گروه فرهنگ و هنر دفاع پرس: دفاع از حرم محصور در جنگ و شهادت نیست. دفاع از حرم حدُ حدود مشخصی ندارد. یک نفر با پوشیدن لباس رزمُ محکم کردن بند پوتینهایش به جنگ با کفار میرود و میشود مدافع حرم و شخص دیگری با حجاب و متانت زینب گونهاش میشود مدافع حریم آل الله (علیه السلام). قطع به یقین مدافع حرم که باشی سرمشق زندگیت میشود آیاتُ روایات و سبک زندگیات میشود سبک زندگی اهل بیت (علیه السلام).
رامین فرهادی یکی از مدافعان حریم آل الله (علیه السلام) در سلسله یادداشتهایی از چگونگی ترغیب وی به امر ازدواج توسط همرزمانش میگوید.
وی در سومین شماره از یادداشت های خود آورده:
از خانواده اصرار بودُ از من انکار. الحقُ والانصاف خانواده ی عروس خانم فوق العاده بودند. اما من زیر بار مهریه ی سنگین نمی رفتم. با عروس خانم برای آخرین بار که صحبت کردم حرفشان این بود، شما مهریه 313 سکه را قبول کنید، من هم قول میدهم بعد از عقد مهریه ام را ببخشم.
نمی توانستم با خودم کنار بیایم. حرف من این نبود که ازدواجم ارزان تمام شود. من دوس داشتم بعد از ازدواج، هر کسی از من می پرسد که مهر شما چقدر بوده بگویم به نیت چهارده معصوم 14 سکه تمام بهار آزادی. نه اینکه کلی سکه مهر کنیمُ بعدش بخشیده شود. دلم نرم نمی شد. هر چه با خودم کلنجار رفتم راضی نمی شدم. به عروس خانم گفتم طبق فرمایش مقام معظم رهبری مهریهی سنگین مال دوران جاهلیت است. پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) آن را منسوخ کرد. پیامبر (صلیاللهعلیه وآله) از یک خانوادهی اعیانی است. خانوادهی پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله)، تقریباً اعیانیترین خانوادهی قریش بودند. خود ایشان هم که رئیس و رهبر این جامعه است. چه اشکالی داشت دختر به آن خوبی که بهترینِ دختران عالم است و خدای متعال او را «سیدة النّساء العالمین» قرار داد «مِن الاَوّلینَ و الآخِرین»، با بهترین پسرهای عالم که مولای متقیان است میخواهند ازدواج کنند، مهریهی ایشان زیاد باشد؟ چرا ایشان آمدند و این مهریهی کم را قرار دادند که اسمش «مَهرُ السُّنَّة» است.
دختر خانم سکوت کرده بود و حرفی نمی زد. ایشان گفت تمام حرف های آقا و شما را قبول دارم اما یکبار دیگر با پدرم صحبت کنید شاید کوتاه آمدند. تماس گرفتمُ با پدر عروس خانم قراری گذاشتم تا صحبت کنم و حرف آخر را از زبان خودشان بشنوم. ایشان گفت بستگان ما زیاد تحلیل می کنندُ حرف در می آورند. اگر مهریه را کم بگیریم می گویند دخترشان روی دستشان مانده بودُ می خواستند از دستش خلاص شوند. شما بیا عروسی بگیرُ مهر 313 عدد را قبول کن و کار را تمام کن.
من هم عرض کردم، فامیلی که امروز برای عروسی گرفتن یا نگرفتن من حرف در بیاورد، فردا روز با دخالت های بیجا، بیچاره ام می کند. در ضمن من هزینه برگزاری مجلس برای 500 نفر را ندارم. ایشان گفت هزینه عروسی با من. مهریه را هم دخترم قرار است ببخشد. گفتم حاج آقا اجازه بفرمایید ما جوان ها وارد این چشمُ هم چشمی های غیر متعارف نشده و زندگی خودمان را خدایی بسازیم. ایشان گفت باز فکرهایت را بکنُ به من خبر بده. تا رسیدم منزل گفتم مادر جان تماس بگیریدُ بگویید رامین موافقت نمی کندُ یک بهانه ای بیاورید. القصه! آن خواستگاری با تمام شیرینی و تلخی هایش تمام و پرونده اش بسته شد.
گذشتُ گذشت. بعد از مدتی که مجردانه طی کردم دو سه نفر از بانوان همکار که از دوستان مادرم بودند یکی از همکارانم را جهت ازدواج معرفی کردند. الحمدلله نفراتی که معرفی و پیشنهاد می شد دختر های خوب، حزب الهی و ارزشی بودند. مادرم گفت خودت چند وقتی هست که با ایشان همکاری و خوبُ بد را هم متوجهی. ببین اگر باب میلت هست بگو تا اقدام کنیم. چَشم گُفتمُ از فردا ایشان را زیر نظر داشتم. چند روزی که گذشت به همکارمان خانم ط.ن گفتم که من یک سِری شروط برای ازدواج دارم. نمونه اش مهر 14 سکه استُ فلان. ببینید اگر راضی به این اتفاق هست بفرمایید تا هماهنگی های بیشتر را انجام دهیم. چندی گذشتُ خانم ط.ن گفتند با عروس خانم مطرح کردم. خودشان هم موافق 14 سکه و شروع زندگی آسان هستند. گفتم خدایا شکر. بالاخره صبر کردیمُ جواب گرفتیم. قرار اول گذاشته شد. پدر و مادر عروس خانمُ خودش و پدر و مادر بنده و خودم حاضرین جلسه بودیم. آنقدر خانواده ی صمیمی و خوبی بودند که حد نداشت. منُ عروس خانم رفتیم برای صحبت های اولیه. وقتی برگشتیم حضورمان را حس نکردند. خانواده ها درگیر بگو بخندُ خاطره گویی بودند. بعد که هردویمان نتیجه صحبت را مثبت اعلام کردیم قرار خواستگاری اصلی با حضور تمام اعضای خانواده گذاشته شد. مسیر برگشت نه حضرت پدر و نه مادرم سوالی از گفته های دو نفره نپرسیدند. فقط با هم دیگر حرف می زدنُ از خانواده عروس خانم می گفتند. کلا این روابط بین خانواده ها را دوس داشتم. هم اینکه خانواده ها باهم خوب بودند نیمی از مشکلات حل بود. چون معمولا باعث و بانی بیشتر دعواهای زوجین خانواده ها هستند. هفته آینده که مصادف با شب اول ماه رمضان بود قرار خواستگاری اصلی گذاشته شد. برای افطار دعوت شده بودیم. مادر بنده هم پیشنهاد داد کنار شام، کوفته آذربایجان درست می کند. انگار چند سالی بود که فامیل بودیم. رفتیم، افطار که خورده شد نشستیم درباره اینکه چه کنیمُ چه ها شود حرف زدیم. درباره تاریخ عروسی، نوع عروسی، مدت عقد و خیلی از چیزهای دیگر.
ادامه دارد ...