مروری بر زندگی‌نامه شهید «محسن نورانی»؛

جان داد ولی حاضر نشد به امام خمینی (ره) توهین کند

دشمنان مزدور بالای سر «محسن نورانی» که هنوز نیمه جانی داشت آمدند و از او خواستند تا به آن‌ها اطلاعات بدهد و همچنین به مقدسات و امام خمینی توهین کند؛ اما «محسن» بر امام درود فرستاد و مزدوران «کومله» با مشاهده این صحنه، تیری به پیشانی محسن زدند و بعد بدنش را تیرباران کردند.
کد خبر: ۳۰۳۰۱۶
تاریخ انتشار: ۲۱ مرداد ۱۳۹۷ - ۱۰:۵۵ - 12August 2018

به گزارش خبرنگار دفاع پرس از تهران، «محسن نورانی» آذرماه سال ۱۳۴۲ در خانواده‌ای متدین در تهران به دنیا آمد. ضعف توان جسمی، «محسن» را بار‌ها تا پای مرگ کشاند، اما خواست خداوند این بود که وی بماند.

از همان کودکی با حضور در مساجد، با اصول اسلام و قرآن آشنا شد. در دوران نوجوانی به صف انقلابیون در مبارزه با رژیم پهلوی پیوست و در راهپیمایی‌ها شرکت و نسبت به پخش اعلامیه‌های امام خمینی اقدام می‌کرد.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی و در سال ۱۳۵۹، پس از گذراندن دوره آموزشی در پادگان امام حسین (ع)، عازم کردستان شد. وی به یگان «ذوالفقار» لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) پیوست و در عملیات «بیت‌المقدس» شرکت کرد.

مدتی بعد «محسن» به همراه حاج «احمد متوسلیان» عازم «سوریه» و «لبنان» شد و به کمک شیعیان لبنان که به مقابله با اسرائیل می‌پرداختند، شتافت.

پس از پایان عملیات «والفجر مقدماتی»، فرماندهی تیپ «ذوالفقار» را برعهده گرفت. وی در خردادماه سال ۱۳۶۲ طبق سنت حسنه اسلامی با خواهر شهید «علی‌رضا ناهیدی» فرمانده قبلی تیپ «ذوالفقار» ازدواج و زندگی مشترک خویش را به دور از آرامش در «اسلام آباد غرب» آغاز کرد.

جان داد ولی حاضر نشد به امام خمینی (ره) توهین کند

«محسن نورانی» سرانجام در ۲۱ مردادماه سال ۱۳۶۲ در حالی که در کمین نیرو‌های «کوموله» قرار گرفته بود، به شهادت رسید. دشمن ابتدا به ماشین آن‌ها تیراندازی می‌کند و تمام سرنشینان ماشین بر اثر تیراندازی زخمی می‌شوند. سپس بالای سر «محسن» که هنوز نیمه جانی داشت آمده و از او خواسته بودند که اطلاعاتی را به آن‌ها بدهد و همچنین به مقدسات و امام خمینی توهین کند؛ اما محسن بر امام درود فرستاده بود و کوموله‌ها با مشاهده این صحنه تیری به پیشانی محسن زده و بعد از آن بدنش را تیرباران کرده بودند.

فرازهایی از وصیت‌نامه شهید «محسن نورانی»

مادر جان! من راه خودم را یافته بودم و باید دراین راه فدا می‌شدم. چندین‌بار فکر کردم که شاید به‌خاطر نداشتن خلوص نیت تاکنون زنده مانده‌ام، ولی بالاخره شهادت نصیبم شد. آرزو داشتی برخود ببالی و در درگاه خداوند روسفید باشی ولی... خدایا مراببخش. اکنون با شهادت من به آرزویت رسیده‌ای.

خواهشمندم برجنازه من گریه نکنید (البته در پیش مردم) تا دشمنان به عظمت اسلام پی ببرند و بدانند که شما ناراحت نیستید از این که فرزندتان در راه اسلام فدا شده است، تاکور شود چشم منافقان.

آن‌قدر گناه کرده‌ام که دوست داشتم جنازه‌ام به دست دشمن بیافتد و او آن‌قدر لگد به من بزند تا گناهانم در درگاه خدا پاک گردد. دوست داشتم در موقع مرگ آن‌قدر زجر بکشم تا خداوند مرا پاک ببرد.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار