گلایه یک فرزند شهید از مردم و مسوولان؛

تنها نیاز خانواده شهدا مالی نیست/ اینقدر مظلومیت حق پدرم و خانواده‌اش نبود

سید نرجس حسینی طباطبایی گفت: در دوران دفاع مقدس برخی افراد اعم از مسوولان و مردم به منظور حمایت معنوی از یک خانواده شهید به منزل ایشان می‌رفتند و جویای حالشان می‌شدند، اما با دور شدن از زمان جنگ، این‌گونه دیدار‌ها کم و کم‌تر شد. ما از نظر مالی مشکل نداشتیم و نداریم، بلکه از نظر معنوی نیازمند توجه هستیم.
کد خبر: ۳۰۰۲۶۷
تاریخ انتشار: ۳۰ تير ۱۳۹۷ - ۰۹:۲۴ - 21July 2018

تنها نیاز خانواده شهدا مالی نیست/ اینگونه مظلومیت حق پدرم و خانواده‌اش نبود////////// منتشر نشودگروه حماسه و جهاد دفاع پرس: شهید سید محمدتقی حسینی طباطبایی رسالتش را از سال ۱۳۴۲ در ترویج اسلام و مبارزه با رژیم پهلوی آغاز کرد. فعالیت‌هایش به عنوان یک مبارز انقلابی به حدی بود که برخی می‌گویند «ساواک به جهت کنترل وی به زابل رفته است.» ساواک برای اینکه بتواند وی را زیر نظر داشته باشد، مامورانی را به صورت مخفی از اقشار مردم انتخاب کرد و از طریق ورود به منزل وی سعی در جمع آوری اطلاعات فعالیت‌های انقلابی این شهید بزرگوار داشت. وی مبارزی بسیار باهوش بود و ساواک از این ترفند خود نتوانست هیچ اطلاعاتی به دست بیاورد. شهید طباطبایی سال ۱۳۵۳ توسط ساواک دستگیر شد و مدت یک سال در زندان اوین به سر برد.

وی در آن زمان با شخصیت‌های بزرگی همچون امام خامنه‌ای (مدظله العالی) و علمای سرشناسی همچون آیت الله خزعلی و حجت‌الاسلام فرزانه فعالیت انقلابی داشت. زمانی که رژیم پهلوی ساقط شد، پرونده سیاسی حسینی طباطبایی تنها پرونده قطور در ساواک بود.

این شهید بزرگوار زندگی‌اش را وقف پیروزی انقلاب اسلامی و حفظ آرمان‌های انقلاب کرد. پس از پیروزی انقلاب به عنوان نخستین نماینده از سوی مردم سیستان و بلوچستان در مجلس شورای اسلامی انتخاب شد. سرانجام وی در کنار شهید بهشتی و یارانش، در هفت تیر ۶۱ به لقای حق شتافت. کارنامه درخشان این مبارز انقلابی بر هیچ کس پوشیده نیست. مردم زابل نسبت به شهید بزرگوار که از خاندان اهل بیت نیز هست احترام خاصی قائل هستند، تا جایی که مزار این شهید جلیل القدر را به زیارتگاه مبدل کرده‌اند.

سید نرجس حسینی طباطبایی فرزند سید محمدتقی حسینی طباطبایی ۹ ساله بود که طعم تلخ یتیمی را چشید. حالا او پس از ۳۶ سال لب به سخن گشوده و از مردم و مسوولان گلایه دارد. این دختر شهید با همان لهجه زیبای سیستانی می‌گوید: «فرهنگ هر شهر با شهر دیگر متفاوت است. ما هشت فرزند بودیم که پدرم شهید شد. آن زمان بزرگ‌ترین فرزند خانواده ۱۸ ساله و کوچک‌ترین عضو خانواده ۲ ساله سن داشت. پدرم برای آینده ما آرزو‌های زیادی داشت، اما زمانی که به شهادت رسید، ما پشتیبان‌مان را از دست دادیم. در زابل فعالیت‌های اجتماعی و تحصیلی برای زنان سیستانی بسیار سخت بود چون دیدگاه مردم زابل و خصوصا مردان نسبت به بانوان در این منطقه به گونه‌ای متفاوت بود یعنی برابری زنان با مردان را در کار و امور اجتماعی و نیز امور تحصیلی یکسان نمی‌دانستند. زن را موجودی ضعیف در تصمیم گیری می‌دانستند و نقطه تصمیم‌گیری‌های کلان خود قرار نمی‌دادند. در فرهنگ زابل گریه یک خانم بر سر مزار عزیزش کار نامناسبی است. ما هرگز نتوانستیم بر سر مزار پدرمان گریه کنیم. برخی بعد از شهادت همسرانشان فعالیت‌هایی پشت جبهه را آغاز می‌کردند، اما مادرم را تا پیش از شهادت پدرم هیچ نامحرمی ندیده بود. به همین جهت نمی‌توانست فعالیت گسترده‌ای انجام دهد. مادرم در چنین شرایطی سرپرستی هشت فرزند را برعهده گرفت. او تصمیم گرفت برای پرورش ما به گونه‌ای که پدرم دوست داشت، سال ۶۹ به شهر مشهدمقدس نقل‌مکان کند.»

این فرزند شهید که به عنوان نماینده مردم زابل در مجلس شورای اسلامی کاندید شده بود، ادامه می‌دهد: «نیش و کنایه‌های اطرافیان را هرگز فراموش نمی‌کنم که می‌گفتند پدرت به شهادت رسید و مادرت را با هشت بچه تنها گذاشت. کنایه‌های اطرافیان به آن زمان محدود نشد و تا به امروز نیز ادامه دارد. بار‌ها شده است که اطرافیان گفته‌اند: «بلیت امتیاز پدرت سوخته است و یا تا به کی می‌خواهی از نام پدرت استفاده کنی و بالا بیایی.» در حالی که من به همراه خواهران و برادرانم با تلاش پله‌های ترقی را گذراندیم آن هم نه با امتیاز بنیاد شهید.»

وی در ادامه سخنانش از دوران پس از شهادت پدرش، می‌گوید: «زمانی که در این وادی قرار گرفتیم و با شهدا هم نفس شدیم، رسالتی بر دوش ما گذاشته شد، اما متاسفانه ما کم کاری کردیم. شبی پدرم را خواب دیدم که با لباس سفید وارد مجلسی شد. پدرم در خواب ناراحت بود.» خوابم را برای بزرگان و ریش سفیدان و حتی در جمع هر گروهی که می‌رفتم نقل کردم تا شاید فردی هشدار و پیام پدرم را متوجه شود و به سایر افراد و مسوولین بیدار باشی بدهد اما بر عکس هر کدام برداشت‌های شخصی از خوابم می‌کردند و گویا این پیام شهید تلنگری نشد و من را نیز سرزنش کردند. چند سالی است که احساس می‌کنم باید برای مردم شهرم زابل کاری انجام دهم. دلم می‌خواهد ادامه دهنده راه پدرم باشم، اما کاری از دستم برنمی‌آید. در انتخابات مجلس شورای اسلامی کاندید شدم تا از آن طریق بتوانم کاری برای مردم انجام دهم. اگر امروز اخبار بدی آب و هوا و بی‌آبی مردم اهواز و خرمشهر منتشر می‌شود، سال‌ها است که مردم زابل با این مشکلات روبرو هستند. اگر شهر‌های کشور امروز با مقوله بیکاری مواجه می‌شوند، مردم مرزنشین زابل سال‌ها است که با این مشکل دست و پنجه نرم می‌کنند.»

این فرزند شهید با لحن جدی‌تر همراه با بغض سخنانش را اینگونه ادامه می‌دهد: «پدرم زندگی‌اش را وقف پیروزی انقلاب اسلامی و رفع مشکلات مردم زابل کرد. خیلی از جوانانی که پای منبر پدرم می‌نشستند، بعد‌ها در دوران دفاع مقدس به جانباز و یا شهادت رسیدند. آن‌ها قدم گذاشتن در مناطق جنگی را مرهون زحمات پدرم می‌دانستند. با وجود این فعالیت‌ها، این‌گونه مظلومیت حق پدرم و خانواده‌اش نبود. در دوران دفاع مقدس برخی اعم از مسوولین، مردم و خانواده شهدا جهت حمایت معنوی از یک خانواده شهید به منزل وی می‌رفتند و جویای حالش می‌شدند. با دور شدن از زمان جنگ، این‌گونه دیدار‌ها کم و کم‌تر شد. ما از نظر مالی مشکل نداشتیم و نداریم بلکه از نظر معنوی نیازمند توجه بودیم. پدرم در زمان تحصیل در مشهد مقدس با رهبر معظم انقلاب آشنا شد و این آشنایی در راه مبارزه با رژیم شاهنشاهی پایه‌هایش بیشتر استحکام یافت و در طول مبارزات و حتی تا زمان تبعید حضرت آقا به منطقه سیستان و بلوچستان به اوج رسید. مقام معظم رهبری سال ۸۱ به منزل ما آمدند و ضمن بیان ارادتشان نسبت به پدرم، وی را مظلوم ترین شهید در میان شهدای فاجعه هفتم تیر برشمردند و شهید را به عنوان استاد یاد کردند. رهبر معظم انقلاب خطاب به مادرم ادامه دادند: «حاج خانم عذرخواهی بنده را نسبت به کوتاهی من و مسوولین جهت بی‌توجهی نسبت به خانواده شهید حسینی را بپذیرید». از شنیدن بیانات رهبر بسیار شرمنده شدم.‌ای کاش باقی مردم نیز از منش و رفتار رهبر معظم انقلاب الگو بگیرند و خانواده‌های شهدا را فراموش نکنند.»

انتهای پیام/ 131

نظر شما
پربیننده ها