در گفت‌وگو با همسر شهید «محمد گریوانی» مطرح شد؛

از گارد جاویدان ارتش طاغوت تا لباس سبز پاسداری

همسر شهید گریوانی گفت: هرگاه با مشکلی مواجه می‌شوم، به محمد می‌گویم. یک مرتبه ناراحت بودم، محمد را در خواب دیدم، پرسید، «چرا ناراحتی؟» مشکل خود را گفتم، گفت، «من همه را می‌دانم، همه را تضمین می‌کنم، تو فقط ناراحت نباش.»
کد خبر: ۳۰۵۹۴۴
تاریخ انتشار: ۰۶ شهريور ۱۳۹۷ - ۰۰:۳۰ - 28August 2018

گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس: انقلاب اسلامی ما سرشار از سرمایه‌های گران‌بهایی است که با خون خود این نهال نوشکفته را آبیاری کردند. جوانانی که با وجود عشق بسیاری که به همسر و فرزند خود داشتند، آن‌ها را به خدا سپرده و جان خود را فدا کردند.

شهید «محمد گریوانی» یکی از این شهدا است. وی که متولد 1331 در بهبهان است، در 22 سالگی ازدواج می‌کند و ثمره پنج سال زندگی مشترک آن‌ها فرزند دختری است که هنگام شهادت پدر چهار سال بیش‌تر نداشت. سرانجام این پاسدار اسلام 27 مردادماه 1358 در پاوه به شهادت می‌رسد و جزو اولین شهدای پاوه محسوب می‌شود. پیکر مطهر وی دو روز بعد در قطعه 24 بهشت زهرا (س) تهران آرام می‌گیرد.

«شوکت خبیری» همسر شهید «محمد گریوانی» در گفت‌وگو با خبرنگار دفاع‌پرس، با اشاره به بارزترین خصوصیات اخلاقی همسر خود اظهار داشت: شوخ طبعی و ایثار محمد زبان‌زد بود. همیشه به فکر مردم بود و به آن‌ها کمک می‌کرد. اگر کسی به مقدار مبلغی که در جیب وی بود احتیاج داشت، همه‌ی آن را به وی می‌بخشید و می‌گفت، «خدا کریم است.»

وی ادامه داد: در یکی از شب‌های سرد زمستان، زمانی‌که از منزل مادرم برگشتیم، متوجه شدم نفت علاءالدین تمام شده است، درحالی‌که پیش از رفتن، خود آن را پر کرده بودم. از محمد پرسیدم، «نفت علاءالدین چه شده است؟» پاسخ داد، «مرد مستاصلی در خیابان به دنبال نفت بود و می‌گفت، خانواده‌اش در سرما مانده‌اند. چون به جزء نفتی که داخل علاءالدین بود، نفت دیگری نداشتیم، آن را خالی کرده و به وی هدیه کردم.»

خبیری با اشاره به خاطرات روز‌های پیش از انقلاب اسلامی تصریح کرد: حکومت نظامی اعلام‌شده بود. مردم در مضیقه بودند. نفت نداشتند. محمد هرطوری که بود، هر شب پیت‌های نفت همسایه‌ها را جمع می‌کرد و می‌برد، آن‌ها را پر می‌کرد و برمی‌گرداند.

رسیدن به درجه اعلا با کرامت بیش از اندازه/ من زنده هستم

همسر شهید در خصوص فعالیت‌های انقلابی همسر خود بیان کرد: 2 سال پیش از پیروزی انقلاب اسلامی در گارد جاویدان ارتش طاغوت فعالیت می‌کرد. تمام دوره‌های خلبانی، چتربازی و... را گذرانده و فرد ماهری شده بود. درگیری با یکی از تیمساران ارتش سبب شد، محمد را اخراج کنند. با هم در راهپیمایی‌ها شرکت می‌کردیم. پس از انقلاب در جرگه سبز پوشان پاسدار به افتخار پاسداری نایل آمد.

وی افزود: زمانی‌که کردستان شلوغ شد، در گروه جنگ‌های نامنظم، همراه شهید چمران حاضر شد. پیش از اعزام گفت، «برای یک ماموریت کاری، چند روزی عازم کردستان هستیم.» اولین مرتبه 30 روز به نقده اعزام شد. پس از آن، 2 ماه در تهران ماند و در ماه رمضان سال 1358 مجدد راهی پاوه شد. پس از گذشت 20 روز در آخرین جمعه‌ی ماه مبارک رمضان که مصادف با روز قدس است، به آرزوی دیرینه خود رسید. پس از شهادت عکس محمد را جلوی درب دانشگاه تهران نصب کردند.

خبیری با اشاره به روزی که خبر شهادت شهید گریوانی را به وی دادند، توضیح داد: یک روز پس از روز قدس یکی از اقوام محمد، به منزل مادرم آمد و گفت، «پدر محمد کسالت دارد، به دنبال من و لیدا آمده تا با هم به منزل آن‌ها برویم.» وی هنگام خروج از منزل، پدر و مادرم را هم دعوت کرد. از حال محمد مطلع بودم. وی یک روز پیش از شهادت با برادر خود تماس گرفت و گفت، «دلم برای لیدا تنگ شده است. اگر ممکن است به دنبال وی رفته و با من تماس بگیرید تا با لیدا صحبت کنم.» برادرش نیز به دنبال لیدا آمد و با هم به پادگان رفتند.

وی ادامه داد: وارد حیاط که شدیم، برادر همسرم را دیدم که ناراحت بود و چند نفر وی را در آغوش گرفته بودند. وارد منزل‌شان شدم. پدر همسرم گریه می‌کرد. خودم متوجه شدم که محمد به شهادت رسیده است.

رسیدن به درجه اعلا با کرامت بیش از اندازه/ من زنده هستم

همسر شهید درحالی‌که صورتش از اشک پر شده بود، بیان کرد: هنگام شهادت محمد، با این‌که لیدا چهار سال بیش‌تر نداشت؛ اما متوجه شده بود که برای پدرش اتفاقی افتاده است. هنگام تشییع پدرش وقتی می‌دید همه می‌دوند و وی را صدا می‌کنند، لیدا نیز می‌دوید و می‌گفت، «بابا محمد، بابا محمد...»

خبیری درخصوص آمادگی خود برای شهادت همسرش تصریح کرد: آمادگی شهادتش را نداشتم. تا مدت‌ها نیز باور نمی‌کردم و تمام لحظات زندگی خود را منتظر محمد بودم که برگردد.

وی گفت: هرگاه با مشکلی مواجه می‌شوم، به محمد می‌گویم. یک مرتبه ناراحت بودم، محمد را در خواب دیدم، پرسید، «چرا ناراحتی؟» مشکل خود را گفتم. گفت، «من همه را می‌دانم، همه را تضمین می‌کنم، تو فقط ناراحت نباش.»

همسر شهید در پایان بیان کرد: شهرداری محله قصد داشت، خیابانی را به نام همسرم کند. باید تابلو‌ها را از شهرداری تحویل می‌گرفتم، اما نرفتم. شب خواب محمد را دیدم. از وی پرسیدم، «محمد تو آمدی؟» تایید کرد. گفتم، «مگر تو شهید نشدی؟» گفت، «نه، من زنده هستم. تابلو‌ها را که بزنم، می‌آیم.» از خواب پریدم، فکر می‌کردم محمد برگشته است، اما متوجه شدم در خواب او را دیده بودم.

انتهای پیام/ 711

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار