ازدواج آسان (10)/

شهیدی که خواسته‌ام را اجابت کرد

یک روز با همسرم در راه منزلشان بودیم که در خیابان، عکسی از شهید مدافع حرم عبدالله باقری را دیدم. می‌دانستم آنجا کوچه شهید مذکور استُ محله هم محله‌ی خوبیست. در دلم گفتم شهید عبدالله لطفی کنُ مارا همسایه خودتان کن.
کد خبر: ۳۰۴۲۴۳
تاریخ انتشار: ۲۴ مرداد ۱۳۹۷ - ۱۱:۰۱ - 15August 2018

شهیدی که خواسته ام را اجابت کردگروه فرهنگ و هنر دفاع پرس: دفاع از حرم محصور در جنگ و شهادت نیست. دفاع از حرم حدُ حدود مشخصی ندارد. یک نفر با پوشیدن لباس رزمُ محکم کردن بند پوتین‌هایش به جنگ با کفار می‌رود و می‌شود مدافع حرم و شخص دیگری با حجاب و متانت زینب گونه‌اش می‌شود مدافع حریم آل الله (علیهم السلام). قطع به یقین مدافع حرم که باشی سرمشق زندگی‌ات می‌شود آیاتُ روایات و سبک زندگی‌ات می‌شود سبک زندگی اهل بیت (علیهم السلام).

رامین فرهادی یکی از مدافعان حریم آل الله (علیهم السلام) در سلسله یادداشت‌هایی از چگونگی ترغیب خود به امر ازدواج توسط همرزمانش می‌گوید.

وی در دهمین و آخرین شماره از یادداشت‌های خود آورده است:

بعد از مراسمِ عقد، همه چیز روال خودش را داشت. چند ماهی گذشتُ باید مهیا می‌شدیم برای عروسی! دوباره همسرم موضوع عدم برگزاری مراسم عروسی را پیش کشید. باید کاملا موشکافانه می‌نشستیمُ حرف می‌زدیم که چرا نباید مراسم بگیریم؟ البته من، بنا به دلایلی از خدایم بود که عروسی نگیرم. اما می‌ترسیدم از اینکه همسرجان بعد از مدتی هوای پوشیدن لباس عروس به سرش بزند.

هربار این موضوع مطرح می‌شد ایشان با صلابت می‌گفت نه آقا رامین! من قول می‌دهمُ اگر بخواهید، کتبی هم می‌نویسم که نه عروسی می‌خواهمُ نه لباس عروس. نه ماشین گل زده می‌خواهمُ نه آتلیه پرخرج عکاسی!

بعد از بارها بحثُ صحبت سرانجام تصمیم گرفتیم که مراسمی در کار نباشدُ بعد از یک سفر زیارتی به خانه‌مان برویمُ زندگی‌مان را شروع کنیم. یک روز که برای دیدن همسرم به خانه شان رفته بودم از چگونگی تهیه و خرید جهیزیه صحبت شد. مادر همسرم باز هم برخلاف عرف جامعه پیشنهادی داشت که خیلی کارمان را راحتُ دلبخواه می‌کرد. پیشنهادشان این بود که من مبلغ مورد نظر را برای شما واریز می‌کنمُ خودتان می‌دانید چه بخریدُ چه کنید. ایشان با این تصمیمی که گرفته بود برای سلیقه و نظر عروسُ  داماد احترام ویژه قائل شده بود.

چون مواردی را در دوستان و آشنایان دیده بودم که خانواده عروس جهاز را خریده بودند بدون آنکه از جناب داماد نطرخواهی کنند. بنده‌ی خدا آقا داماد هم می‌گفت: من هیچ یک از لوازم خانه رو دوست ندارم و این‌ها با این کارشان به من و خانواده‌ام توهین کرده‌اند.

علی ایحال این مهم برای ما اتفاق نیوفتاد. حدود ۲۰ روز مانده به تاریخ عروسی. تیرماه ۹۶ بود که ۴۰ میلیون تومان برای خرید جهیزیه به حسابم واریز کردند. منُ همسرم به تنهایی راهی بازارُ فروشگاه‌ها می‌شدیم برای خرید. قبلا هم عرض کردم که اکثر فروشنده‌ها متعجب می‌شدند. البته منطقی هم به موضوع نگاه کنی می‌بینی که وقتی برای خرید، چند نفر همراه داشته باشی، تعداد سلایق و علایق در انتخاب کالا بالا می‌رودُ همین می‌تواند آفتی بزرگ باشد.

خریدهایمان را یکی پس از دیگری انجام می‌دادیم. با همسرم قرار گذاشته بودیم که فقط و فقط لوازم ضروری برای خانه‌مان بخریم. مثلا اینکه وقتی کتری و قوری خریدیم، دیگر نیاز نیست چایسازُ سماور هم بخریم. زندگی‌های امروزی پر شده از کالای غیر ضروری و لوازمی که در سال یکی دو مرتبه بیشتر مورد استفاده قرار نمی‌گیرند. یا اینکه تمام لوازم خانه را از نوع ایرانی‌اش خریدیم. همسرم ابتدا قبول نمی‌کرد. اما بعد از اینکه برای ایشان از اهمیت خرید کالای وطنی و تاکید حضرت آقا برای خرید اقلام ایرانی گفتم پذیرفتند که به خواسته‌ی آقا لبیک بگوییم.

ماهم نصف مبلغ جهیزیه را خرید کردیمُ نیم دیگرش را به زخم زندگی‌مان زدیم. فقط تنها کاری که مانده بود اجاره خانه بود. یکی دوبار با یکی از همکارانم برای پیدا کردن خانه در محله‌ی ایشان جست‌وجو کردیم. نبود که نبود. یک روز با همسرم در راه منزلشان بودیم که در خیابان، عکسی از شهید مدافع حرم عبدالله باقری را دیدم. می دانستم آنجا کوچه شهید مذکور استُ محله هم محله‌ی خوبیست. در دلم گفتم شهید عبدالله لطفی کنُ مارا همسایه خودتان کن. چند روزی گذشتُ در یکی از مشاور املاک ها که دنبال خانه بودم، موردی پیشنهاد شد. با کارمند املاک رفتیمُ خانه را دیدیم. همه چیز خانه برای دو نفر عروس و داماد خوب بود. خانه نقلیُ ترُ تمیز. بعد از اینکه بازدید خانه تمام شد قرار شد تا برای نوشتن قول نامه به املاک برویم. همین که از خانه بیرون شدیم عکس شهید عبدالله را مقابل دیدگانم دیدم. به خودم آمدمُ دیدم همانطور که از شهید خواسته بودم ما را همسایه خودش کرده بود. برایم قابل هضم نبود که از یک شهید اینچنین چیزی بخواهیُ اجابتت کند. خلاصه همه کارها انجام شدُ روز موعود فرا رسید. روز میلاد حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام. روزی که قرار بود به خانه‌ی بخت برویم. بعداز ظهر همان روز با خانواده ها برای صرف شام رفتیمُ میهمانی‌مان که تمام شد ما را به خانه رساندند. حالا برای خودمان صاحب خانهُ زندگی شده بودیم. زندگی‌ای که می‌شد لحظه لحظه‌اش را مدیون اهل بیت عصمت و طهارت دانست.

فردای آن روز برای ماه عسل مشرف شدیم به مشهد مقدس و بعد از آن هم شروع یک زندگی آسانُ امام حسنی ..

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها