ماجرای فرمانده‌ای که آزادی خرمشهر را با لذت آخرین وداع فرزندش عوض نکرد

هرچه به شوهرم اصرار کردم بیاید تهران، قبول نکرد. فقط دلداریم می‌داد و می‌گفت: «صبر کن». اواخر اردیبهشت حال دخترم بدتر شد با اینکه دخترمان را خیلی دوست داشت نیامد. وقتی مارش عملیات بیت‌المقدس را شنیدم متوجه شدم چرا نیامده است.
کد خبر: ۳۱۱۵۸
تاریخ انتشار: ۲۳ مهر ۱۳۹۳ - ۱۴:۲۶ - 15October 2014

ماجرای فرمانده‌ای که آزادی خرمشهر را با لذت آخرین وداع فرزندش عوض نکرد

به گزارش دفاع پرس، عقیده زن و مرد ندارد و وقتی قرار است بجنگی تا عقیدهات را گسترش دهی یا بجنگی و از عقیدهات دفاع کنی، دیگر جنگیدن زن و مرد ندارد. هر دو تلاش میکنند به هدف برسند. آنچه در صدر اسلام و در دوران انقلاب اسلامی مردم ایران میبینیم. خیلی شبیه به هم هستند؛ زنانی که در جنگهای پیامبر همراه مردان بودند تا اسلام پیروز شود و زنانی که همراه مردان انقلاب مبارزه میکردند تا انقلاب اسلامی مردم ایران پیروز شود. هر دو گروه هم یک هدف داشتند: به کرسی نشاندن حرف اسلام.

مرد تنها نمیتواند زندگی کند. نمیتواند بجنگد. نمیتواند دفاع کند. زنی میخواهد که همراهش باشد. در زندگی. در جنگ. کسی که درکش کند و بداند که مرد برای خدا میرود. زنی که در خانه از داراییهایی که مهمترینش عزت و فرزندان هستند مراقبت کند. در دوران دفاع مقدس زنان مردان رزمنده سختیهای بسیاری میکشیدند. چه آنها که در شهرها دور از همسرانشان بودند، چه آنها که همراه همسرانشان به مناطق جنگی میرفتند.

انتشارات فاتحان به کوشش خانه فرهنگ و هنر ساقیا و به نویسندگی سعید زاهدی و سمیه شریفلو کتاب «نگاه پر باران» را منتشر کرده است. نویسندگان در این کتاب تلاش کردهاند حضور هشت سالهی زنان را در جنگ عراق علیه ایران روایت کنند. روایتی که قرار است زن را بخشی از جنگ ببیند و بر بخشهای از جنگ نور بتاباند که زنان بیشتر حضور داشتهاند.

این کتاب با بیان 549 روایت کوتاه در 8 بخش به موضوعاتی مانند حضور زنان در جنگ، زنان در نخستین روزهای دفاع مقدس، آوارگی زنان در هشت سال جنگ، زنان در پشتیبانی جنگ، همراهی زنان با مردان رزمنده، مادران و همسران شهدا، درگیری زنان با جنگ در شهرها و همسران جانبازان و مفقودان میپردازد. در ادامه روایتی که از «مردان دشت نور» خاطرات فرماندهان نیروی زمینی ارتش به تألیف «ابوالفضل نوراوئی» برگزیده شده، میآید:

همیشه صبر کارساز نبود و برخی وقتها فرزندی میمرد و زن در تنهایی، بچه را به خاک میسپرد. در گرماگرم عملیات فتح المبین بود دختر شانزده سالهام که سرطان داشت بیمارستان بود آخرین لحظات عمرش بود به همسرم خبر دادیم برای وداع بیاید تهران.

پیغام داد دخترم در تهران کسانی دارد که کنارش باشند اما من نمیتوانم فرزندان سربازم را تنها بگذارم. آن روزها سختترین روزهای زندگیام بود از یک طرف دختر جوانم ذره ذره جلوی چشمانم آب میشد و از طرف دیگر باید خانه را اداره میکردم.

هرچه به شوهرم اصرار کردم بیاید تهران، قبول نکرد. فقط دلداریم میداد و میگفت «صبر کن». اواخر اردیبهشت حال دخترم بدتر شد با اینکه دخترمان را خیلی دوست داشت نیامد. وقتی مارش عملیات بیتالمقدس را شنیدم متوجه شدم چرا نیامده است.

از اول زندگی به من گفته بود از نظر او انجام وظیفه مهمترین اصل زندگی یک ارتشی است. وقتی دخترم در آستانه مرگ قرار گرفت باز با او تماس گرفتم و بازهم از من خواست مقابل مشکلات محکم باشم. این بار صدایش میلرزید معلوم بود غم بزرگی دارد.

دخترم از دنیا رفت. حتی شوهرم نتوانست برای خاک سپاریاش بیاید. دیگر او را درک میکردم همین مساله نیامدنش در آن شرایط روحیه مضاعفی به سربازان منطقه بخشیده بود. وقتی خرمشهر آزاد شد، سرهنگ نیاکی در حالی از آزادی خرمشهر در مصاحبهای صحبت میکرد که شادی این آزادی را به داغ مرگ فرزندش ترجیح داده بود. سرانجام 45 روز بعد از فوت دخترش به تهران آمد.

منبع: تسنیم

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار