برادر شهید گمنام دانشگاه پیام نور در گفت‌وگو با دفاع‌ پرس:

به مادرم گفتند به این بچه دل نبند/ از بلند گوی مسجد خبر پیروزی انقلاب را به مردم روستا داد

برادر شهید گمنام مدفون در دانشگاه پیام نور تهران گفت: در پایان وصیت‌نامه‌اش آنجا که ما را به صبر و توکل سفارش می‌کند می‌گوید پیکر من را حتما در شهر خودم دفن کنید البته اگر توانستید پیکرم را پیدا کنید!
کد خبر: ۳۰۸۰۳
تاریخ انتشار: ۲۲ مهر ۱۳۹۳ - ۱۳:۴۴ - 14October 2014

به مادرم گفتند به این بچه دل نبند/ از بلند گوی مسجد خبر پیروزی انقلاب را به مردم روستا داد

به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، شهید عباسعلی(سعید) مختاری، در سال 61 در مرحله مقدماتی عملیات رمضان در شرق بصره آسمانی شد و پیکرش سالها به عنوان میهمان صحرا و ستارههای آسمان بود که نهایتا به تلاشهای کمیته جستجوی مفقودین و تبادل شهدا به میهن اسلامی بازگشت.

 این شهید بزرگوار در 28 بهمن 87 طی مراسمی که مصادف با اربعین شهادت امام حسین(ع) بود به عنوان شهید گمنام تشییع در محوطه دانشگاه پیام نور تهران آرام گرفت و نهایتا با تلاشهای مرکز تحقیقات ژنتیک نور دانشگاه علوم پزشکی بقیه الله (عج) سپاه شناسایی و احراز هویت شد. جمشید مختاری برادر این شهید سرافراز در گفت و گو با خبرنگار ما به بخشهای جالبی از زندگی برادر شهیدش اشاره کرد.

برادرم در روستای کرچگان از بخش باغبهادران در شهرستان زرین شهر اصفهان به دنیا آمد. زندگیاش سرشار از جریانها و حوادث مختلف بود. اصلا از همان روزی که سعید به دنیا آمد با همه متفاوت بود. در لحظهای که متولد شده بود یک چیزی مانند نقاب پوستی روی صورتش  قرار داشت که دهان و بینیاش را پوشانده بود. ترس همهی ما را برداشته بود. فکر میکردیم که بچه عیب و ایرادی دارد.

با حالت نگرانی که در خانواده به وجود آمده بود؛ دنبال پدر بزرگم فرستادیم. پدر بزرگم مرد فاضل و قرآنخوانی بود و معتمد روستا. زمانی که وارد خانه شد و صورت بچه را با همان وضع و حال دید، قنداق بچه را در بغلش گرفت و نقاب را از چانهاش بالا کشید و صورت بچه کاملا پیدا شد. ترس ما به امید بدل شد. بعد رو به مادرم گفت که به این بچه دل نبند چرا که در راه اسلام به شهادت میرسد.

دوران ابتدائی و راهنمایی را همانجا در روستای کرچگان خواند اما چون عمهام ساکن آبادان بودند برای ادامه تحصیل پیش آنها رفت. در آبادان تا مقطع دیپلم ادامه تحصیل داد. از آنجایی که بازی فوتبالش خوب بود توانست در تمرینات تیم صنعت نفت آبادان شرکت کند و یکی از بازیکنان ثابت این تیم شد.

قبل از سال 56 فعالیتهای سیاسیاش شدت گرفته  در همین زمانها بود که اعلامیه امام(ره) را از قم و تهران به روستا میآورد و در میان مردم توزیع میکرد. ژاندارمری و نیروهای طاغوت به شدت دنبالش بودند که دستگیرش کنند اما زرنگتر از این حرفها بود و توانسته بود بارها از دستشان فرار کند.

 برای مثال یک بار از همان پاسگاه ژاندارمری کرچگان آمده بودند که دستگیرش کنند. پدرم مرد تنومندی بود و توانسته بود جلوی آنها را بگیرد و سد راهشان شود. هنگامی که مامورین وارد حیاط شدند پدرم با چشم به من اشاره کرد و من سریع به داخل اتاق سعید دویدم و دیدم که سعید مشغول جمع کردن اعلامیهها و پنهان کردن آنهاست. به سرعت از روی پشتبام خودش را به داخل کوچه رساند و از آنجا به داخل مزرعه رفت تا دست نیروهای ژاندارمری بهش نرسد.

فعالیتهای انقلابی سعید در همان روستا در حال شدت گرفتن بود تا اینکه در 22 بهمن ماه که انقلاب به پیروزی رسید. در همان شب 22 بهمن با یکی از دوستان شهیدش به نام جمشید غلامی، از همان بلند گوی مسجد روستا اعلام میکنند که انقلاب پیروز شده است و با فریادهای الله اکبر روستا را پر میکنند. کدخدای ده که آدم طاغوتی و شاهدوستی بود به داخل مسجد میرود و سعید و رفیقش را به باد کتک میگیرد.

سعید با فرمان امام(ره) مبنی بر تشکیل سپاه پاسداران به مسجد سید اصفهان میرود تا به عضویت سپاه دربیاید. از آنجایی که برادرم مشکل خدمت سربازی داشت عضویتش را قبول نمیکنند و سعید به ناچار مجبور میشود تا ابتدا به خدمت سربازی برود. به تهران میآید و از همانجا برای خدمت سربازی به ارتش معرفی میشود و با اینکه دلخوشی از ارتش نداشت به ناچار اعزام را میپذیرد و برای آموزشی به پادگان شفیعخانی میاندوآب معرفی میشود.

بعد از پایان دوران آموزش برای خدمت به امیدیه اهواز میرود و در آنجا علیرغم روحیاتی که سعید از آنها برخوردار بود او را نگهبان لولههای نفت آغاجاری میکنند اما زمانی که به مرخصی میآید از طریق چند تن از دوستانش و با بسیج مسجد سید اصفهان به لشگر 14 امام حسین(ع) میرود.

 سعید در جبهه فرمانده گروهان شهید خلیلی گردان امام سجاد(ع) میشود و در 15 خرداد 1361 پس از مجروحیت در عملیات بیت المقدس و سپس بهبودی نسبی در 23 تیر 1361 در مرحله اول عملیات رمضان در شرق بصره به شهادت میرسد و همان موقع به ما خبر میدهندکه مفقود شده و این انتظار ما 31 سال طول کشید تا اینکه هفته پیش خبر شناساییشدنش را در یکی از دانشگاههای پیام نور تهران به ما میدهند.

انتهای پیام /

نظر شما
پربیننده ها