قسمت پایانی - خلبان بازنشسته هوانیروز در گفت‌وگو با دفاع پرس:

شیفته رفتار شهید «بابایی» شدم/ عملیات هوانیروز علیه اشرار به فرماندهی سردار سلیمانی

«مهرداد دادراس» گفت: به برج مراقبت رفتم و سوال کردم: «این فرد کیست که با لباس پرواز قدم می‌زند؟». گفتند: «ایشان سرهنگ «بابایی» فرمانده پایگاه است». متعجب شدم، اصلا به او نمی‌آمد، گفتم بروم و سلامی عرض کنم. بسیار خاکی و راحت جواب سلام مرا داد. از آن‌جا بود که شیفته‌اش شدم.
کد خبر: ۳۰۷۳۷۱
تاریخ انتشار: ۱۲ مهر ۱۳۹۷ - ۰۴:۵۰ - 04October 2018

«مهرداد دادراس» سرهنگ خلبان بازنشسته هوانیروز ارتش جمهوری اسلامی ایران که در دوران دفاع مقدس با انجام مأموریت‌هایی مهم، لرزه بر اندام رژیم بعث عراق انداخته است، در گفت‌وگو با خبرنگار دفاع پرس در سمنان، به بیان خاطراتی از آن دوران پرداخته است.

این رزمنده دوران دفاع مقدس، مسئولیت‌هایی از قبیل فرمانده گروهان، معاون گردان، فرماندهی گردان، افسر آموزش پایگاه کرمان، افسر عملیات و آموزش ستاد هوانیروز، فرماندهی پادگان «درجزین» لشکر ۵۸ تکاوران ذوالفقار، خلبان هلی‌کوپتر کبری در دوران دفاع مقدس و... را در کارنامه خود دارد که در ادامه، قسمت دوم ماحصل این گفت‌وگو را می‌خوانید.

دفاع پرس: خاطراتی از مأموریت‌هایی که در دوران دفاع مقدس انجام دادید را ذکر کنید.

هلی‌کوپترم ۴۱ تیر خورد

در عملیات «بدر» مأمور شدیم که به داخل خاک عراق نیرو ببریم. «هور‌العظیم» به طور کامل در اختیار لشکر ۱۷ علی ابن ابی‌طالب (ع) قرار داشت. با پنج فروند هلی‌کوپتر ۲۱۴ و ۲ هلیکوپتر کبری راهی منطقه شدیم. نیرو‌ها را در یک چهارراه که از یک سمت به «بصره» و از سمت دیگر به «بغداد» منتهی می‌شد پیاده کردیم. در هنگام بازگشت، هواپیمایی در آسمان ظاهر شد که با سرعت بسیار کمی پرواز می‌کرد و بر سر ما آتش می‌ریخت. از پایین نیز نیرو‌های عراقی می‌زدند. یکی از هلیکوپتر‌های کبری مورد هدف قرار گرفت و من در منطقه تنها ماندم. به سمت ایران بازگشتم. بین راه هلی‌کوپتری را دیدم که در هور سقوط کرده و دُمش بالا بود. بعداً شنیدم که سه‌ نفر از نیروهای‌مان در آن‌جا شهید شده و همان جا دفن شده‌اند. ۲ نفر دیگر نیز به اسارت دشمن درآمده‌اند.

قسمت دوم  گفتگو با مهرداد دادراس// سردار حاج قاسم سليماني و پرواز با هليكوپتر206

به مسیرم ادامه دادم، در مسیر تعدادی نیرو با لباس‌های سبز رنگ و محاسن بلند دیدم. گمان کردم از بچه‌های سپاه هستند. چون منطقه هور به طورکامل در اختیار لشکر ۱۷ بود، اما این موضوع را نمی‌دانستم که در لابه‌لای «هور‌العظیم» منطقه‌ای از تصرف ما جامانده و یک تیپ عراق آن‌جا مستقر است. یکی از آن عراقی‌ها پشت دوشکا قرار گرفت و آتش سنگینی به من گشود. هلی‌کوپتر تیر خورد و یک موتورم از کار افتاد. عصبی شده بودم. اوضاع سختی شده بود و زمان به کندی می‌گذشت، با ادامه تیراندازی‌ها هلی‌کوپتر ۴۱ تیر خورد. صدای «بیب بیب» بلند شده بود. با زحمت با یک موتور دیگر که سالم بود به پایگاه بازگشتم. در حالی که هنوز کامل ننشسته بودم مسئول آتش نشانی را دیدم که فریاد می‌زد: «بپر پایین» و با دست اشاره می‌کرد. پریدم پایین. باک سوراخ شده بود و تمام بدنه خیس از بنزین بود. می‌گفت: «مگر می‌شود با این حجم سوراخ شدگی و اشتعال بنزین، هلی‌کوپتر آتش نگیرد؟»

نزد «صیاد شیرازی» رفتم که در منطقه حضور داشت و اتفاقات پیش آمده را به وی گفتم. رو به من کرد و گفت: «سه هلی‌کوپتر به منطقه اعزام شدند، هنوز هیچ کدام بازنگشته‌اند. شما باید بروی و ببینی کجا مانده‌اند». نقشه را آوردم و منطقه را نشان‌شان دادم و از حضور تیپ مستقر عراق در «هورالعظیم» گفتم.

گفت: «امکان ندارد. هور دست ماست». با توضیحاتم گروهی اعزام شدند و ضمن محاصره، دشمن را نیز منهدم کردند. با تعدادی اسیر به پایگاه بازگشتند. ضمناً آن ۲ نیروی ما که به اسارت دشمن درآمده بودند نیز بعد از ۴۸ ساعت آزاد شدند.

قسمت دوم  گفتگو با مهرداد دادراس// سردار حاج قاسم سليماني و پرواز با هليكوپتر206

آن‌چه دیدم تانک بود و تانک

در عملیات «بدر» به خاک عراق نفوذ کردم و به تنهایی تا جاده «بصره» رفتم. آن‌چه دیدم تانک بود و تانک که ردیف به ردیف در حال پیشروی بودند. هلیکوپتر کبری نابودکننده تانک است همین طور می‌زدم و می‌رفتم. پس از مدتی به پایگاه بازگشتم. (شهید) سرهنگ «آسیایی» فرمانده پایگاه، با دیدن من گفت: «کجا رفته بودی؟ باز دیوونه بازی درآوردی؟». گفتم: «قربان! تانک‌های دشمن بی‌امان دارن میان!»

افسر عملیات گفت: «یعنی چی؟». گفتم: «یعنی می‌خوان بیان و نیرو‌های ما را قیچی کنند! خبر رسیده که بچه‌های ما دارن تانک‌ها رو می‌زنن!».

صبح فردا شد. در سنگر روی گل و خاک که تشک و بالش‌مان بود خوابیده بودیم. افسر عملیات سراسیمه وارد شد و گفت: «بچه‌ها، پا شوید عراقی‌ها ما را قیچی کردند. پا شوید بدبخت شدیم!».

سرم را از زیر پتو خارج کردم و گفتم: «عباس جان! چی شد؟ تو که گفتی نمی‌شه! نمی‌تونند؟». «آسیایی» گفت: «از این به بعد دیگر «دادرس» هر حرفی بزند حرفش را قبول می‌کنم».

قسمت دوم  گفتگو با مهرداد دادراس// سردار حاج قاسم سليماني و پرواز با هليكوپتر206

سربازی با درجه سرهنگی

در مقطعی از خدمتم ماموریتی در «ماهشهر» داشتم. در باند پرواز فردی را با لباس خلبانی دیدم که موهایش را از ته تراشیده و بدون درجه در حال قدم زدن بود. با خود گفتم: «این سرباز اینجا چه می‌کند؟»

به برج مراقبت رفتم. سوال کردم: «این فرد کیست که با لباس پرواز قدم می‌زند؟». گفتند: «ایشان سرهنگ «بابایی» فرمانده پایگاه است.»

متعجب شدم. اصلا به او نمی‌آمد. گفتم بروم و سلامی عرض کنم. بسیار خاکی و راحت جواب سلام مرا داد. از آن‌جا بود که شیفته‌اش شدم.

حماسه‌آفرینی هوانیروز و تسلیم اشرار

پس از پایان جنگ، همچنان در خدمت هوانیروز ارتش جمهوری اسلامی بودم و محل خدمتم در «زاهدان» زیر نظر سپاه «قدس» بود. در اسفندماه سال ۱۳۷۳ خبردار شدیم که اشرار مسلح در شرق کشور پنج دستگاه اتوبوس را که از «زابل» به «زاهدان» در حرکت بوده و قصد انتقال سربازان وظیفه نیروی انتظامی را به «زاهدان» و نقاط مختلف کشور داشته است به گروگان گرفته و چند نفر را نیز به شهادت رسانده‌اند.

قسمت دوم  گفتگو با مهرداد دادراس// سردار حاج قاسم سليماني و پرواز با هليكوپتر206

منظور آن‌ها از این اقدام، هیاهوی تبلیغاتی با استفاده از خبرگزاری‌های BBC و سایر خبرگزاری‌های آمریکا و اسرائیل بود. آن زمان سردار حاج «قاسم سلیمانی» فرمانده لشکر ۴۱ ثارالله (ع) بود. در جلسه‌ای وی را از نزدیک ملاقات کردم. سردار «سلیمانی» می‌گفت: اگر پای سربازان به افغانستان برسد باید همه چیز را تعطیل کنیم و آبروی نظام می‌رود. وی بسیار تلاش می‌کرد و حساسیت بالایی نسبت به این موضوع داشت.

اشرار، «ملک سیاه کوه» را دور زده و در حال رفتن به افغانستان بودند. به دستور سردار تعداد زیادی تویوتا که مسلح به دوشکا بود، بین مرز مشترک ایران، افغانستان و پاکستان قرار گرفتند و عملا ارتباط آن‌ها با مرز قطع شد. از سوی دیگر با اعلام درخواست کمک اشرار از عوامل خود در افغانستان، نیرو‌هایی نیز از آن‌جا حمله می‌کردند تا خط را شکسته و اشرار را وارد خاک افغانستان کنند. به دستور سردار، عملیات را آغاز کردیم. هلیکوپتر‌های کبری با دلاوری غیورمردان ارتش و تیزپروازان هوانیروز در آن روز حماسه آفریدند.

سردار «سلیمانی»، با هلی‌کوپتر ۲۰۶ -که هلی‌کوپتر فرماندهی بود شخصاً در عملیات شرکت کرد. وی همیشه با من پرواز می‌کرد و می‌گفت: «دوست دارم با تو باشم. چون زیبا پرواز می‌کنی».

نهایتا اشرار وقتی دیدند کاری از پیش نمی‌برند، تسلیم شده و به اسارت نیرو‌های اسلام درآمدند.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار