روایت خیلی شخصی از دیدار با رهبر انقلاب

یکی از داستان‌نویسان در توصیف دیدار با رهبر انقلاب نوشت: برگشتیم مثل اورانیوم 20 درصد، مثل سی مرغ سیمرغ شده، مثل زهیر بعد از زیارت حسین. بهانه‌ها و گلایه‌ها یادمان رفت که رفت!
کد خبر: ۳۱۴۰۶۷
تاریخ انتشار: ۲۵ مهر ۱۳۹۷ - ۱۰:۰۹ - 17October 2018

به گزارش گروه فرهنگ و هنر دفاع پرس، مجید اسطیری نویسنده و از فعالان موسسه شهرستان ادب در متنی نوشت:

حتما می توانید یکی از رفقایتان را در حالت «ای بابا بازم این شروع کرد به نق زدن!» تصور کنید. حتما می توانید همان دوست را در حالت «باشه، باشه، ولی جان تو دیگه حوصله ندارم!» تصور کنید.

اما آیا می توانید رهبر انقلاب را در چنین حالتی تصور کنید؟

من نمی‌توانستم؛ چون مطلقا چنین واکنشی را حتی در رقیق ترین شکلش در رسانه‌ها از ایشان ندیده‌بودم. تا آن شب! آن شب جادویی که با جمعی از دوستان هم داستانم راهی زیارت آن آفتاب حُسن شدیم. دست من خالی بود و از دو رمان تازه‌ام – که یکی را شهرستان ادب باید منتشر کند و یکی را سوره مهر – هیچ کدام نرسیده بود که تقدیم حضرت آقا کنم. این بود که اصراری نداشتم آن جلوها بنشینم و به همین راضی بودم که گوشهء خودم را بگیرم و غرق تماشای آن آفتاب حسن شوم. ولی زد و تمام وقت یک ساعتهء جلسه را رو به روی حضرت آقا نشسته بودم و حتی نگرانی چند ساعت قبلم را فراموش کرده‌بودم. این که مبادا ایکاروس وار با نزدیک شدن به خورشید موم هایی که بالهایم را بهم چسبانده‌اند آب شوند و سقوط کنم! زل زل و خیره خیره به آقا نگاه می‌کردم و مخصوصا وقتی جناب مؤدب بنده را معرفی کردند و فرمودند رمان ایشان درباره بازی فوتبال ایران و اسرائیل و ماجراهای حول آن است حسابی باد کردم و نگاهم را دوختم به نگاه آقا.

بله، من مطلقا به خاطر نداشتم کوچک‌ترین اثری از آن حالات که ابتدای این سطور گفتم از حضرت آقا دیده‌باشم در رسانه‌ها. جلسه به این گذشت که برخی از دوستان ما خودشان را و آثارشان را معرفی کنند و اگر مطالبه‌ای در فضای عمومی ادبیات داستانی کشور به ذهنشان می‌رسد خدمت آقا مطرح کنند. از فرصتی که نصیبم شده بود نهایت استفاده را می بردم و همه حرکات آقا را زیر نظر داشتم. مهربان و صمیمی و راحت به نظر می‌رسیدند. در حال خستگی در کردن به نظر می‌رسیدند. قبلا شنیده‌بودم که در کوران مسائل کلان کشور و جهان اسلام که هر یکی‌اش برای زمین زدن یک ملت کفایت می کند، این جلسات گه گاه شب جمعه آقا با اهالی فرهنگ جدا از گرفتن گزارش و بیان رهنمودها، برای ایشان حکم تمدد اعصاب نیز دارد.

باری در این میان یکی از دوستان نویسنده رمان خودش را این طور معرفی کرد که «رمانی است درباره مشکلات جوانان اعم از اعتیاد و خودکشی و ...» شاید دیگر دوستان ندیدند ولی من دقیقا دیدم که آقا با حالتی شبیه همان که در ابتدا توصیف کردم سری تکان دادند.

الحمدلله که اکثر دوستانمان حرف‌های روشن و امیدبخش زدند. از کارهای خوب انجام شده گفتند و افق‌های پیش رو را ترسیم کردند. از لزوم مجاهدهء نویسنده مسلمان انقلابی گفتند. چیزی که جریان شبه روشنفکری در ادبیات داستانی ما کُشت و به جایش بذر ناامیدی و کاهلی در این خاک کِشت. اما تک و توک که پیش می‌آمد کسی غُرغری بکند باز آن تکدر مختصر را در آقا می‌دیدم.

حرفها که تمام شد آقا در باب اهمیت رمان فرمایشاتی کردند که گزارش آن را حتما در خبرگزاری ها خوانده‌اید. اما مثال مهمی که در خصوص لزوم نگاه امیدبخش داشتند برای همه جالب بود. به توصیف دو نویسنده بزرگ قرن نوزده یعنی تولستوی و هوگو از جنگ ناپلئون با روسیه اشاره فرمودند و از این گفتند که هر کدام از این دو نویسنده چطور در مورد جنگ و مخصوصا شکست خوردن ملتشان نوشته‌اند. آن گونه که عزت ملتشان خدشه‌دار نشود. آقا اشاره کردند که اگرچه در رمان نویسی عقب هستیم و راه‌های نرفته فراوانی داریم لکن کارهای خوبی هم انجام شده و فعالیت شهرستان ادب مثبت بوده. چند بار متذکر شدند که همین حضور جمع ما نشان دهنده پیشرفت‌های امید بخش است. شنیدن این سخنان از زبان ایشان فوق‌العاده به همه‌ بچه‌ها انرژی و روحیه داد.

در پایان هم آقا برایمان دعا کردند و جلسه با اهدای آثار از طرف نویسندگان تمام شد. بعضی بچه‌ها که زرنگ‌تر بودند انگشتر عقیق متبرک به دعای آقا را از ایشان هدیه گرفتند و چفیه هم که رزق همه جمع شد.

برگشتیم مثل اورانیوم 20 درصد، مثل سی مرغ سیمرغ شده، مثل زهیر بعد از حسین. بهانه‌ها و گلایه‌ها یادمان رفت که رفت!

انتهای پیام/ 121

نظر شما
پربیننده ها