ازدواج آسان(8)/

دست بالای دست بسیار است!

خانواده عروس نگاهشان به عروسی آنطور نبود که صرفا به دنبال یک جشنی باشندُ در معرض چشمُ هم چشمی‌های شیطانی قرار بگیرند. فکر می‌کنم مورد عنایت نگاه پر مِهر مادرالسادات قرار گرفته بودند. تا آن زمان فکر می‌کردم فقط خودم هستم که دنبال این‌چنین ازدواجی هستم. زهی خیال باطل. دست بالای دست بسیار بود!
کد خبر: ۳۰۳۳۴۱
تاریخ انتشار: ۱۸ مرداد ۱۳۹۷ - ۱۴:۱۶ - 09August 2018

مراسم عقدر در اتاق خادمین حرم حضرت عبدالعظیم حسنی (ع)گروه فرهنگ و هنر دفاع پرس: دفاع از حرم محصور در جنگ و شهادت نیست. دفاع از حرم حدُ حدود مشخصی ندارد. یک نفر با پوشیدن لباس رزمُ محکم کردن بند پوتین‌هایش به جنگ با کفار می‌رود و می‌شود مدافع حرم و شخص دیگری با حجاب و متانت زینب گونه‌اش می‌شود مدافع حریم آل الله (علیهم السلام). قطع به یقین مدافع حرم که باشی سرمشق زندگی‌ات می‌شود آیاتُ روایات و سبک زندگی‌ات می‌شود سبک زندگی اهل بیت (علیهم السلام).

رامین فرهادی یکی از مدافعان حریم آل الله (علیهم السلام) در سلسله یادداشت‌هایی از چگونگی ترغیب خود به امر ازدواج توسط همرزمانش می‌گوید.

وی در هشتمین شماره از یادداشت‌های خود آورده است:

آقا رامین نه من و نه خانواده من، اهل عروسی نیستیم. بی‌خبر از مرادشان گفتم بله خب! ما هم اهل جشن‌هایی که عجینِ با گناه هستند، نیستیم. گفت نه! منظور من چیز دیگریست. من دوست دارم یک تاریخی را مشخص کنیم برای شروع زندگی. یک شامُ ولیمه‌ای در کنار خانواده‌هایمان باشیمُ بعدش یک سفر زیارتی برویم و وقتی برگشتیم زندگی‌مان را شروع کنیم. بدون هیچ مراسمی. گفتم خانم محترم آخر اینطوری که نمی‌شود. بالاخره شما باید لباس عروس بپوشیدُ ماشینی گل بزنیم و تالار بگیریمُ خیلی چیز‌های دیگر! گفت: من نه میهمانی برای دعوت دارم و نه علاقه‌ای برای پوشیدن لباس عروس. نه حوصله‌ای دارم برای نشستن چند ساعته زیر دست آرایشگر و نه میل به حضور در انظار مردم. گفتم این بحث‌هایی که می‌فرمایید خوب است. من هم موافقم. اما اگر موافق هستید بعد از محرمیت بیشتر درباره‌شان حرف بزنیم. قبول کردندُ خدمت خانواده‌ها رسیدیم.

وضع مالی خانواده عروس خوب بود. اما آنقدر ساده و بی‌آلایش بودن که حد نداشت. نگاهشان به عروسی آن‌طور نبود که صرفا به دنبال یک جشنی باشندُ در معرض چشمُ هم چشمی‌های شیطانی قرار بگیرند. فکر می‌کنم مورد عنایت نگاه پر مِهر مادرالسادات قرار گرفته بودند. تا آن زمان فکر می‌کردم فقط خودم هستم که دنبال این‌چنین ازدواجی هستم. زهی خیال باطل. دست بالای دست بسیار بود!

مراسم خواستگاری با اعلام زمان محرمیت تمام شد. قرار بود دو سه روز بعد برویم برای آزمایشُ یکسری کار‌های این شکلی. نزدیک ایام اربعین بود. به عروس خانم گفتم اگر اجازه‌تان را بگیرم، همسفرمان می‌شوید؟ پرسیدند کجا؟ گفتم اربعین کربلا! قشنگ می‌شد ذوق‌شان را از پشت گوشی تلفن حدس زد. گفتند اگر بشود که عالی است. گفتم پس روزی که برای آزمایش تشریف می‌آورید، لطفا مدارکتان را هم برای گرفتن پاسپورت همراه داشته باشید. قرار بود ایشان برای اولین بار زائر ارباب شود؛ و این بیشتر از هر چیز دیگری من را مجاب می‌کرد تا سعی کنم همسفر بشویم. حال این‌که این سفر معنوی می‌توانست اولین سفر دوتایی و عاشقانه ما هم باشه. همه چیز طبق روال جلو می‌رفت. رفتیم آزمایشُ برای گرفتن پاسپورت هم اقدام کردیم. دقیقا در روزی که برای خواندن صیغه محرمیت مشخص کرده بودیم پاسپورت آمدُ توانستیم هماهنگی‌های سفر را انجام بدهیم. بعد از ظهر همان روز قرار بود با خانواده‌ها برویم حرم حضرت عبدالعظیم حسنی (علیه السلام) و صیغه محرمیتی خوانده شود. سر از پا نمی‌شناختم. 6 آبان 1395 مصادف با 27 محرم الحرام. نه مکانی را هماهنگ کرده بودیم برای عقد و نه عاقدی در کار بود. همین‌طور که داشتیم زیارت می‌کردیم یک روحانی از سلاله پاک حضرت زهرا (سلام الله علیها) هم در حال زیارت بود. برادرم گفت: حاج آقا دوست دارید بیشتر ثواب کنید؟ حاج آقا مانده بود چه جوابی بدهد. گفت: درخدمتم! برادرم گفت: از شما می‌خواهیم یک صیغه محرمیت بین عروسُ داماد ما بخوانید. امکانش هست؟ حاج آقا هم خوشحال شدُ قبول زحمت کرد. حالا مانده بودیم کجا خطبه خوانده شود. در همان حال یکی از خادمان که در آن حوالی بود گفت: تشریف ببرید و در اتاق خدام بنشینیدُ عقد را جاری کنید. برای خیلی از مردم، حتی خدام حرم هم عجیبُ غریب بود. این سطح از سادگی در مراسمات منتهی به ازدواج. الحمدلله رفتیم و مراسم ساده ما برگزار شد. حالا دیگر متاهل و محرم شده بودیم. برای اولین بار توانستیم کنار هم بنشینیمُ دور از چشم‌ها صحبت کنیم. چقدر می‌چسبید. دوست نداشتم زمان بگذرد.

دست در دست حاج خانم از این حیاط به آن حیاط می‌رفتیم. نزدیک غروب بود. رفتیم کنار خانوادهُ مهیا شدیم برای نماز و بعد از آن راهی خانه شدیم.

بعد از چند روز قرار بود راهی کربلا شویم. ازدواجم را به صورت رسمی اعلام نکرده بودم. خیلی از رفقا و آشنایان از چیزی خبر نداشتند. اتوبوس آمدُ همه با خانوادهایشان پای اتوبوس بودند. همه با تعجب می‌آمدنُ سوال می‌کردن؟ برادر رامین ازدواج کردی؟ در جواب لبخندی می‌زدمُ تایید می‌کردم. تبریکات فراوانی دریافت کردمُ راهی سفر شدیم. از کربلا و خوبی‌هایش حرفی نزنم بهتر است. گفته‌ها و شیرینی هایش در این مجال نمی‌گنجد. همین که در کربلا باشیُ اربعین باشد یعنی خوشی و صفا! حال اینکه این سفر، اولین سفر دو نفری‌ات هم باشد، می‌شود احلی من العسل! ایام گذشتُ حوالی آخر ماه صفر از کربلا برگشتیم.

ادامه دارد ...

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار