی قضایی در ارتباط بود و از آنها درخواست میکرد، ولی خاستگاهش این بود. این هم البته بعدها مشخص شد که منافقین توانسته بودند در بیت آقای منتظری نفوذ و اثرگذاری کنند. یک کسی که اگر اشتباه نکنم به گمانم اسمش عالمی بود بعداً دستگیر شد. شاید هم نگاه آقای منتظری در این قضیه با نگاه امام متفاوت بود.
یکسری آقای فهیم و نجفآبادی اینها بودند. یکسری هم آن اواخر آقای مجید انصاری و اینها بودند. قبل از آن هم...

حرف اینها چه بود؟ میگفتند شما شدت برخورد دارید؟
مثالی میزنم. یک وقت شما در حالت آرامش در خانه خودتان نشستهاید و حالا میخواهید مبلی را جابهجا کنید. طبیعتاً مراقبید به در و دیوار نخورد، اما حالا فرض کنید کسی به خانه حمله کرده است. در این شرایط اگر بخواهید چیزی را هم جابهجا کنید، اگر به دیوار بخورد و دیوار را هم زخمی کند، کسی به شما خرده نمیگیرد.
یا مثال دیگری میزنم. میخواهید برای سه چهار نفر غذا بپزید. طبیعی است دورریز ندارید، ولی اگر برای 50 نفر غذا پختید، ممکن است آخر شب دو تا بشقاب غذا هم زیاد بیاورید. این طبیعت موضوع است. مثلاً در دفاع مقدس در والفجر مقدماتی تعداد زیادی شهید دادیم. حالا در شرایطی که در 30 خرداد سال 60 در مملکت کودتا شد، در جاهایی هم ممکن است کارهای خلاف انجام شود. به نظر من سال 60 رسماً کودتا بود، ولی چون امام را داشتیم حالیمان نشد. این که سران یک نظام را بزنند، ائمه جمعه را بزنند، آشوبهای خیابانی راه بیندازند و ترورهای گسترده انجام بدهند، اگر کودتا نیست، پس چیست؟ طبیعی است وقتی دارید برخورد میکنید ممکن است جاهایی تندرویهایی هم بشود. کما این که متهمان را که برای نماز جمعه میبردند، یکی دو نفر در رفتند و از آن طرف تالی فاسد داشت، اما نیامدند این را قطع کنند. گفتند 100 نفر را بردیم، فوقش دو نفر در رفتند، 98 نفر هستند. ته قصه گزارشی هم در باره به اصطلاح تندرویها تهیه کردند و خدمت امام بردند، این بود که شهید لاجوردی نباشد که امام نپذیرفتند و گفتند باشد.

مهمترین مدعی نبودن شهید لاجوردی آقای منتظری بود. در مجلس، شورای عالی و جاهای دیگر که قضیه دنبال میشود، این رد پا را میبیند. چرا آقای منتظری این تضاد را داشت؟
تحلیلم این است که به خاطر نفوذی که در بیت ایشان شده بود. یک وقت هست میگویید خود آقای منتظری. من میگویم نه. آقای منتظری را منافقین از نظام جدا کردند. بنیصدر را منافقین از نظام جدا کردند. البته زمینههایی بود. در دهه فجر 68 آقای منتظری با نشریه کیهان هوایی مصاحبهای کرده بود که امام در پیام نوروزی خود گفته بودند من به خاطر این تحلیلها از خانواده شهدا عذرخواهی میکنم. خدا رحمت کند آسید علی آقای نجفی که ما برای درس خدمتشان میرفتیم، قبل از عزل آقای منتظری گفت این مرد در توحیدش اشکال دارد. آقای منتظری اگرچه در مبارزات قبل از انقلاب و بحثهایی که در باره ولایت فقیه کرده آدم برجستهای است، اما کشش حکومتداری را نداشت.

چرا آقای لاجوردی به دیدار آقای منتظری نمیرفت؟ چون خیلیها میرفتند.
ظاهراً به خاطر همین دخالتها نمیرفت.

برای رفع شبهه چطور؟
یکی از دوستان دادستانی میگفت یک بار با آقای لاجوردی رفتیم، ولی آقای منتظری اجازه صحبت نداد. شاید اگر از رئیس شعبه هفت که در آن جلسه بود بپرسید یا آقای نیری میداند.

در سال 61 شهید لاجوردی برای مدت کوتاهی برکنار میشود و آقای فلاحیان میآید که بعد از دو روز امام دستور میدهند شهید لاجوردی برگردد.
سال 61 نبود. سال 62 بود که در مقطعی به جبهه رفته بودم و این اتفاق در آن فاصله افتاده بود.

مقطعی که شهید لاجوردی کلاً کنار رفت، خاطرتان هست؟
نه دیگر. بچههای سپاه عملاً از اوین بیرون آمده بودند.

به نظر میرسد مغز متفکری در آن جمع بود که منافقین را ناچار کرد از فعالیت علنی به خانه تیمی بروند و بعد به حاشیه کشیده شوند. مثل طرح مالک و مستأجر. آن هسته واقعاً یک هسته حسابشده اطلاعاتی بود یا امدادهای غیبی؟
هسته به آن معنا نبود. موقعی که حوادث 30 خرداد اتفاق افتاد، گمانم یازده شعبه تشکیل شد که کارها را پیگیری میکردند. اینها هر هفته بهطور طبیعی جلسه داشتند و بازخورد بازجوییها و حوادثی را که اتفاق میافتادند، بازگو میکردند. اینجوری شکل گرفت. مثل طرحی که الان به ذهن شما میرسد، من نظر میدهم و بالاخره به چیز جدیدی میرسیم. طرح مالک و مستأجر هم اینطور مطرح شد که بعد از 30 خرداد یک عده فراری شدند. در تابستان عملاً همه درگیر جمع و جور کردن کارها بودند. از تابستان به بعد مخصوصاً بعد از مهر به این نتیجه رسیدیم که این قضیه قرار نیست ظرف یک هفته ده روز تمام شود. قرار بر این شد کار با تأمل و فکر بیشتری صورت بگیرد. در آنجا بحث شد که اینها الان فراری هستند و بالاخره جاهایی را میخواهند که زندگی کنند یا میخواهند به خارج از کشور بروند. در همان موقع طرحهای ایست و بازرسی در گلوگاههای کشور اجرا شدند. مثلاً در خوی، مرز بازرگان، مسیر جنوب در یزد، در مشهد در شریفآباد. میگفتیم اینها موقعی که میخواهند فرار کنند باید از این مسیرها بروند. یک عده به خانه فامیلهایشان میرفتند. بعد گفتیم خانه فامیل به صورت مستمر نمیشود، چون اینها دارند کار تشکیلاتی میکنند، پس باید خانه تیمی داشته باشند. ما برای پیدا کردن خانههای تیمی اینها چه باید بکنیم؟ این بحثها مطرح شدند و به طرح مالک و مستأجر رسید.

به هر حال یک قوه عاقلهای وجود داشت.
بله، در حوزه دادسرا شهید لاجوردی بود. مرحوم آقای قدیریان و ... بودند. سه چهار نفر دیگر از دوستان بودند که مینشستند و صحبت میکردند. تصور دیگرم این است که اگر عقبه بیرونی داشت، شاید بچههای هیئت مؤتلفه بودند، چون بالاخره آنها سابقه کار تشکیلاتی داشتند. مثلاً مرحوم حاجی حیدری.
موضوع دیگر این است که غیر از منافقین که تهدید اصلی نظام بودند، در سالهای 60 با عدهای از گروههای دیگر هم برخورد کردیم.
راه کارگر....
حزب توده یا گروههایی مثل پیکار که علناً علیه ما موضع داشتند، اما بعضی از اینها عملیات مسلحانه مستقیم نداشتند.

مثلاً؟
مثلاً حزب توده. آیا شهید لاجوردی برای به تصمیم رساندن نظام در دستگیری اینها نقش داشت یا فقط بعد از این که اینها را دستگیر میکردند، میآوردند و تحویل میدادند.
عمده کار حزب توده را سپاه انجام داد، چون تودهایها کار اطلاعاتی میکردند. درست است دست به سلاح نبرده بودند، ولی بعد از ضربههایی که از نفوذیهای منافقین خوردیم، تجربه کسب کردیم که اینها که مثلاً در نیروی دریایی نفوذ دارند برای چیست؟ حداقل قضیه جاسوسی است. این بهترین دلیل برای برخورد است. حتماً که نباید دست به سلاح ببرند. کار اطلاعاتی میکردند و ارتباطشان با سرویس اطلاعاتی شوروی محرز شده بود.

خاطرتان هست موضع شهید لاجوردی در این باره چه بود؟
نه، بعید میدانم موضع منفی داشته باشد. تحلیلم این است، اما اطلاعی ندارم.

چیزهایی که امیرانتظام گفته بود و نسبتهایی داده بود. بعضیهایش خیلی غیرقابل باور است، ولی در بعضیها جوری فضاسازی کرده است که به نظر واقعی میآید. با بعضی از همکاران شما که صحبت کردیم، مثلاً میگویند فلان فرد تند برخورد کرد و حتی موجب اخراجش از دادستانی شد.
کسی که سلاح برمیداشت و با نظام معارضه داشت برخورد میکرد، در آنجایی هم که باید عطوفت میکرد، این کار را میکرد، حتی نسبت به همان افراد. یک وقت هست کسی یک بعدی نگاه میکند و میگوید من رفتهام اینجا را خراب کنم و بگیرم و بزنم، ولی شهید لاجوردی این تیپی نبود. درست است به اقتضای روز، این برخورد اغلبیت پیدا کرده بود.
همان طور که اشاره کردید رویکرد شهید لاجوردی در مورد گروه فرقان این بود که آنها برگردند، آنها را اردو میبرد، مدتها با آنها گفتگو میکرد، اما برخوردش با منافقین یک مقدار متفاوت بود.

چرا؟
حضرت امیر(ع) میگوید باید چشم فتنه را در آورد. در قضیه فرقان همهشان جمع شدند و دیگر چیزی نبود که ریشه کنند. گروهی هم در خوزستان بود به اسم مهاجرین که همهشان جمع و ارشاد شدند. یک وقت هست شما جریانی را جمع میکنید، یک وقت هنوز باقی هستند. شک نکنید اگر نظام توفیق داشت در سال 60 به بعد رجوی و سایر سران منافقین را بگیرد و اینها از خر شیطان پایین میآمدند و ابراز ندامت میکردند، خیلی از کسانی که زندان رفتند سر از زندان در نمیآوردند و میگفتند این بابا که رئیس ما بود برگشته است. چرا ادامه بدهیم؟

چون فتنه ادامه داشت، توبه را تاکتیکی میدانست؟
توبه را تاکتیکی نمیدانست. کسی که عدهای را بدون محافظ به نماز جمعه میبرد، یعنی پذیرفته که طرف توبه کرده است. دارد محکومیتش را سپری میکند، ولی توبه کردنش برای ایشان محرز شده است. خداوند حسی به او داده بود که توبه بعضیها را نمیتوانست بپذیرد و میگفت دارد دروغ میگوید. لذا امکان مقایسه بین فرقان و منافقین نیست. همه فرقان جمع شدند، ضمن این که گروه کوچکی بودند و ارتباطات بیرونی زیادی از آنها به دست نیامد. مثل شمر قربه الی الله داشتند کار میکردند! ولی منافقین اینطور نبودند و سر قضیه سرهنگ مقربی ارتباطاتشان با شوروی در آمده بود و بعد ارتباطاتی با عراق داشتند. از سوی دیگر منافقین الزاماً مذهبی نبودند. در فضای عمومی انقلاب همه مذهبی شده بودند و دیگر آن مینیژوپپوش هم چادر سرش میکرد. این فرق میکند با متدینی که قبل از انقلاب اهل نماز، چادر و حجاب بود. منافقین مخلوطی از همه اینها بودند.

بعد از گرفتن خانه اشرف، فردای آن روز نوزده نفر اعدام شدند. ارتباط اینها با هم چیست؟
آن موقع حجم اتفاقات بالا بود. ارتباطی با هم نداشتند. عدهای محاکمه شده بودند و حکمشان اعدام بود و شورای عالی قضایی هم تأیید کرده بودند، حالا با گرفتن خانه تیمی موسی تلاقی پیدا میکرد.

آیا واقعیت دارد که شهید لاجوردی سران اینها را ـ که کشته شدهاند ـ مثلاً موسی خیابانی را به اوین میآورد و نشان زندانیها میداد؟
نه، به این شکل نبود. آن روز که جنازه موسی خیابانی و زن مسعود رجوی را آوردند، یک تاکتیک بود و شهید لاجوردی میخواست به آنها بفهماند که ما داریم چشم فتنه را در میآوریم و داریم به آن نقطه کانونی میرسیم. مصاحبهاش هم هست که بچه مسعود رجوی بغلش بود و مصاحبه کرد. از این باب بود، ولی یک وقت هست میخواهید جنازه نشان بدهید و طرف را بترسانید، یک وقت هم میخواهید بگویید آخرش این است، ضمن این که این رأس شما بود.

آیا مؤثر بود؟
در بعضیها مؤثر بود، ولی در برخی تأثیر منفی داشت. البته فراگیر نبود که بخواهد به همه نشان بدهد. کل آن جنازهها یک روز هم آنجا نماند و هفت، هشت، ده ساعت ماند، چون امکان نگهداری نبود.
خدا مرحوم آیتالله محمدی گیلانی و شهید لاجوردی را رحمت کند. آقای خلخالی هم دستش از دنیا کوتاه شده است، انشاءالله خداوند ایشان را هم رحمت کند. اگر اینها نبودند داستانی که در عراق اتفاق افتاد، در ایران هم اتفاق میافتاد. گروه هایی مثل داعش با تبانی گروهکها با همدیگر و بازماندگان نظام طاغوت شکل میگرفت. این بزرگان حق بزرگی به گردن ما دارند. بعد از رحلت آیتالله محمدی گیلانی گوگولی مگولیهایی که تازه آمدهاند، نمیدانند بر این مملکت چه گذشته است.
در همین خیابان پاکستان چند ترور داشتیم. شهید بهشتی که مرکز ترور بود، شهید صابونچی را در چهارراه تختی زدند. این منطقه یکی از مناطق آلوده بود.

رابطهشان با حکام شرع چگونه بود؟ اغلبشان سن بچههای شهید لاجوردی بودند.
خیلی خوب. مثلاً آقای اژهای در آن موقع هنوز ملبس نشده بود. آقای نیری ملبس، ولی سنش کم بود.

بعد از این که از دادستانی رفتید، ارتباطتان با شهید لاجوردی قطع شد؟
نه. ادامه داشت. هر وقت فرصت میشد میرفتیم ایشان را میدیدیم.  

موقعی که شهید شد، تهران بودید؟
بله، تهران بودم. خدا رحمت کند آقای قدیریان همان لحظهای که داشت میدوید برود طرف بازار خبرش را به من داد. وقتی به من گفت برای اولین بار در فاصله 20 سالی که از انقلاب گذشته بود، با آن همه ترورها، شهادتها و جبههها، گفتم خدا را شکر! خوشا به سعادتش! اگر در بستر میمرد، جفا در حقش بود. واقعاً خوشحال شدم شهید شد و مزدش را گرفت. واقعاً اگر در بستر میمرد، هم خودش ناراضی بود، هم کسانی که او را میشناختند. در این اواخر جفاهایی هم به ایشان شد.

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار