در گفت‌وگو با الهه‌سادات انجو مطرح شد؛

حجاب همان گم شده‌ من بود/ ماجرای لجبازی با آیت‌الله بهجت!

«زهراسادات» دختری که متحول شده است، گفت: این‌که کاری را انجام دهی که خدا می‌پسندد، سختی‌های این مسیر را شیرین می‌کند. اگر خرد می‌شوی، خیالت راحت است که در درگاه الهی بزرگ می‌شوی. این تفکر باعث می‌شود تمام سختی‌ها را تحمل کنی.
کد خبر: ۳۰۲۲۹۷
تاریخ انتشار: ۱۲ مرداد ۱۳۹۷ - ۰۹:۳۸ - 03August 2018

گروه حماسه و جهاد دفاع پرس: «لاَّ تُدْرِکُهُ الأَبْصَارُ وَهُوَ یُدْرِکُ الأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ» «چشم‌ها او را در نمی‌یابند، ولى او چشم‌ها را درمی‌یابد، و او لطیف و آگاه است» (۱). بیش از دو هزار آیه قرآن، همان کتاب هدایت‌کننده، پیرامون «خداشناسی» است. بسیاری معتقدند که خودشناسی باعث خداشناسی می‌شود و کسی که خود را بشناسد، راه نجات را می‌یابد.

«الهه‌سادات انجو» که شش سال است همه وی را «زهراسادات» صدا می‌کنند نیز، جزو آن دسته افرادی است که با کلاس‌های خداشناسی نجات یافته است. زهراسادات در محیطی بزرگ می‌شود که اطرافیان وی در قید و بند حجاب و بسیاری از مسایل دینی نبودند. شرکت در یک مراسم مذهبی جرقه‌ای برای وی می‌شود تا مسیر زندگی خود را انتخاب کند. در این راه با سختی‌های بسیاری نیز روبه‌رو می‌شود، اما خود معتقد است خداوند مشکلات زندگی را فرصتی برای رشد قرار می‌دهد تا مسیر صحیح را انتخاب کنیم. زندگی سرشار از فراز و نشیب وی، باعث شد تا برای انجام مصاحبه با زهراسادات تماس بگیریم. هنگامی که موضوع را متوجه شد با آمادگی کامل به شرح آن‌چه بر وی گذشته بود، پرداخت. در ادامه گفت‌وگوی خبرنگار دفاع پرس با «الهه‌سادات انجو» را می‌خوانید:

دفاع پرس: در ابتدا کمی از خود قبل از تحولتان بگویید؟

در یک خانواده معمولی و مذهبی سنتی بزرگ شدم که به مرور زمان تغییر عقیده دادند. از جمله این تغییرات مهمانی‌های مختلط، نوشیدن برخی نوشیدنی‌ها و... بود. محرم و نامحرم در خانواده ما معنی نداشت و همه با یکدیگر دست می‌دادند. حتی بزرگ‌تر‌های فامیل چادر سر نمی‌کردند. هرچند خانواده بی‌حجاب بودند، اما روزه می‌گرفتند.

دفاع پرس: اعتقادات شما نیز مشابه خانواده بود؟

اوایل دوران نوجوانی به همراه یکی از دوستانم به مجلس مولودی امام زمان (عج) دعوت شدیم. مجلس به حدی رضایت‌بخش بود که وقتی از ما پرسیدند، «به کلاس خداشناسی علاقه دارید؟» پاسخ مثبت دادیم. زمینه دینی‌اش را داشتم؛ اما همیشه فکر می‌کردم به دلیل شرایط خانوادگی نمی‌توانم در این راه قدم بردارم. کلاس‌ها آغاز شد. هرچه می‌گذشت، رابطه با استاد و هم‌کلاسی‌هایم بیش‌تر می‌شد. آن‌قدر به این کلاس‌ها علاقه پیدا کردم که همیشه سر کلاس حاضر می‌شدم. دو سال پس از شروع کلاس‌ها عازم مشهد مقدس شدیم. خیلی خوشحال بودم که همراه اساتید و دوستانم راهی زیارت امام رضا (ع) هستم. در طی سفر نحوه روسری بستن و حجاب‌ اطرافیانم، رفتار و منش و همه اعمال‌ آنها من را شیفته کرد. حتی با مهربانی طریقه بستن روسری‌شان را به من آموزش می‌دادند.

دفاع پرس: جرقه تغییر در شما از کجا شروع شد؟

دوست داشتم تغییر کنم و سفر مشهد مقدمه شد. تصمیم گرفتم این قدم بزرگ را بردارم، از امام رضا (ع) خواستم که کمکم کند. به صورت ناگهانی حجاب را انتخاب کردم؛ چرا که طعم بی‌حجابی را چشیده بودم. حجاب کامل را انتخاب کردم و چادری شدم. دیگر آرایش هم نکردم. حجاب همان گم شده‌ای بود که من را به آرامش رساند.

‌می‌خواستم روی آیت‌الله بهجت را کم کنم، روی خودم کم شد/ بزرگ شدن در درگاه الهی

دفاع پرس: واکنش خانواده به تصمیم شما؟

در ۱۲ سالگی پدر خود را از دست دادم. در کلاس‌های خداشناسی روایتی را خواندم که اگر پدری به فرزند خود «بسم‌الله الرحمن الرحیم» را آموزش دهد تا زمانی‌که فرزند این ذکر را بر لب دارد، ثواب آن و اگر خطایی کند، گناه آن به پدرش نیز می‌رسد. من هیچ‌گاه نمی‌خواستم دختری باشم که پدرم به سبب گناه من در عذاب باشد. به همین دلیل زمانی‌که از مشهد برگشتم، به مادرم گفتم، «می‌خواهم چادری شوم.» مادرم مخالفت کرد، گفت، «نمی‌توانی، سخت است. چادر مسخره بازی نیست. اگر انتخابش کنی، باید همیشه چادری بمانی!» گفتم، «من تصمیم خود را گرفته‌ام.» مادرم گفت، «خودت می‌دانی. برایت چادر می‌گیرم.» مادرم به قولش وفا کرد و من چادری شدم. اولین مرتبه که با چادر به مدرسه رفتم، همه دوستانم تعجب کردند.

دفاع پرس: از خاطرات روز‌هایی که تصمیم‌تان را عملی کردید، بگویید؟

آن روز‌ها من با همسرم دوست بودم. وی هم از یک خانواده مذهبی سنتی بود. همیشه به من می‌گفت، «حجابت را رعایت کن.» می‌گفتم، «من همین هستم و تغییر نمی‌کنم.» زمانی‌که محجبه شدم به همسرم گفتم، «دیگر نمی‌توانم با تو ادامه بدهم. زندگی که با گناه شروع شود که فایده ندارد. این زندگی حرام است.» با وجود تمام علاقه‌ای که بین ما بود، از هم دور شدیم تا زندگی گناه آلودی را شروع نکنیم. همسرم به سربازی رفت و من کلاس‌ها را ادامه دادم. پس از دو سال همسرم با خانواده‌اش به خواستگاری آمد و در ۱۸ سالگی ازدواج کردم. پس از ازدواج از کلاس‌ها دور و وارد محیط کاری جدیدی شدم. در محل کارم آموزش کاشت ناخن دیدم. به مشتری‌ها می‌گفتم اگر ناخن بکارند، نمی‌توانند وضو بگیرند و حق انتخاب را بر عهده خودشان می‌گذاشتم. می‌دانستم اشتباه می‌کنم، اما با خود می‌گفتم من آگاه‌شان می‌کنم، خود به اختیار خود تصمیم می‌گیرند که ناخن بکارند. اگر من این کار را انجام ندهم، دیگری انجام می‌دهد، پس چرا درآمد خود را از دست بدهم. اما در حقیقت محیط کارم با اعتقاداتم فاصله داشت. گویا شیطان در کمین بود تا من را از مسیر دور کند. شیطان مستقیم گمراهم نمی‌کرد؛ بلکه قدم به قدم دور می‌شدم.

دفاع پرس: از سختی‌های این مسیر بگویید؟

زمانی‌که محجبه شدم، فهمیدم چادر حرمت دارد و بعضی مهمانی‌ها با اعتقادات من فاصله دارد. دچار تناقض شده بودم. روزه می‌گرفتم و اعمال مستحبی را همیشه انجام می‌دادم. اما نسبت به نماز کاهلی می‌کردم. نمی‌دانستم ظاهر محجبه را داشته باشم یا رفتن به مهمانی‌های خاص!. شرکت در مهمانی‌های مختلط مجددا آغاز شد. فقط این‌بار روسری به سر داشتم!. در مسافرت‌ها، در مهمانی‌ها و در منزل یک «الهه» و در خیابان‌های تهران، «الهه» دیگری می‌شدم. فکر می‌کردم در مسافرت‌ها باید خوش بگذرانم و آزاد باشم. چون کسی من را نمی‌شناسد. با شرکت در مهمانی‌ها می‌خواستم خود را تخلیه کنم. دوری از کلاس‌ها، محیط کاری جدید، بازگشت به مهمانی‌های مختلط و سستی نسبت به نماز دست به دست هم داد تا از مسیر صحیحی که داشتم، منحرف شوم.

دفاع پرس: این درگیری‌های ذهنی شما تا کجا ادامه پیدا کرد؟

به درجه‌ای رسیدم که خسته شدم. تا وقتی در مهمانی بودم، خوش بودم، می‌رقصیدم و...، اما زمانی‌که به منزل می‌رسیدم، می‌گفتم، «که چی؟ آخرش که چی؟» کلاس‌هایی که در نوجوانی رفته بودم، مبنای وجودی من را ساخته بود. درونم درست بود، ظاهرم مشکل داشت. دائم با خودم در جنگ بودم. می‌ترسیدم که تنها شوم. می‌ترسیدم حجاب باعث شود خانواده‌ام را از دست بدهم؛ چرا که تمام دیدار‌های ما در همین مهمانی‌ها بود.

دفاع پرس: چه شد دوباره تصمیم بازگشت گرفتید؟

هنوز اندکی از اعتقادات در وجودم زنده بود. ایام شهادت اهل‌بیت (ع) و در ماه محرم به جای آهنگ، مداحی گوش می‌دادم. کم‌کم تلویزیون را جایگزین ماهواره کردم. همین تصمیم باعث شد با برنامه «سمت خدا» آشنا شوم. موضوع صحبت‌شان حجاب بود. نامه‌های رسیده به برنامه را می‌خواندند. افراد بسیاری مثل من بودند که با مشاهده این برنامه تغییر کرده بودند. تغییر آن‌ها تلنگری برای من شد. با خود می‌گفتم، «الهه به کجا می‌روی؟ چقدر از الهه قبلت فاصله گرفتی؟ حجاب یعنی فقط در خیابان‌های تهران محجبه باشی؟» از شخصیت دو وجهی خود خسته شده بودم. درونم الهه با ایمان ۱۶ ساله را دوست داشت و ظاهرم الهه‌ای که ... .

دفاع پرس: چه انگیزه‌ای سبب شد به حرف درون‌تان توجه کنید؟

یک مرتبه در تلویزیون شنیدم که آیت‌الله بهجت (ره) می‌گویند، «نماز اول وقت انسان را به همه چیز می‌رساند. نماز اول وقت وی را اصلاح می‌کند.» فضای فکری من طوری نبود که بگویم ایشان عالم و عارف بزرگی هستند. مقام معظم رهبری را، چون سید بودند، قبول داشتم. با خودم گفتم، «آقای بهجت به شما ثابت می‌کنم که این‌طور نیست.» شروع به خواندن نماز اول وقت کردم. نماز اول وقت همان کاری را کرد که آیت‌الله بهجت گفته بودند. می‌خواستم روی آیت‌الله بهجت را کم کنم، روی خودم کم شد. دائم با خود می‌گفتم، «الهه تو که نماز اول وقت می‌خوانی، چرا حجابت باید این‌گونه باشد؟ تو که بیرون حجاب داری، چرا در منزل آن را رعایت نمی‌کنی؟ تو که حجاب داری چرا در مهمانی‌های مختلط شرکت می‌کنی؟ تو که نماز اول وقت می‌خوانی، چرا ماهواره می‌بینی؟ همین‌طور به یاد کارهای خود می‌افتادم.»

‌می‌خواستم روی آیت‌الله بهجت را کم کنم، روی خودم کم شد/ بزرگ شدن در درگاه الهی

دفاع پرس: همسرتان هم در این زمینه با شما همراه بود؟

همسرم مثل من تناقض و شخصیت دو وجهی پیدا کرده بود. به دلیل داشتن صدای خوب از بچگی در هیات‌ها زیارت عاشورا می‌خواند و در باقی سال در مهمانی‌ها برای دل خود می‌خواند!. وی هم کم‌کم آماده شد. نمازهایش دقیق‌تر شد. من هرچه را که یاد می‌گرفتم به همسرم هم می‌گفتم. کسی که در مهمانی‌ها خواننده بود، اکنون به کلاس مداحی می‌رفت. ما با هم رشد کردیم تا اینکه سفر کربلا روزی ما شد.

دفاع پرس: سفر کربلا؟

درست زمانی‌که سختی‌ها و مشکلات بسیاری داشتیم، امام حسین (ع) ما را طلبید. سال ۱۳۹۱ بود. شنیده‌های من از کربلا باعث شده بود علاقه‌ای به این سفر نداشته باشم. به همسرم می‌گفتم، «اول به مکه برویم. هر وقت فرصت شد، کربلا می‌رویم.» اولین بار بود به کربلا می‌رفتم. در سفر حال بدی داشتم. از سفر خود چیزی نفهمیدم. فقط بگویم که اکنون تنها دعایم این است، «خدایا من جزء زیارت امام حسین (ع) از تو هیچ چیز دیگری نمی‌خواهم.» امام حسین (ع) مرا عاشق کرده بود.

دفاع پرس: پس از این سفر چه اتفاقاتی برای شما افتاد؟

زمانی‌که از کربلا برگشتم، روز به روز برکات معنوی بیش‌تری نصیب من می‌شد. کلاس حفظ قرآن ثبت‌نام کردم و حافظ قرآن شدم. در همین ایام نیز متوجه کلاس‌های موسسه «راه روشن» شدم. به مبلغین خلاصه‌ای از دروس حوزه علمیه را تدریس می‌کردند. در این موسسه با یکی از بچه‌های انجمن «رگا» آشنا شدم. جذب این گروه شدم.

دفاع پرس: فقط با امام حسین (ع) رابطه معنوی داشتید؟

کلاس‌های خداشناسی روز‌های جمعه تشکیل می‌شد. مطالب بسیاری راجع به ارتباط و عشق و محبت به امام زمان (عج) بیان می‌شد. من در حقیقت هرچه دارم از دعای امام زمان (عج) دارم. ایشان همیشه به ما نگاه می‌کنند. چرا که امام حاضر هستند. همیشه در رویا‌های خود به زمانی فکر می‌کنم که دوران غیبت به اتمام رسیده و در حکومت آقا امام زمان (عج) زندگی می‌کنم.

دفاع پرس: حجاب موجب محدودیت برای شما شده است؟

حجاب ابتدا برای من محدودیت ایجاد نکرد. بازهم در مهمانی‌ها حضور پیدا می‌کردم. فقط حرکات آن‌ها را تکرار نمی‌کردم. اما کم‌کم رفتار خانواده سبب ایجاد فاصله بین ما و آن‌ها شد. دیگر جواب سلام مرا هم به زور می‌دادند. تحریم‌ها آغاز شد. در مهمانی‌ها شرکت نکردم، چراکه در این مهمانی‌ها کار‌های ناشایستی که با اعتقادات من فاصله داشت، مرسوم بود. از خانواده فاصله گرفتم تا شریک گناه‌ آن‌ها نباشم. «الهه» تنها و منزوی شده بودم. فکر می‌کردم، چون مومن شدم، باید از آن‌ها دور باشم. در حقیقت یک بُعد دین را فقط درک کرده بودم. نمی‌توانستم با دیگران ارتباط برقرار کنم. زمانی‌که با گروه رگا آشنا شدم، اعتماد به نفسم برگشت. متوجه رفتار اشتباهم شدم. من فکر می‌کردم همه باید شبیه من محجبه شوند، اگر محجبه نیستند، نمی‌شود با آن‌ها دوست شد. رگا دوباره شادابی گذشته را به من برگرداند. دوستانی پیدا کردم که سرنوشت‌شان مثل من بود. رگا به من مهربانی، رفتار صحیح اجتماعی و... را آموزش داد.

دفاع پرس: با توجه به سختی‌های این راه، چه نیرویی سبب شد به انتخاب خود پای‌بند بمانید؟

این‌که کاری را انجام دهی که خدا می‌پسندد، سختی‌های این مسیر را شیرین می‌کند. اگر خرد می‌شوی، خیالت راحت است که در درگاه الهی بزرگ شدی. این تفکرات باعث می‌شود تمام سختی‌ها را تحمل کنی. خدا مشکلات زندگی را فرصتی برای رشد قرار می‌دهد تا راه خود را انتخاب کنیم. هم‌چنین دعای پدر و مادر نفش بسیاری در موفقیت فرزندان دارد. مادرم با این‌که محجبه نبود، اما همیشه می‌گفت، «من به تو افتخار می‌کنم دخترم.» هرچند که ناراحت می‌شد، وقتی اقوام به وی می‌گفتند، «تو همیشه تنهایی، دخترت هیچ‌گاه همراهت نیست و ...»

دفاع پرس: به عنوان حرف آخر، سخنی با مخاطبین خبرگزاری دفاع مقدس؟

کلاس‌های خداشناسی در آگاهی من نقش بسیاری داشت. اعتقادات من را شکل داد. سیره اهل‌بیت (ع) را آموزش داد. هیچ‌گاه مستقیم نگفتند که محجبه باشید؛ بلکه با منطق ما را آگاه کردند. اتفاقی که امروزه کم‌تر در مدارس رخ می‌دهد.

۱- سوره انعام آیه ۱۰۳

انتهای پیام/ ۷۱۱

نظر شما
پربیننده ها