گروه فرهنگ و هنر دفاع پرس ـ رسول حسنی؛ سینما باید چه باشد و چه چیزی را چگونه بگوید؟ این اساسیترین پرسشی است که وضعیت مخاطب و سینماگر را نسبت به هم مشخص میکند. هرچه ترسیم این وضعیت واقعیتر باشد، جامعهای را که مخاطب و سینماگر را در خود جای داده است، بهتر میتوان شناخت.
از آنجایی که سینما پدیدهای ذاتا آرمانگراست، ممکن است وضعیت مورد اشاره کمتر حقیقی باشد، با این حال، امر محالی نیست. هر دو سوی معادله، یعنی مخاطب و سینماگر به یک اندازه در تحقق این حقیقت سهیم هستند.
در این نوشتار فقط به جامعه ایرانی اشاره میشود و اینکه چرا نسبت مخاطب و سینماگر به قدری از هم فاصله دارند که به سختی میتوان جامعه ایران را در آثار سینمایی آن مشاهده کرد. یعنی سینمای ایران وامدار جامعه خود نیست و در عین حال مخاطبان نسبت به این سینما در موضع مطالبهگری قرار ندارد.
آثار سینمایی که اکران میشوند در بهترین شکل ممکن بازتاب دهنده طبقه سینماگران است. اغلب فیلمهای هنرمندان ایرانی نوعی حدیث نفس و شرح دریغها و زندگی آرمانی فیلمسازان خود هستند نه مردم. مخاطبان ایرانی پول میپردازند تا تماشاگران منفعل زندگی جامعه سینمایی باشند نه زندگی خود.
سینمای دغدغهمندی که باید به رسالت خود در طرح مسئله جامعه بپردازد، موضوعاتی مانند خیانت، طلاق و ازدواج سفید، دختران فراری و ... را به نمایش میگذارد. موضوعاتی که مسئله اکثریت جامعه نیست و به همین دلیل باید گفت این سینما آیینه جامعه ایران نیست. از همین روست که سینمای ایران به سینمایی خنثی بدل شده است. دغدغه نهایی صاحبانش نیز معطوف به این است که چه درصدی از گیشه را تصاحب کند تا از رقیبان خود جلو بیافتد. این رویه در درازمدت جز تولید سلبریتیها و ایجاد مدلی از زندگی که تناسبی با جامعه ندارد، ثمری نخواهد داشت.
به عنوان نمونه دغدغه اغلب مردم ایران «معشیت» است این موضوع چقدر در سینمای ایران نمود پیدا کرده است. طرح مسئله معیشت باید دربرگیری داشته باشد. نه معیشتی که در زیر لایههای خود باز هم به مسائل طبقه خاصی از جامعه را شامل شود.
سینماگر باید دلایل بحران معیشت را نشان دهد نه صرف وجود بحران را. هر چند بیکاری موضوعی است که اغلب خانوادههای ایرانی با آن درگیر هستند، اما نسبت شاغلین جامعه به افراد بیکار درصد قابل توجهی نیست تا آن را به عنوان یک مسئله اجتماعی طرح کرد.
چون سینماگر طعم شهرت و معروف شدن را چشیده عامدا حصاری بین خود و مردم جامعهاش میکشد. او در جزیرهای زندگی میکند که ساکنانش از جنس خودش است. برای همین آنچه در فیلمهای ساکنان این جزیره به عنوان مسئله اجتماعی طرح میشود ناهنجاریهای اهالی آن جزیره است. جالبتر اینکه بازخوردهای آثارشان را نیز از معدود آدمهای اطراف خود میگیرند و در این گمان به سر میبرند که حرفشان حرف جامعه است.
از طرفی موضوعاتی چون قاچاق ارز و کالا، اختلاس، پولشویی، ضد و بندهای مافیایی در قدرت و ثروت نیز از مسائلی است که زندگی اکثریت جامعه را تحت الشعاع خود قرار داده و مخاطب پرسشگر به دنبال جواب روشنی است که چرا درصد قابل توجهی از ثروت کشور در انحصار درصد محدودی از جامعه است. در مقابل سینماگر نیز به دلیل مرعوب شدن توسط همان درصد محدود که به «آقارادهها» تعبیر میشوند نمیتوانند این مسئله اجتماعی را در آثار خود طرح کنند.
چرا که این واقعیت تلخ را باید پذیرفت که بخشی از سرمایه تولید آثار سینمایی از سوی همین آقازادهها به سینما تزریق میشود. وفتی چنین است چگونه میتوان از این سینما و سینماگرش توقع دغدغهمندی داشت. به قولی: «نمیتوان از دلی که غنج میرود توقع پر دلی داشت.»
برای همین است که سینمای ایران اسیر سرمایههای آقازادهها و نگاه بسته سینماگران و ممیزیهای مدیرانش است. مخاطب هم در این وضعیت به جای مطالبهگری به دیدن آن فیلمهای کذایی تن میدهد، نتیجه چنین فضایی اوضاع نابسامانی است که کسی پاسخگوی آن نیست و علیالظاهر هم راه برونرفتی هم دیده نمیشود. باید سینما را به دست مردم داد تا آنها برای دراندازی طرحی جدید برای سینمای دغدغهمند ایرانی تصمیم بگیرند و نسبتها و حدودش را تعیین کنند.
انتهای پیام/ 161