علی مؤذنی:

مسیر رنج‌آوری را برای نوشتن «احضاریه» طی کردم

علی مؤذنی نویسنده رمان «احضاریه» درباره تازه‌ترین اثرش که به تازگی رونمایی شده، معتقد است، «احضاریه» اگر قابلیت داشته باشد، جای خودش را باز می‌کند. قابلیت نداشته باشد، هیچ هیاهویی مانع از فراموشی آن نمی‌شود.
کد خبر: ۳۱۴۰۷۸
تاریخ انتشار: ۲۵ مهر ۱۳۹۷ - ۱۰:۴۵ - 17October 2018

مسیر رنج‌آوری را برای نوشتن «احضاریه» طی کردمبه گزارش گروه سایر رسانه‌های دفاع پرس، آرام، اما از درون پرجنب و جوش. این را می‌توان از آثارش هم متوجه شد. رمان «دوازدهم» او نامش را که از گذشته‌های دور اندکی کم‌تر شنیده می‌شد، دوباره سر زبان‌ها آورد، هرچند آثارش به مرور مخاطبان بیشتری را به خود جلب می‌کرد و این بار با «احضاریه» به کتابفروشی‌ها آمد؛ کتابی که بی‌ارتباط با این روز‌ها و عزم سفر به کربلا نیست. ماه صفر و سفر، عاشقان را هوایی می‌کند و خواندن این کتاب خالی از لطف نیست؛ چه در پیاده‌روی اربعین و چه پیش از آغاز سفر.

«احضاریه» نگاهی ژرف به ماجرای عمیقی است که در تاریخ ماند و همچنان ماندگار خواهد بود.

«علی موذنی» نویسنده این اثر گفت‌وگویی انجام داده که مشروح آن را در ادامه می‌خوانید:

ابتدای گفت‌وگو را با ورودیه کتاب آغاز کنیم. به نظر می‌رسد مخاطب از همان ابتدا که کتاب را به دست بگیرد کشش محور اصلی نویسنده او را جذب کرده و به نوعی شروع به ادامه مطالعه می‌کند. محوریت دینی کتاب در هنگام نوشتن شما را بر آن نداشت تا دست به عصاتر حرکت کنید؟

متاسفانه ترس موهومی وجود دارد از نزدیک شدن به موضوع‌ها و مضمون‌های دینی که البته ریشه در تقدسی دارد که ما بی‌دلیل آن را ضرب در دو می‌کنیم. از قرآن مقدس‌تر داریم؟ چون مقدس است، نباید به سمت آن برویم؟ تقدس که نباید مانع نزدیکی ما به مقدسات شود. ما باید به مقدسات نزدیک شویم و در حد فهم و درک خودمان با آن‌ها مانوس شویم. اما چون گرفتار افراط و تفریطیم، گاهی یک مسأله عادی را جزو محرمات قرار می‌دهیم و گاهی هم چنان تقدس‌زدایی می‌کنیم که آدم مبهوت می‌ماند. به نظر من حتما باید سراغ مقدسات برویم و اتفاقا نشان بدهیم که چرا مقدس‌اند. در عین حال باید مراقب هم باشیم که تقدس‌زدایی نکنیم.

این مسأله باعث نشد که شما بار‌ها مجبور به بازنویسی شوید؟

چرا. ما در حالت عادی هم خودمان را مدام سانسور می‌کنیم، وای به وقتی که بخواهیم به مقدسات نزدیک بشویم. همین الان هم بعضی ایراد می‌گیرند که چرا مثلا بعضی افعال یا صفات برای بانو فاطمه (س) یا بانو زینب (س) به کار رفته است. چرا مثلا بلند خندیده‌اند یا چرا بانو زینب (س) با پدرش شوخی کرده؟ این زیاده‌روی نیست که ما خنده و شوخی‌های معمول زندگی را که جزء ساده‌ترین امور بشری است، از مقدسین حذف کنیم؟ با این نگاه باید بپذیریم که آن‌ها غذا هم نمی‌خورده‌اند یا نمی‌خوابیده‌اند. من وظیفه خود می‌دانم که آن‌ها را شخصیت‌هایی در رفتار و گفتار و سلوک والا نشان بدهم نه این که حالات و صفات انسانی را ازشان بگیرم. توجه بفرمایید که بانو زینب (س) نزدیک به ۶۰ سال زندگی کرده است. نقش‌هایی که به عنوان یک زن به عهده داشته، چه بوده؟ معصومیتی را که شیعه برای ایشان قائل است، اکتسابی است نه ذاتی. این معصومیت از سلوک ایشان در زندگی به دست آمده. من سعی کرده‌ام ایشان را در هر جایگاهی که هست، در بهترین حالت نشان بدهم، اما در عین حال شور زندگی را از ایشان نگیرم. ایشان از معاشرت و مجاورت با چند امام معصوم که هدفی جز برآورده کردن رضای خدا برای خود متصور نبوده‌اند، آموخته که جز به رضای خدا نیندیشد و همین الگوی رفتاری ایشان در زندگی بوده و برایشان جایگاهی را رقم زده که همان معصومیت اکتسابی است.

داستان‌های دینی و به عبارتی محوریت کتاب‌های داستانی با داشتن شخصیتی، چون حضرت زینب (س) جذابیت‌های خود را دارد. چه شد حضرت زینب (س) را انتخاب کردید و با کلید زدن ارتباط یک خواهر و برادر به خواهر صبور کربلا رسیدید؟

فیلم نامه‌ای درباره ایشان نوشتم که تاریخی بود. محدودیت‌های فیلمنامه در پرداخت شخصیت ایشان مرا دچار عقده کرده بود، چون محدودیت نمایش معصوم ـ. که به نظرم کار بسیار درستی هم هست ـ. باعث می‌شود نتوانی آن طور که شایسته حضور ایشان است، موثر عمل کنی. جای پرداختِ مستقیم خود ایشان مجبوری به شخصیت‌های فرعی بپردازی و آن‌ها را پررنگ کنی. این مسأله تاثیر غیرمستقیم و آزاردهنده‌ای روی نویسنده می‌گذارد. فکر نوشتن رمان آرامم کرد، به این صورت که در رمان آن طور که دلم می‌خواهد به شخصیت ایشان نزدیک شوم. البته، بعد از پایان فیلمنامه اگر یک سری فعل و انفعالات در زندگی خصوصی باعث نمی‌شد به این موضوع خاص برسم، نوشتن رمان منتفی می‌شد؛ چون اصلا حوصله نوشتن رمان تاریخی را ندارم. حتی اگر هم بخواهم، نمی‌توانم. نقش الگوگیری عارفه این امکان را فراهم کرد که بخش‌هایی از زندگی بانو توسط او نوشته شود، مخصوصا که از نظر فنی، زبانِ نوشتاری او با زبان نوشتاری برادرش باید فرق می‌کرد. تازه‌کاری او در پژوهشگری و نویسندگی باعث می‌شود پرشور و حال بنویسد؛ بر خلاف برادرش که روزنامه‌نگاری حرفه‌ای است و علاوه بر نوع سانسور حاکم بر روزنامه، خودسانسوری را هم یاد گرفته است.

تفاوت نگارش تاریخی این دو شخصیت در رمان مشهود است. مسعود در رمان دو نوع زبان دارد. یکی زبان شخصی یکی رسمی. زبان شخصی او مربوط به شخصیت حقیقی اوست و زبان رسمی او مربوط به شخصیت حقوقی او به عنوان روزنامه‌نگار. این تفاوت‌ها در زبان رعایت شده است.

در بخش اول ما شاهد این دو نوع زبان متفاوت مسعود هستیم. وقتی از حال و هوا و شکل‌گیری واقعه سفر می‌گوید، زبان او به عنوان یک شخصیت حقیقی عمل می‌کند، اما آنجا که استدلال‌های عارفه را مقاله می‌کند، زبان حقوقی او به عنوان یک روزنامه‌نگار است. اوج زبان رسمی او به عنوان روزنامه‌نگار در بخش چهارم است که مستقیما تاریخ را روایت می‌کند؛ همچنان که در بخش سوم که شروع سفر او به کربلاست، ما با زبان حقیقی او طرفیم. همین زبان حقیقی در بخش سوم تفاوت اساسی با زبان حقیقی مسعود در بخش اول دارد، چرا که در دو موقعیت کاملا متفاوت حسی است. بخش‌های مربوط به بانو زینب که توسط عارفه نوشته می‌شود، دچار سهو‌هایی است که در بخش اول رمان، هم سردبیر و هم مسعود سانسور می‌کنند، اما بخش‌های دوم و پنجم را که عارفه برای دل خودش می‌نویسد، با شور و حال زنی می‌نویسد که شیفته شخصیت بانو شده، و در عین حال خود سانسوری هم بلد نیست، چون حرفه‌ای نیست. نه سردبیری هست که یقه‌اش را بگیرد نه حتی برادرش که آقا بالاسری کند...

از مسیر نوشتن «احضاریه» بگویید.

مسیر طولانی و رنج آوری بود. طولانی از حیث زمان و رنج آور از این که مهندسی اولیه طرح مدام در حال تغییر و تحولی بود که داستان می‌طلبید. مدام مجبور بودم برگردم و بسیاری از نوشته‌ها را حذف کنم و دوباره متن جدید بنویسم. این حذف و اضافه برای سخت‌نویسی مثل من چالش سنگینی بود.

بار‌ها و بار‌ها از مکاشفه‌ای که برای عارفه در کتاب رخ داد و به نوعی مواجهه با حضرت زینب (س) گریستیم. به عنوان نویسنده به شکل خاص درباره این بخش از کتاب توضیح دهید.

همان طور که عرض کردم، روایت بانو زینب توسط عارفه صورت می‌گیرد. عارفه از نظر ذهنی درگیر شده و مطالعاتش را با مسعود در میان می‌گذارد و چند جا به صراحت می‌گوید هر کاری می‌خواهم بکنم، فکر می‌کنم اگر بانو جای من بود، چه می‌کرد؟ پس وقتی بخش‌های دوم و پنجم را می‌نویسد، در واقع با نوشتن زندگی حضرت دارد برای خود همانندسازی می‌کند. او را حس و لمس می‌کند، با او زندگی می‌کند تا به درجه‌ای برسد که در موقعیت‌های گوناگون مثل او فکر و عمل کند. در واقع، صمیمیت رابطه عارفه و مسعود این وظیفه را در داستان به عهده دارد که غیرمستقیم صمیمیت رابطه بانو زینب (س) و امام حسین (ع) را در ذهن مخاطب بسازد، چون ما در رمان به طور مستقیم به رابطه این دو بزرگوار نمی‌پردازیم. اصلا جا‌به‌جایی عارفه و مسعود، الگوگیری من از واقعه کربلا بود که خواهر پس از شهادت برادر، نقش رسانه‌ای او را به عهده می‌گیرد و پیام اصلی برادرش را به گوش ابن زیاد و یزید می‌رساند و علت ذلت ناپذیری او را تشریح می‌کند.

خاطره‌ای از دوران سه سال تالیف کتاب در خاطرتان هست؟

من در زندگی واقعی خواهر ندارم. درک این را که یک خواهر می‌تواند چه تاثیری روی شخصیت و زندگی برادر به عنوان یک مرد بگذارد، ندارم، اما از وقتی عارفه به عنوان یک شخصیت داستانی در من شروع به بالیدن کرد، احساس کردم چقدر جای چنین خواهری در زندگی من از کودکی تا اکنون خالی بوده. خیلی دلم می‌خواهد عارفه‌ای برای من می‌بود، از همان کودکی، تا حضورش وابستگی بیش از حد مرا به مادر تعدیل می‌کرد. این طوری شاید با از دست دادن مادرم این قدر در زندگی احساس غربت نمی‌کردم.

باور‌های دینی در داستان موج می‌زند، اما در دوره‌ای که داستان‌های اینگونه مخاطب کمتری دارند به نظر می‌رسد «احضاریه» بتواند جای خود را باز کند. پیش بینی شما چیست؟

یکی از تفاوت‌های داستان‌نویسی با کار روزنامه‌نگاری در این است که اگر روزنامه‌نگار مدام باید به روز باشد و مسائل روز را که مورد کنجکاوی مخاطب است، پوشش دهد، داستان‌نویس چنین قیدی ندارد. او بر خلاف روزنامه‌نگار، می‌تواند در انتخاب موضوع آزادانه عمل کند و چیزی را بنویسد که با حال و هوای او همسان‌تر و همخوان‌تر است. بنابراین، مخاطب داستان وقتی داستان می‌خواند، دنبال روزمرگی نیست و جای آن که دنبال رفع کنجکاوی یا خبرگیری از اوضاع روز باشد، دنبال کشف حقایق زندگی از دل وقایعی است که داستانی شده‌اند. به نظر من هر موضوع و هر داستانی به تناسب کیفیت، مخاطبان خود را دارد. هر چه خاص‌تر باشد، مخاطبانش کم‌تر، اما ویژه‌ترند؛ بنابراین مهم نیست که عده‌ای این گونه موضوع‌ها را نپسندند، چون در مقابل عده‌ای هستند که این گونه موضوع‌ها دغدغه اصلی‌شان است. ضمن آن که شنیده‌ام تیپ‌های مذهبی به خصوص در بخش دانشجویی با علاقه دنبال رمان‌هایی هستند که بتوانند موضوع‌ها و مضمون‌های مورد علاقه شان را در آن‌ها دنبال کنند. برایشان فرقی هم نمی‌کند که تاریخی باشد یا معاصر. علاقه‌مندند بنیان داستان و رمانی که می‌خوانند، بر تفکر دینی و مذهبی استوار باشد. در مورد «احضاریه» هم باید عرض کنم اگر قابلیت داشته باشد، جای خودش را باز می‌کند. قابلیت نداشته باشد، هیچ هیاهویی مانع از فراموشی‌اش نمی‌شود.

ورود آیتم‌های تاریخی و گفتمان‌هایی از آن زمان‌ها به کشش بیشتر اثر کمک کرد. رفت و برگشت‌های میان گذشته و حال و...

من گذشته و حال را جدا از هم نمی‌بینم. گذشته در این رمان معاصرت پیدا کرده، چون عارفه در حال زیستن دوباره زندگی بانو زینب در قالب کلام است. نوشتن از نظر من یعنی زنده کردن. عارفه برای کشف شخصیت بانو زینب درباره او می‌نویسد؛ و مسعود از نوشتن بخش چهارم به صورت ستون‌های تاریخی دارد مسیر وقایع را تفسیر می‌کند تا به این معنی برسد که واقعه عاشورا طی روندی چنین از عملکرد افراد است که به وقوع می‌پیوندد. مسعود با بخش چهارم ساختار معنایی رمان را تکمیل می‌کند.

سبک زندگی اسلامی در این اثر در مطیع بودن زینب (س) درسی است برای زندگی‌های امروزین. هنگام نوشتن چقدر بر این محوریت نظر داشتید؟

توجه کنید که بانو در مقابل چه کسانی مطیع است. ایشان مطیع امر ولایت پدر و برادرهایش است، اما شخصیت مطیعی ندارد. ایشان با درک درستی که از امامت دارد، امام معصوم را در بالاترین جایگاه فکری می‌داند و اختیار خود را تمام و کمال به او می‌سپرد، با آن که خود با معارف قرآن آشناست. اما جرات و جسارت و شهامت ایشان در پس از شهادت امام حسین (ع) رخ می‌نماید. نه این که تا پیش از آن این صفات در ایشان وجود نداشته. داشته، اما ضرورتی بر نمایش آن در دید عموم نمی‌دیده. هم ایشان است که قدرت مدیریتش را پس از واقعه عاشورا در حفظ و حراست از بازماندگان نشان می‌دهد، از جان ِ امام سجاد (ع) محافظت می‌کند و به محاجه با ابن زیاد و یزید می‌پردازد و حقانیت خاندان پیامبر را اثبات می‌کند. در خصوص ایشان باید گفت: هر جا لازم است حضور پیدا کند، با احساس مسئولیت بالا عمل می‌کند و از جان مایه می‌گذارد.

تخیل محور واقعه قرار گرفت یا واقعه با تخیل آمیخته شد؟

هر دو بر هم موثر بوده‌اند. اگر این واقعه نبود، تخیل حولِ محور آن صورت نمی‌گرفت. ابتدا واقعه موجد تخیل شده و در ادامه تخیل است که وقایع را برای رمان مهندسی می‌کند.

بسیاری معتقدند نویسنده انتخاب می‌شود که اگر حسن توجه ائمه (ع) نبود، این آثار تالیف نمی‌شد.

راستش، من درکی از این گونه مسائل ندارم. یعنی معرفتش را ندارم. خیلی دوست دارم کسانی که چنین نظری دارند، دلیل بیاورند و این ادعا را ثابت کنند.

«احضاریه» نامی است که مخاطب را در بدو نگریستن به جلد کتاب به محتوا سوق نمی‌دهد. یعنی اصلا بخشی از داستان هم در طرح روی جلد لو نمی‌رود. این مسأله مدنظر شما بود یا ناشر چنین نظری داشت؟

این خواسته بنده بوده. قرار نیست اسم لو دهنده محتوا باشد. هرچند احضاریه با محتوای رمان همخوانی دارد، البته در صورتی که رمان خوانده شود.

من نظری دارم و شاید سلیقه‌ای در کار باشد. آن هم در مورد انتهای کتاب است. بهتر نبود به شکل قطعی تمام می‌شد؟ چرا که در بخش‌هایی پس از بازگشت مسعود خواننده مطلع می‌شود که عارفه هم راهی شده، اما در مقطعی دیگر به تشکیک می‌رسد و... ادامه ماجرا تا پایان داستان.

از نظر من این پایان قطعی است و تشکیکی در آن وجود ندارد. در صورتی که به کدگذاری‌ها توجه لازم بشود، شکی باقی نمی‌ماند.

هرچند از خواندن کتاب بسیار لذت بردم، اما همچنان پس از اتمام کتاب دوست داشتم ادامه داشت.

چه اشکالی دارد؟ یک بار دیگر از اول بخوانیدش و این بار دوم را مهمان من باشید!

منبع: فارس

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار