بُرشی از کتاب «سلام بر ابراهیم»؛

حیف از عمر انسان که فقط صرف خوردن و خوابیدن شود

در بخشی از کتاب «سلام بر ابراهیم» آمده است: «شب وقتی از زورخانه بیرون می‌رفتم، گفتم: داش ابرام حوزه می‌ری و به ما چیزی نمی‌گی؟ یک‌دفعه با تعجب برگشت و نگاهم کرد. فهمید دنبالش بودم. خیلی آهسته گفت: آدم حیفه عمرش رو فقط صرف خوردن و خوابیدن بکنه.»
کد خبر: ۳۰۲۵۴۱
تاریخ انتشار: ۱۳ مرداد ۱۳۹۷ - ۱۲:۱۰ - 04August 2018

حیفه آدم عمرش رو فقط صرف خوردن و خوابیدن بکنه

به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر دفاع پرس، از صدر اسلام تا امروز، دیار سلمان فارسی، بی‌شمار جوانان رشیدی را که در راه حق جانفشانی کرده‌اند، به خود دیده است. به راستی که تولد «ابراهیم» برگ زرینی در تاریخ انقلاب است؛ زیرا با مطالعه سرگذشت زندگی شهید «ابراهیم هادی» به یک انسان کامل در همه زمینه‌های زندگی می‌رسیم.

شهید هادی چهارمین فرزند خانواده بود. پدرش مشهدی محمدحسین به ابراهیم علاقه خاصی داشت. ابراهیم نیز منزلت پدر خویش را به‌خوبی شناخته بود. پدری که با شغل بقالی توانسته بود فرزندانش را به بهترین نحو تربیت کند.

ابراهیم نوجوانی بیش نبود که طعم تلخ یتیمی را چشید. از آنجا بود که هم‌چون مردان بزرگ زندگی‌اش را به پیش برد.

در ادامه بُرش‌هایی از کتاب «سلام بر ابراهیم» را می‌خوانید.

«سال‌های آخر، قبل از انقلاب بود. ابراهیم به جز رفتن به بازار مشغول فعالیت دیگری بود. تقریبا کسی از آن خبر نداشت. خودش هم چیزی نمی‌گفت. اما کاملا رفتار و اخلاقش عوض شده بود. ابراهیم خیلی معنوی‌تر شده بود. صبح‌ها یک پلاستیک مشکی دستش می‌گرفت و به سمت بازار می‌رفت. چند جلد کتاب داخل آن بود.

یک‌روز با موتور از سر خیابان رد می‌شدم. ابراهیم را دیدیم. پرسیدم: داش ابرام کجا می‌ری؟ گفت: می‌رم بازار. سوارش کردم، بین راه گفتم: چندوقته این پلاستیک رو دستت می‌بینم، چیه؟ گفت: هیچی، کتابه. بین راه، سر کوچه نایب‌السلطنه پیاده شد. خداحافظی کرد و رفت. تعجب کردم، محل کار ابراهیم این‌جا نبود. پس کجا رفت؟ با کنجکاوی به دنبالش آمدم. تا این‌که رفت داخل یک مسجد، من هم دنبالش رفتم. بعد در کنار تعدادی جوان نشست و کتابش را باز کرد. فهمیدم دروس حوزوی می‌خوانه، از مسجد آمدم بیرون. از پیرمردی که رد می‌شد، سوال کردم: ببخشید، اسم این مسجد چیه؟ جواب داد: حوزه حاج آقا مجتهدی. با تعجب به اطراف نگاه کردم. فکر نمی‌کردم ابراهیم طلبه شده باشه. آن‌جا روی دیوار حدیثی از پیامبر (ص) نوشته شده بود: «آسمان‌ها و زمین و فرشتگان، شب و روز برای سه دسته طلب آمرزش می‌کنند: علما، کسانی‌که به دنبال علم هستند و انسان‌های با سخاوت.»

شب وقتی از زورخانه بیرون می‌رفتم گفتم: داش ابرام حوزه می‌ری و به ما چیزی نمی‌گی؟ یک‌دفعه باتعجب برگشت و نگاهم کرد. فهمید دنبالش بودم. خیلی آهسته گفت: آدم حیفه عمرش رو فقط صرف خوردن و خوابیدن بکنه. من طلبه رسمی نیستم. همین‌طوری برای استفاده می‌رم، عصر‌ها هم می‌رم بازار، ولی فعلا به کسی حرفی نزن.

تا زمان پیروزی انقلاب روال کاری ابراهیم به این صورت بود. پس از پیروزی انقلاب آن‌قدر مشغولیت‌های ابراهیم زیاد شد که دیگر به کار‌های قبلی نمی‌رسید.»

راوی: ایرج گرائی

انتهای پیام/ 114

نظر شما
پربیننده ها