رهبر انقلاب از جشن عروسی کدام زوج دهه هفتادی یاد کردند؟

رهبر انقلاب اسلامی در دیدار با اعضای مجلس خبرگان روایتی از یک کتاب را مطرح کردند که در آن به عروسی 2 جوان دهه هفتادی اشاره داشت.
کد خبر: ۳۰۷۸۵۰
تاریخ انتشار: ۱۷ شهريور ۱۳۹۷ - ۱۲:۰۱ - 08September 2018

به گزارش گروه سایر رسانه‌های دفاع پرس، روایتی که معظم‌له در دیدار با اعضای مجلس خبرگان از ماجرای جشن عروسی و اعزام یک رزمنده به جبهه‌های دفاع از حریم اهل بیت (ع) نام بردند، مربوط به کتاب «یادت باشد» است، روایتی که به زندگی پاسدار رشید اسلام حمید سیاهکالی مرادی اشاره دارد.

این کتاب به نحوی عاشقانه‌ترین کتاب شهدای مدافع حرم است که از سوی انتشارات شهید کاظمی در 362 صفحه روانه بازار نشر شده است.

معرفی کتاب

کتاب «یادت باشد» عاشقانه‌ترین کتاب شهدای مدافع حرم برای شهید پاییزی دفاع از حریم عقیله عقلا زینب‌کبری است که در پاییز سال 89 به کربلا رفت، در پاییز سال 91 عقد کرد، در پاییز سال 92 ازدواج کرد و نهایتاً در پاییز سال 94 به شهادت رسید! طراحی جذاب جلد این کتاب گویای همین غربت همسرانه از جنس پاییز است که کتاب «یادت باشد» را بیش از هر چیزی به کتابی سراسر عشق و محبت و دلدادگی بدل کرده است، عشقی که شاید در زندگی زمینی به جدایی رسیده باشد، اما این تعلق خاطر‌ها هیچ‌گاه کهنه نمی‌شود. کتابی که می‌شود ساعت‌ها با آن خندید و روز‌ها با آن اشک ریخت.

کتاب را که ورق می‌زنی انگار برایت همه شهدا تصویر می‌شوند و تازه می‌فهمی آن‌هایی که فدایی زینب شدند، چقدر شبیه هم هستند. فرقی نمی‌کند اسمشان چه باشد! محمد بلباسی، محسن حججی، مصطفی صدرزاده، مهدی نوروزی، حمید سیاهکالی و ... این‌ها همگی «یادشون بود» تا با «یادشان بود» تا ما «یادمان باشد» راه از آسمان می‌گذرد.

اگر دنبال کتابی برای آرامش روح، برای آرامش روح، براید پیدا کردن راه یا حتی برای هدیه دادن به بهترین عزیزانتان هستید، این کتاب را حتما بخرید و بخوانید و هدیه بدهید. از آن دست کتاب‌هایی که نمی‌شود بدون گریه تمام کرد! از آن دست کتاب‌هایی که دوست نداری تمام شود، از آن دست کتاب‌هایی که وقتی به آخر می‌رسی، نمی‌دانی اول راهی یا آخر راه! فقط می‌شود گفت: باران کلمات که می‌بارد، دلمان برایشان تنگ می‌شود، راه می‌افتیم بدون چتر ما بغض می‌کنیم، آسمان گریه!

برشی از کتاب

سر سفره که نشست گفت: «آخرین صبحونه رو با من نمی‌خوری؟!»؛ با بغض گفتم: «چرا این‌طور میگی؟ مگه اولین باره میری مأموریت؟!» گفت: «کاش می‌شـد صداتو ضبط می‌کردم با خودم می‌بردم که دلم کمتر تنگت بشه». گفتم: «قرار گذاشتیم هر کجا که تونستی زنگ بزنی، من هر روز منتظر تماست می‌مونم، منو بی‌خبر نذار».

با هر جان کندنی که بود برایش قرآن گرفتم تا راهیش کنم، لحظه آخر به حمید گفتم: «حمید تو رو به همون حضرت زینب (س) هرکجا تونستی تماس بگیر». گفت: «جور باشه حتماً بهت زنگ می‌زنم، فقط یه چیزی، از سوریه که تماس گرفتم چطوری بگم دوستت دارم؟ اونجا بقیه هم کنارم هستن، اگه صدای منو بشنون از خجالت آب میشم»؛ به حمید گفتم: «پشت گوشی به جای دوستت دارم بگو یادت باشه! من منظورت رو می‌فهمم». از پیشنهادم خوشش آمده بود، پله‌ها را که پایین می‌رفت برایم دست تکان می‌داد و با همان صدای دلنشینش چندباری بلند بلند گفت: «یادت باشه! یادت باشه!» لبخندی زدم و گفتم: «یادم هست! یادم هست.»

منبع: فارس

نظر شما
پربیننده ها