به گزارش دفاع پرس از کرمانشاه، ساعت ۱۰ صبح روز یکشنبه (۱۷ تیرماه) خبر حضور همسر و فرزند شهید «عباس ملکشاهی» برای دیدار با پیکر این شهید والامقام که پس از ۳۱ سال صورت میگرفت، فضای معنوی را در معراجالشهدای کرمانشاه حاکم کرد.
با خودم گفتم که دختران باباییاند، فضا باید خیلی صمیمی و عاشقانه باشد و شاید برای تنها دختری که هیچ خاطرهای از پدر خود ندارد، بسیار سخت باشد... .
به ستاد معراج رفتم و به تماشای این دقایق که هیچ کسی نمیتواند عظمت و عزت آن را انکار کند، نشستم.
پیکر مطهر پدر در آغوش دختر جای میگیرد. آری دختر آمده است تا محبت پدر را جبران کند. درست ۳۱ سال پیش این دختر بود که در آغوش پدر آرامش میگرفت، ولی شیرین زبانی دخترانه نتوانست عزم جزمش را از هدف و عقیدهاش باز دارد و اینک پدر در آغوش دختر است. دختری که با دستان گرمش پیکر مطهر پدر را با صمیمیت خاصی نوازش میکند و به گستره صورت اشک میریزد و کسی را گمان درک سر این دیدار نیست؛ چراکه تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش...
بسیار سخت و دردناک است که بعد از ۳۱ سال پیکر پدرت را در آغوش بگیری و عاشقانه نتوانی واژگان کودکانه سر دهی؛ بسی سخت و دلتنگ است که سر بر زانوان پدر نگذاری و محبتش را نظارهگر نباشی.
ناخودآگاه به یاد خرابه شام و دستان کوچک دختر سه ساله و سرِ از تن جدا شده بابایش افتادم؛ خدایا چه سری است در ارتباط این انقلاب با انقلاب امام حسین (ع)؟! خدایا اگر شهدا نبودند چگونه میتوانستیم عزت انقلاب امام حسین (ع) را درک کنیم؟!
دختر شهید «عباس ملکشاهی» الان دیگر ۳۰ ساله است. ۳۰ سال که دقیقه به دقیقه آن با عشق به پدری مهربان و دوست داشتنی سپری شده است.
کلمات در این حکایت کم میآورند و سر تعظیم بر آستان کبریایی شهید و خانواده معظم آنها میسایند و چه زیبا گفت امام عزیز (ره) که «خانوادههای شهدا شمع و چراغ این انقلابند».
شهدا و خانواده معظم شهدا! ما با شما در عصر ظلمت و جهالت مدرن بیش از پیش نیازمندیم.
این شعر که سرودهای است از خانم «میترا کمالیفر» را به دختر این شهید بزرگوار تقدیم میکنیم.
قصه بابا
بابای خوب قصه، بیا بشین کنارم
امشب برات هزاران، حرف نگفته دارم
سلام، بابای خوبم سلام، عزیزتر از جون
هیچ میدونی که بی تو، بابا شده دلم خون
من خیلی بچه بودم، که تو تنهام گذاشتی
یه قاب عکس به جای بابا برام گذاشتی
قاب عکست رو دیوار، من روبهروش میشینم
یعنی میشه خدایا، من بابامو ببینم
بغض ندیدن تو، راه گلومو بسته
غم عجیبی بابا، رو صورتم نشسته
بعضی شبا که بابا! خیلی برات بیتابم
میگم مادر یه قصه بگو میخوام بخوابم
مادر نگام میکنه، زل میزنه تو چشمام
خوب میدونه چی میگم! کدوم قصه رو میخوام؟!
بازم قصه بابا، قصه مهربونیش
قد و بالای نازش، زیبایی و جوونیش
قصه یه مرد خوب، یه مرد آسمونی
که دنیا رو رها کرد تو روزای جوونی
قصه یه قهرمان، یه تکیهگاه محکم
که تا وقتی زنده بود، مادر نداشت درد و غم
مادر میگه یه روزی، یه روز نه خیلی دور
یه خونه بود لبریز از نشاط و شادی و شور
تو اون خونه یه بچه، یه مادر و یه بابا
بابا بچهشو دوست داشت قد تموم دنیا
وقتی از در میاومد میگفت عزیز بابا
سلام به روی ماهت، خوشی من تو دنیا
تو رو میذاشت رو دوشش، با خندههات میخندید
تموم زندگی رو، تو نگاه تو میدید
باز میپرسم مادرجون اگه بابا دوسم داشت
خوب چرا رفت به جبهه؟ پس چرا تنهام گذاشت؟!
کاش نمیذاشتی بره، تا منم بابا داشتم
وقتی دلم میگرفت، سر رو زانوش میذاشتم
با دست مهربونش دست میکشید رو سرم
دلم آروم میگرفت، با حرفای پدرم
مادر میگه عزیزم، امید من تو دنیا
منم چندین و چندبار اینو گفتم به بابا
هربار میگفتم نرو، میگفت که باید برم!
برای دادن جون خیلی وقته حاضرم!
مادر میگه و میگه از خوبیهای بابا
قصه بابا شده قصه هر شب ما
وقتی که مادر جونم پایان قصه رسید
من چشمامو میبندم که بگه بچه خوابید!
توی خیال و رویا من بابامو میبینم!
با چشمای بارونیم، میرم، پیشش میشینم!
میگم برای بابا از مادر و غصههاش
با گریه از روزای زندگی میگم براش
بابا کلاس اول وقتی نوشتم «بابا»
توی قلب کوچیکم قیامتی شد به پا!
درس دوم کتاب وقتی که «بابا آب داد»
گفتم که آب نمیخوام، کاش فقط بابا بیاد
مثل علی و حسن، مثل نرگس و زهرا
مثل تموم دوستام مثل همه بچهها
زنگ خونه که میشه بابا بیاد دنبالم
مثل همه باباها گوش بده به سؤالم
بابا دلم گرفته هیچ وقت نگفتی چرا
این همه رنج و سختی چرا شد قسمت ما
ببین حسرت نگات، شده فکر محالم!
ببین شده انتظار، هر روز و ماه و سالم!
زمستون و تابستون فصل قشنگ بهار
غروب سخت پاییز وقتی شدم بیقرار
توی تموم عمرم کودکی و جوونی
هر لحظه و هر ساعت تو سختی و آسونی
همهش خیال بابا همهش یه بغض سنگین
همهش درد فراق و همهش یه دل غمگین
من از بابام گذشتم، بابام از من دل برید
به خاطر ولایت باباجونم شد شهید
اون روزی که دشمنا جونو نشونه کرد
بابا و همسنگراش نشون دادن که مَردن
بابام یه قهرمانه امامشو یاری کرد
از حسین زمانش بابا طرفداری کرد
حالا نوبت شماست، نشون بدین که مَردین
به خاطر ولایت آماده نبردین!
گرانی و بیپولی، تحریم اقتصادی
ماهواره و جنگ نرم یا مشکلات مادی
یه مشت آدم بیدین بیغیرت و بیحیا
باعث نشن بذاری پا روی خون بابا
یادت نره که بابام چرا منو رها کرد
یا چرا تو جوونی اون جونشو فدا کرد
انتهای پیام/