مادر شهید «علی قربانخانی»:

داغ «علی» پدرش را مریض کرد/ آرزوی دامادی‌اش را داشتیم

مادر شهید قربانخانی گفت: وقتی پیکر علی را به تهران آوردند، پدرش تا چند روز گریه می‌کرد. آرزو داشتیم دامادش کنیم و برایش ماشین بخریم.
کد خبر: ۲۹۸۰۸۱
تاریخ انتشار: ۱۲ تير ۱۳۹۷ - ۱۵:۳۴ - 03July 2018

به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، اعضای فرهنگسرای عطار در سری برنامه «ستارگان پرفروغ» که هر هفته به دیدار یکی از خانواده های شهدای منطقه 10 تهران می روند امروز (سه شنبه 12 تیرماه) به دیدار مادر شهید علی قربانخانی، از شهدای دفاع مقدس رفتند.

امیر قاسمی معاون اجتماعی و عبدالکریم طرفه نژاد مدیر اداره فرهنگی شهرداری منطقه 10 به همراه محمدرضا جمالی مدیر فرهنگی هنری منطقه 10، افسانه مهاجان رئیس خانه موزه شهیدان اقبالی و کوروش ایلخانی رئیس روابط عمومی فرهنگسرای عطار با مادر شهید قربانخانی دیدار و گفت‌وگو کردند.

مادر شهید علی قربانخانی حدود 50 سال است که در این محله سکونت دارد. وی سال‌هاست هر هفته در خانه اش با همراهی خانم های محل، مجلس قرآن و ماه مبارک رمضان هر روز مراسم روخوانی قرآن برپا می‌کند. مادر شهید به رحل های چیده شده کنار طاقچه اشاره می کند و می گوید: دیروز جلسه قرآن داشتیم و هنوز فرصت نکردیم وسایل را جمع کنیم.

داغ علی پدرش را مریض کرد/ آرزوی دامادی‌اش را داشتیم

مادر شهید قربانخانی اظهار داشت: من و همسرم پسر عمو دختر عمو بودیم. سه دختر و 2 پسر دارم. علی سومین فرزندم بود و در همین محله به دنیا آمد.

وی افزود: علی متولد سال 1345 بود. مثل یک چشم بر هم زدن بچه ها بزرگ شدند و انقلاب شد. از همان کودکی دستشان را می گرفتم و به تظاهرات می رفتیم. بچه های خوبی بودند به خصوص علی که کم صحبت بود. تا پدرش مریض می شد سریع احساس مسوولیت می کرد و نگران می شد.

مادر شهید قربانخانی ادامه داد: فقط خدا می داند چه گوهری در وجودش داشت که برای دیدار با خداوند دعوت شد. هر اتفاقی که بیرون از خانه می افتاد به ما چیزی نمی گفت. پنج سال در جبهه بود اما صحبتی از آنجا نمی کرد. 16 سالش بود که به جبهه رفت و در سن 19 سالگی هم شهید شد.

وی گفت: یکبار خواهرش در میدان حُر او را در سنگر نگهبانی دید. خیلی تعجب کرد وقتی به خانه برگشت از علی پرسید تو آنجا چه کار می کردی؟ گفت خیلی وقت است نگهبانی می دهم. موضوعی که ما از آن بی اطلاع بودیم. مدتی به کردستان رفت و بعد وارد جبهه جنوب شد. ما که خیلی از اتفاقات جنگ باخبر نبودیم به علی می گفتیم نرو ممکن است آسیب ببینی، می گفت هیچ خبری نیست نگران نباشید.

داغ علی پدرش را مریض کرد/ آرزوی دامادی‌اش را داشتیم

مادر شهید قربانخانی عنوان کرد: اولین باری که به جبهه رفت همراه با پنج نفر از دوستان اش بود. این بچه ها در همین کوچه زندگی می کردند و از بچگی باهم بودند. وسایلش را برداشت که برود، پرسیدیم کجا می روی؟ گفت چند روزی نیستم و زود برمی گردم. از بین این شش نفر فقط علی به شهادت رسید. وقتی دوستانش بدون علی برگشتند حال خیلی بدی داشتند و حسرت می خوردند.

وی اشاره ای هم به برادر شهیدش دارد که در سن 40 سالگی با داشتن چهار فرزند سال 61 شهید شد. او می گوید: همیشه آن نگاه آخرش را که به فرزند چند ماهه اش چشم دوخته بود و سختی دل کندنش را به یاد دارم. وقتی برادرم شهید شد، حال خیلی بدی داشتیم. شبی که خبر شهادت اش را دادند تا صبح گریه کردم از آن شب چشمانم کم سو شد، برای همین اطرافیان برای دادن خبر شهادت علی خیلی احتیاط کردند.

مادر شهید قربانخانی افزود: آخرین باری که علی به جبهه رفت را به خاطر دارم، انگار می دانست آخرین دیدارش با ما است. سه بار از خانه بیرون رفت و دوباره برگشت. گفتم علی پس چرا نمی روی؟ گفت دوست دارم پدر را بیشتر ببینم.

وی ادامه داد: وقتی رفت تا 40 روز خبری نداشتیم. نامه ای هم نداد. نگران شدیم و بعد فهمیدیم شهید شده است. در مهران سنگرسازی می کردند که ترکش به سرش خورد. تا یکی از دوستانش از ماجرا باخبر شد خودش را به بیمارستانی که علی را به آنجا بردند، رساند و چند دقیقه بعد علی به شهادت رسید.

مادر شهید که همه خواسته اش از فرزند شهیدش این است که او را مورد شفاعت قرار بدهد، گفت: ان‌شاءلله که شرمنده شهدا نباشیم و طوری زندگی کنیم که مورد شفاعتشان قرار بگیریم. برای من سعادت است که فرزندم شهید شده، هیچ وقت در اینباره گله نکردم چرا که می دانم پسرم راه درستی را انتخاب کرد و خدا هم به او لیاقت شهادت را داد.

او اشاره ای هم به قیمت هایی از وصیتنامه شهید می کند و می گوید: نوشته بود یاور اسلام و دین و پشتیبان رهبر باشید و همچون حضرت زینب (س) صر پیشه کنیم، اگر یک عمر یا حسین گفتید امروز روزی است که باید راه حسین را ادامه دهید.

براساس این گزارش، پدر شهید که 30 سال در آتش نشانی خدمت کرد 9 سال پیش از دنیا رفت. مادر می گوید: داغ علی او را مریض کرد، وقتی پیکرش را به تهران آوردند تا مدت ها گریه اش بند نمی آمد. دوست داشت وقتی علی از جبهه برگرد شغلش را ادامه دهد. آرزو داشتیم برایش زن بگیریم و ماشین بخریم.

انتهای پیام/ 141

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار