به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، جمعی از اعضای جامعه قرآنی به نبایت از فعالان، حافظان و قاریان قرآن در دیدارهای هفتگی خود با خانواده شهدا این هفته به دیدار خانواده شهید رضا فیض آبادی رفتند.
شهید رضا فیض آبادی متولد سال 1350 و از دلاوران هشت سال دفاع مقدس است که در سال 66 در عملیات بیت المقدس 2 در ماووت به شهادت رسید. وی جزو 25 شاگرد سید محسن موسوی بلده در دارالتحفیظ بود که هم اکنون نیز جلسات قرآن این مجموعه روزهای برگزار میشود و استاد نام این چند شهید را میبرد و شاگردانی که هستند جای شهدا حاضری میگویند.
قنبرعلی فیض ابادی پدر شهید در بیان خاطرهای به زنده بودن شهدا اشاره کرد و اظهار داشت: ما فکر میکنیم اینها شهید شدند و از دنیا رفتهاند، ولی اینها در بین ما هستند.
وی افزود: پسرم در لشکر محمد رسول الله خدمت میکرد و از نظر ایمان و تقوا در نوع خودش بینظیر بود.
پدر شهید در بیان خاطرهای گفت: یک شب تابستانی در پشت بام خانه خوابیده بودیم دیدم محمد پیش ما نمی آید. از مادرش دلیل را پرسیدم، گفت نماز شب می خواند در حالی که من این موضوع را نمی دانستم.
وی با اشاره به اینکه محمد در مسجد تدریس قرآن داشت، بیان کرد: دلم میخواست دانشگاه شرکت کند؛ اما گفت دانشگاه دیگری می روم. 14 سالش بود به جبهه رفت و در 15 سالگی شهید شد.
پدر با یادآوری خاطره آخرین وداع با فرزند با چشمانی پر از اشک گفت: آخرین مرخصی اش به مشهد رفت و برگشت. روزی که میخواست به جبهه برود صبحانه را باهم خوردیم خیلی سر به سر همه گذاشتیم وقت رفتن بوسیدمش و گفتم تو در سنگر به شهادت میرسی. خیلی هیجان زده گفت شما از کجا می دانید؟ گفتم می دانم، خیلی خوشحال شد و گریه کرد. به دوستانش مژدگانی داد که پدرم خبر شهادت را زودتر داده است.
وی ادامه داد: شهید که شد یکی از دوستانش به دیدنم آمد و از من پرسید از محمد خبر داری؟ گمان می کرد اطلاع ندارم شهید شده. گفتم می دانم به شهادت رسیده، اگر خبری دارید بگویید. باورشان نمی شد.
مادر شهید تصریح کرد: به حال شهدا غبطه و به حال خودم افسوس می خورم که روز قیامت شهدا به ما پشت نکنند. امروز اگر مسوولان راحت می خوابند به خاطر خون شهداست در غیر این صورت وضعیت ما مثل سوریه و عراق می شد.
حلیمه خاتون فیض آبادی در ادامه صحبت های پدر شهید بیان کرد: رضا بچه بسیار خوبی بود. خاطره هایشان قابل گفتن نیست. هیچ وقت دروغی و قسمی نگفت. به کسی هم که قول می داد به آن عمل می کرد.
وی ماجرای رفتن فرزندش به جبهه در سن 15 سالگی را تعریف کرد و گفت: مدرسه که می رفت به مدیرشان بارها گفته بود می خواهد به جبهه برود. یک روز من را از مدرسه خواستند و گفتند پسرت می خواهد به جبهه برود و خواسته ما شما را راضی کنیم. گفتم من راضی هستم.
مادر شهید با بیان اینکه محمد عاشق بود و خدا خودش آن ها را انتخاب کرد، افزود: یکبار عکسی گرفته بود و به خانه آورد نشانم داد، گفت مادر عکسم چطور است؟ گفتم خیلی خوب است گفت این عکس برای حجله مناسبت است.
وی در خاطرهای دیگر بیان کرد: یکبار دست انداخت دور گردنم و گفت مادر مسجد می روی برای من دعا کن، گفتم تو به مسجد میروی باید من را دعا کنی، گفت دعای مادر چیز دیگری است، پرسیدم چه چیزی می خواهی که برایت دعا کنم؟ گفت برای شهادتم دعا کن.
مادر شهید ادامه داد: پنج فرزند دارم که هر 2 پسرم به جبهه رفتند. در وصیتنامه اش سفارش کرده بود پدر مادرم پشت رهبر باشند. نوشته بود من از حضرت قاسم پایین تر هستم؛ ولی مثل حضرت قاسم که گفت شهادت برای من از عسل شیرین تر است برای من هم همینطور است.
مادر شهید بیان کرد: با اینکه سنش کم بود؛ ولی مثل معلمی برای ما بود. برای رفتن به مسجد پرواز می کرد. شهدا را که در شهر تشییع می کردند و به شهر می آوردند من ناراحت می شدم. می گفت خوشحال باش وقتی انسان برای خدا می رود جنازه اش به درد نمی خورد.
مادر تصریح کرد: قبل رفتن پارچه سبزی به من داد و گفت به جیبم بدوز. لباس را پوشید، گفت مادر اشتباه دوختی باید سمت چپ بدوزی. پرسیدم برای چه اصرار می کنی؟ گفت می دانم تیر به قلبم تیر می خورد و همینطور هم شد.
خواهر شهید در خاطرهای گفت: شب قبل از رفتن پوتین هایش را شسته بود، من که نمی خواستم برود پوتین هایش را پنهان کردم، صبح بیدار شد و خواست برود فهمید پوتین ها را پنهان کردم و با کتانی به جبهه رفت و دیگر برنگشت، بعدا پوتین هایش را به جبهه فرستادیم.
انتهای پیام/ 121