به گزارش گروه سایر رسانههای دفاع پرس، تولیدات نشر «اسم» هم از نظر فرم و هم از نگاه محتوایی، تابع استانداردهایی بود که ما را برای گفتگو با مدیر این انتشارات، ترغیب کرد.
«سعید مکرمی» به جز مدیریت این انتشارات، کتابفروشی «ترنجستان سروش» را هم مدیریت میکند که ۲ سال پیش به خاطر طرح جلد برخی کتابها که نشان قلب داشت و همچنین فروش بستههای کادوییِ قرمز رنگ تهدید به پلمب شد!
این کتابفروشی که در خیابان انقلاب تهران، بیشتر از هر جای دیگری مرجع کتابخوانهای حزب اللهی است را کمتر کسی نمیشناسد. حالا مدتی است که کافه «نخلستان اوج» هم به مجموعههای تحت مدیریت «مکرمی» پیوسته و قرار است تبدیل به یک کافه کتاب کاملا مدرن و متشخصِ حزب اللهی شود.
همه اینها عامل گفتوگوی تفصیلی ما با جوانی شد که با مشغلههای زیاد، هنوز وقتی از «کتاب» صحبت میکند، برق چشمانش دیدنی است. با او بیش از ۲ ساعت در دفتر انتشارات و محیط کتابفروشی اش قدم زدیم و از کتاب گفتیم که حاصلش پیش روی شماست.
مشروح این گفتوگو را در ادامه میخوانید:
چرا اسم؟
ما هر عنوان دیگری برای انتشاراتمان انتخاب میکردیم باز هم میشد این سئوال را پرسید...
بله؛ اما منظورمان این است که چطور به «اسم» رسیدید؟
سال ۹۰ دنبال عنوانی برای انتشاراتمان بودیم. من مدیر انتشارات «عصر داستانِ» بنیاد ادبیات داستانی بودم و به این فکر میکردم که اگر بخواهیم یک نشر حزب اللهی داشته باشیم که به خوبی با ناشران حرفهای رقابت کند، این موضوع از نام و عنوان شروع میشود و تا فرم و محتوا ادامه پیدا میکند. یک عنوان پرمعنا میخواستیم که اگر کسی آن را شنید، خیال یا تصوری به آن نداشته باشد. باب شده بود نامهایی برای انتشاراتیها انتخاب میشد که مصداق داشت؛ مثل گنجشک، سیب و پرتقال و مانند آن. خیلی در فکر اسم بودیم که ناگهان به ذهنمان رسید همین «اسم» چه نام خوبی است. کما این که دیدیم «اسم» به تنهایی به معنای اسمِ باری تعالی است و در کتابهای لغت عربی و فارسی، اسم را چیزی میدانند که بقیه اشیاء را میشود با آن نامید. ریشه کلمه «اسم» هم فارسی است و از این زبان به عربی وارد شده.
در گفته تان عبارت حزب اللهی را آوردید. واقعا این جزو تأکیداتتان بود؟
ما در این موضوع اهل مسامحه نیستیم و این به خاطر علاقه مان به انقلاب و امام و رهبری است. ما تا قبل از این تعریفمان از نشر مذهبی فقط ناشرانی بودند که در حوزه دین یا دفاع مقدس کار میکردند، اما این مطلوب ما نبود، چون در خیلی از حوزهها جای ناشران مذهبی خالی بود. حزب اللهی بودنِ ما بر اساس برخی شاخصهها بود و نه ظاهر کار.
شما در فرم خیلی سعی داشتهاید که از غالب ناشران مذهبی و حزب اللهی فاصله بگیرید. این هدفمند بوده؟
بله؛ ما این تمرین را از دوران «عصر داستان» داشتیم...
البته «عصر داستان» که اصلا حزب اللهی و مذهبی نبود...
آن جا یک مجموعه دولتی بود و ساز و کار خودش را داشت، اما ما در حال مشق کردن بودیم، چه این که اگر میخواستیم در بازار نشر سهمی داشته باشیم باید به خیلی از موارد توجه میکردیم. متاسفانه در حوزه نشر از «فرم» غفلت میشود و عمده آدمها به آن توجه نمیکنند در حالی که همه ما به صورت و ظاهرمان خیلی توجه میکنیم. ما دوست داریم مخاطب، کتابی را دست بگیرد که از آن لذت ببرد؛ به همین خاطر فرم کار برای ما اهمیت زیادی دارد. در انتشارات «اسم» هم تعریف کردهایم که روی چه شاخصههایی حرکت کنیم و در چه حوزههایی وارد بشویم.
چگونه به این آرم ساده و شکیل رسیدید؟
برای طراحی آرم به خیلی از افراد سفارش دادیم و همانطور که به «اسم» رسیدیم، به سادگی به آرممان هم رسیدیم. به خاطر فرم کلمه «اسم»، خیلیها به سمت خط کوفی میرفتند و آرممان شبیه «الله» میشد. ما، چون پذیرفته بودیم که مینی مال هستیم، به این نتیجه رسیدیم که بر اساس همان دو نقطهای که روبروی «نام:» یا «نام خانوادگی:» میآید، آرممان را هم طراحی کنیم. به همین سادگی...
شکر خدا در فرم خیلی موفق بودهاید. البته از انتخاب عناوین و موضوعات کتاب هایتان هم نمیشود فهمید که شما در جبهه فرهنگی انقلاب هستید. از این کار هدفی داشتید؟
بخشی از این کار برای شکستن کلیشه هاست. وقتی میگوییم جبهه فرهنگی انقلاب، ذهنمان به سمت تاریخ شفاهی انقلاب و دفاع مقدس یا به سمت کتابهای دینی و معارفی میرود. این کارها در عِده و عُده ما نبود و ناشرانی که در این حوزه کار میکنند، بزرگانی دارند که ناظر کارشان هستند. خلأ جدیتر ما در حوزه نشر، خلأیی بود که در بخش ادبیات، رمان و علوم انسانی داشتیم. ما در علوم انسانی دستمان خالی بود و وقتی جسهای برگزار میشد، هیچ ناشری نداشتیم که در حوزه ادبیات و رمان کار کرده باشد؛ لذا این دو زمینه، انتخاب اول ما بود. چون ادبیات و رمان دست جریان روشنفکری بود (هم از لحاظ حجم تولیدات و هم کارهای شاخص) به همین ترتیب باید برخی از کلیشههای رایج شکسته میشد.
البته در همین حوزههای رمان رقیبهایی پیدا کردید. مثل کتابستان معرفت و...
بله، تقریبا ما با این ناشرها در یک دوره زمانی شکل گرفتیم و دوستان و همکارانی بودیم که با همدیگر مسیری را طی کردیم. وقتی هدفمان را ادبیات گذاشتیم، طیف متنوعی داشت؛ مثلا ما وارد شعر نشدیم. تعریفی هم داشتیم که چقدر برای گروههای مختلف رمان، داستان کوتاه و روایت، هزینه کنیم. مثلا کتابهای «رستاخیز داعش» و «هزارتوی سعودی» در دسته روایت هستند و اساسا این حوزهها در دست حزب اللهیها نبود. این هم که گفتید رقیب، به نظر من این تعداد اندک از ناشران، رقیب ما نیستند و همه ما با هم در یک مسیر و هدف کار میکنیم و البته حجم تولیدات ما در مقابل طیف مقابل اصلا قابل رقابت نیست.
چقدر کارتان موفق بوده؟
خدا را شکر میتوانم بگویم بر اساس شاخصه هایمان درست عمل کردهایم اگر چه در صورت ظاهر کسی متوجه نشود که ما در جبهه فرهنگی انقلابیم، اما کسانی که کتابخوان حرفهای هستند و محتوا را میشناسند، متوجه میشوند. مثلا ما سه عنوان از کتابهای «هاوارد فاست» را به خاطر فضای ضد امپریالیستی و ضد آمریکایی اش انتخاب کردیم که این یکی از سیاستهای ما بود. کسی که بسته این کتابها را با هم ببیند ممکن است متوجه این ایده بشود.
آقای مکرمی، اهل کجای اصفهانید؟
اصالتا برای روستایی نزدیک کوهپایه اصفهان هستیم.
اصالت اصفهانی شما چه تأثیری در موفقیتهای اقتصادی تان داشته؟
فکر نمیکنم؛ چون آن روستا بیشتر به شهر نایین نزدیک است و فرم و بافت فرهنگی اش بیشتر نایینی است تا اصفهانی!
در «عصر داستان» انگار راحتتر خرج میکردید... مثلا کتابهای گرانی را تولید میکردید در حالی که کتابها قیمت مناسبی داشت. حتی از کارهای گران قیمت آقای مجید زارع هم استفاده میکردید.
«عصر داستان» سیاستهای مشخص خودش را داشت. اتفاقا آن دوره حواسمان خیلی به عدد و رقمها بود و اگر کاری گران در میآمد، در کنارش کاری را ارزان تهیه میکردیم و کنترل داشتیم. ما در «عصر داستان» در دورهای کارمان را آغاز کردیم که کسی جرأت نمیکرد در حوزه ادبیات ادعایی بکند. ما باید چیزی روی میز میگذاشتم که ضرباهنگی برای ورود بچههای مذهبی در این محتوا ایجاد کند. ما ناگزیر بودیم که در «فرم» موفق باشیم. نویسندههای ما همانهایی بودند که با ناشران دیگر هم کار میکردند و ما تنها میتوانستیم خودمان را در «نحوه تولید» به رخ بکشیم. خیلی از نویسندگان مذهبی هم در هژمونی روشنفکری گیر کردهاند و اگر بتوانیم کار خوبی از آنها منتشر کنیم که احساس غرور کنند، باعث ایجاد انگیزه برای نوشتن در آنان میشود.
در «عصر داستان» انتشار کتاب برای همه اهل بیت (ع) جزو دغدغه هایمان بود و توصیه میکردیم که نویسندگان کتابهایی بنویسند و ما حمایت کنیم، اما خیلیها در این فضا نبودند و برایشان ورود به این حوزه سخت بود.
کار آقای موذنی (احضاریه) تابع همان توصیه هاست؟
برای ما بله، اما برای آقای موذنی، نه؛ ایشان تصمیم قدیمی داشتند که برای اهل بیت (ع) بنویسند و به مرور در این زمینه با هم همکاری کردیم. مثلا چند سال پیش به سفر اربعین رفتند و تحت تاثیر قرار گرفتند و احضاریه را نوشتند.
چقدر توصیههای شما در «عصر داستان» نتیجه داد؟
متاسفانه اثری تولید نشد...
البته یادمان نرود «عصر داستان» در اوج خودش جوان مرگ شد...
تجربه «عصر داستان» برای خیلیها ماند و این که خیلیها فهمیدند توجه به فرم در کنار توجه به محتوا باعث چرخش مناسب کار میشود و نتیجه اش ورود درست به بازار است.
شما چه سابقهای داشتبید که وارد «عصر داستان» شدید؟
من قبل از آن حدود ۵ سال کتابدار و مدیر انتخاب کتاب نهاد کتابخانههای عمومی بودم. در این مدت، روزانه هر کتابی که چاپ میشد را میدیدم و بهترین هایش را برای کتابخانهها میخریدیم. من البته از دوره دانشجویی هم دغدغه کتاب داشتم، اما این ۵ سال تمرکز خوبی روی این کار کردم و با ناشران تعامل داشتم و نیازهای جامعه را با ناشران مطرح میکردم. مثلا به انتشارات امیرکبیر میگفتیم که فلان کتابت نایاب است تا آن را تجدید چاپ کند. خریدهای ما در نهاد کتابخانهها مشوق خوبی بود. یادم هست به حجت الاسلام پناهیان هم پیشنهاد دادیم که منبرها و جلسات سخنرانی شان را کتاب کنند تا برخی نیازهای جامعه رفع شود. مثلا در بحث اصول و عقاید برای دبیرستانیها کتاب مناسبی نداشتیم و مشکلاتی وجود داشت. البته آقای قرائتی در این حوزه آثار خوبی داشتند، اما کافی نبود. یادم هست «شهرستان ادب» هم کم کم در حال شکلگیری بود که با مسئولانش تعاملهایی برقرار کردیم.
تحول خوبی در کتابخانهها رخ داد و من که مخاطب کتابخانهها بودم این را میدیدم.
تجربه نهاد کتابخانهها در کارهای «عصر داستان» تاثیر داشت و در ادامه، همه آن تجربیات به نشر «اسم» و «ترنجستان سروش» منتقل شد.
ترنجستان قبل از «اسم» بود؟
مجوز نشر «اسم» را در سال ۹۰ گرفتیم، اما چون تا سال ۹۳ در «عصر داستان» بودم، آن را راه نینداختیم تا سال ۹۵ که رسما استارت نشر «اسم» را زدیم.
خیلیها به «ترنجستان سروش» برای توزیع و فروش کتابهای جبهه فرهنگی انقلاب امید بسته بودند که انقلابی ایجاد کند...
به نظرم ایجاد کرد. اگر شاخصههای مشخصی را در نظر بگیریم، ترنجستان نوک پیکان است و راههای جدیدی را طی کرده است. از سال ۹۲ کتابفروشی «ترنجستان سروش» به من واگذار شد. در حقیقت شرکت ترنج وابسته به مجمع ناشران انقلاب اسلامی میخواست فروشگاههای زنجیرهای را راه اندازی کند که تعدادی فروشگاه را در مترو و در سطح شهر تأسیس کرد. سال ۹۲ مدیریت مجمع ناشران و شرکت ترنج، مسئولیت «ترنجستان سروش» را به ما واگذار کردند.
اخیرا مدیریت «نخلستان اوج» را هم بر عهده گرفتهاید. در حوزه کتاب سرتان خلوت شد که سراغ کافه داری رفتید؟
لطف خدا به ما این بوده که همکاران و تیم خوبی داشتهایم. نشرمان به یک قوامی رسیده بود و فروشگاه هم مسیر خودش را پیدا کرده بود و ما فرصت داشتیم که نیروهایمان را در عرصه دیگری به کارگیری کنیم. کافه داری دغدغه من نبوده و نیست. ما آدمهای محتوایی بودیم که به ضرورت وارد عرصه نشر شدیم، اما پاتوق سازی همیشه دغدغه من بوده است. کافه برای ما اصل نیست، اما اقتضائاتی دارد که باید رعایت کنیم. به همین خاطر به سمت راه اندازی پاتوقهای جدید رفتیم و هدفمان این بوده که «نخلستان اوج» را تبدیل به کافه کتاب کنیم. سازمان اوج پیشنهاد ما را هم قبول کرد، اما الان در ابتدای کار هستیم. ما میخواهیم آنجا را تبدیل به یک کافه کتاب کاملا مدرن و متشخص حزب اللهی کنیم.
شنیدهام منوی کافه را هم گرانتر کردهاید. این موضوع مخاطبان آنجا را کم نکرده؟
ما ناگزیر بودیم به افزایش قیمت، اما چون هنوز هم منوی ما ارزانتر از جاهای دیگر است، مشتری هایمان قدر آنجا را میدانند.
چرا شما در «ترنجستان سروش» خیلی کافه تان را پررنگ نکردید؟
طبیعتا در «ترنجستان سروش» اولویت ما با کتاب بوده و کافه، بخش تبعی بود و نه اصلی.
حالا که برای نخلستان اوج چنین دورنمایی را ترسیم کردهاید، ممکن است کافه ترنجستان سروش هم پیشرفتهایی داشته باشد؟
این دو محل با هم تفاوت دارند و مشتریانشان هم متفاوت است البته در مسیر رشد، به همدیگر کمک میکنند.
در این زمینه هم به دنبال گسترش هستید و پاتوقهای دیگری هم خواهیدداشت؟
در این شرایط اقتصادی فعلا باید تلاش کنیم که همین جاهایی که داریم تعطیل نشوند تا بعد...
امروز «ناشر بودن» به صرفهتر است یا «کتابفروش بودن»؟
سئوال سختی است، چون به ظاهر، «ناشر بودن» به صرفهتر است، اما بستگی دارد از چه منظری به کار نگاه کنیم. ناشر ممکن است بتواند در منزلش کارهای نشر را پیش ببرد و کتاب هایش را هم در پارکینگ خانه اش نگهداری کند، اما «کتابفروش بودن» خیلی سخت است، چون هزینههای در لحظهی زیادی دارد. ما الان بر اساس آبان ۹۷ هزینه میکنیم، اما قیمت کتابهای ما برای سال ۹۶ است. مثل اینکه در سال ۹۷ در حالی هزینه میکنیم که درآمدمان برای سال ۹۶ است و این دو با هم همخوانی ندارد. حفظ کتابفروشی در این شرایط خیلی سخت است. در گفتگویی پرسیدند که «ترجیح میدهید شما را ناشر صدا کنند یا کتابفروش؟» که ترجیح من با عنوان کتابفروش بود، چون کتابفروش بودن در این شرایط، پر ارزش و پرزحمت است. کتابفروشها در جامعه ما تشخص لازم را ندارند. ناشرها وجهه بهتری دارند، اما کتابفروشها مظلوم ترند.
مظلومند یا خودشان باعث شدهاند که این دیدگاه شکل بگیرد؟
هر دویش درست است. بالاخره کتابفروشیها سنتی بودهاند. معمولا به صورت تخصصی به سمت نشر نمیرفتند و پرسنل کتابفروشیها عمدتا آنطور که باید تحصیلات به قاعدهای هم نداشتند، اما الان اینگونه نیست و پرسنل کتابفروشی ها، بیشتر کتابخوان هستند و با محتوا درگیرند. به هر حال حفظ و نگهداری کتابفروشی در حال حاضر خیلی سخت است.
در ویترین کتابفروشی تان دیدم که تأکید خاصی بر کتابهای نشر «اسم» ندارید...
ما بین شخصیت نشر و شخصیت کتابفروشی فرق قائل هستیم و در کتابفروشی خودمان هم نشر «اسم» باید بتواند خودش، خودش را بالا بکشد و بنا نیست منافع کتابفروشی به خاطر «اسم» آسیب ببیند. مثلا الان اگر کتاب خاصی پرفروش است، باید روی آن کار کنیم و نمیتوانیم بگوییم فقط کتابهای نشر «اسم» را ویترین میکنیم. نشر «اسم» اگر بتواند بازار را بگیرد، ویترین کتابفروشی ما را هم خواهد گرفت.
البته این در کتابفروشیهایی که متعلق به ناشران است، کمتر دیده میشود.
مخاطب امروز برای خرید کتابهای مختلف وارد کتابفروشی میشود و دوست ندارد فقط یک مدل کار و کتابهای یک انتشارات را ببیند. باید همه نیازهای او برآورده شود. ما در کتابفروشی به مخاطبمان متعهدیم نه به نشر خودمان.
کمی هم درباره روند تولید کتابهای «اسم» برایمان بگویید. این که کتابها را چگونه انتخاب میکنید؟ ویرایش آنها چگونه است؟ شکل گیری فرم کتاب چه مراحلی را میگذراند؟ کتابهایتان را چگونه تبلیغ میکنید؟ و...
فرآیند انتخاب اثرمان سختگیرانه است. ما ۳ برابر آن چیزی که چاپ کردهایم را در مرحله انتخاب، رد کردهایم. این به معنای کم ارزش بود آثار نیست بلکه سیاستهای ما و اولویتها اقتضا میکرد که چنین کاری کنیم. مثلا ما شعر چاپ نمیکنیم. در برخی حوزههای دیگر هم همینطور. در این میان کتابهایی هم میآید که در شرایط کارشناسی ما نمرهای نمیگیرد، چون یا اقبال فروش ندارد یا به لحاظ محتوایی، ضعیف است. در شورای تولید و ارزیابی هم یک نفر از کتابفروشی مان حضور دارد که بازار را میشناسد.
همه اعضای شورا، کارها را میخوانند؟
بله، بین ۳ تا ۵ نفر آثار را میخوانند و نظرشان را میدهند.
این کار برای شما هزینه بر نیست؟
ناگزیریم به این کار تا هزینههای سنگین دیگری نداشته باشیم. برخی افراد فعال در بخش کارشناسی ما، افرادی هستند که در بخشهای دیگر هم کمک میدهند. ما همین سخت گیری را در مرحله ویرایش داریم. مثلا برخی کتابها را برای بازنویسی به نویسنده برمی گردانیم. موردی داشتهایم که کتابی را ۳ بار برای بازنویسی به نویسنده اش ارجاع دادهایم. دغدغه ما این بوده که آثارمان شسته رُفته باشد و به حد مطلوبی برسد. البته این در مواجه مودبانه با نویسنده است و روندی دستوری ندارد. گاهی شده که در مرحله بازنویسی ۲ تا ۵هزار کلمه از کتابی کم شده. همین الان کتابی داریم که همه کارهایش انجام شده، اما بازخورد گرفتیم که فصل اولش باید بازنویسی شود و به نویسنده ارجاع دادهایم. چه ویرایشهای صوری و زبانی و چه ویرایشهای داستانی برای ما هزینه بر است و خیلی از ناشران زیر بار آن نمیروند. ما کتابهای ترجمهای را به طور جدی تطبیق میدهیم تا به درستی ترجمه شده باشند که این کار سختی است و اگر این دقت را در تولید نداشته باشیم و فقط به چاپ و انتشار توجه کنیم، با دستگاه کپی چه فرقی میکنیم؟! خیلی از ناشران امروز، فقط دستگاه کپی هستند. یکی به آنها فایل میدهد و آنها پرینت میگیرند و صحافی میکنند و به بازار میدهند. من این را در برخی ناشران بزرگ و نامدار هم دیدهام. نویسنده به آنها فایل پی دی اف داده و آنها هم مستقیما کار را به چاپخانه فرستادهاند. ما چنین قواعدی نداریم.
آن ناشرها حتی به لحاظ شکلی هم دستی در کار نمیبرند؟
من نمیخواهم نام ببرم، اما برخی ناشران بزرگ را میشناسم که نویسندههای بزرگ فایل پی دی اف را به آنها میدهند و آنها فقط زحمت طراحی جلد را میکشند و میفرستند به چاپخانه.
در حقیقت شما برای اعتماد سازی در مخاطبین قبلی و ساختن گروه جدیدی از مخاطبان، این هزینهها را متحمل میشوید...
بله؛ ما الان تقریبا ۳۰ کتاب چاپ کردهایم و ۲ سال از عمرمان میگذرد و کتابی نداریم که در چاپ اول مانده باشد. برخی کتابهای ما در چاپ سوم و چهارم است و این نشان میدهد در حد توانمان وقت میگذاریم. از زمانی که کتاب به دست ما میرسد تا مرحله پیش از چاپ، ۳ بار نمونه خوانی داریم، سرویراستار دوباره اثر را بازبینی میکند و خودم هم خیلی از کتابها را قبل از چاپ برای کنترل نهایی، میخوانم.
از مراحل شکلی و صفحه آرایی هم برایمان بگویید.
در مرحله صفحه آرایی اگر نیاز به کار خاصی باشد، تصمیم گیری میشود و میرود تا آخر. ما در همان مرحلهای که اثر به ویراستاری رفته، به مدیرهنری مان سفارش جلد را میدهیم. آقای مجید کاشانی از افرادی است که حتما کتاب را میخواند تا به ایده برسد. الان کمتر ناشری برای جلد هزینه سنگین میکند و کمتر «طراح»ی یکی دو بار کار را میخواند تا به ایده برسد.
و این البته بسیار تأثیر داشته و جلد کتابهای شما شاخص است...
ما بر چاپ و مراحل کتابسازی هم نظارت داریم و بنامان این است که در تولید از قواعد کتاب هم فراتر نرویم؛ یعنی از متریال یا قواعدی استفاده نکنیم که در چاپهای بعدی نتوانیم آن را تکرار کنیم. مثلا روی جلد کتابمان شیئی کار کنیم که بعدا برای چاپهای بعدی به مشکل بخوریم. این هم از تجربیات زمان «عصر داستان» است.
این، هم در قیمت تأثیر میگذارد و هم ممکن است برای شما مشکلاتی ایجاد کند.
وقتی کتاب به کتابفروشی میرود، از عطف دیده میشود و اگر به جلد کتاب، چیزهای الصاق شده باشد که مشکل ایجاد کند، معمولا کتابفروشها آن کتاب را تحویل نمیگیرند و در قفسه هایشان نمیگذارند.
برای تبلیغات کتابهایتان چه برنامههایی دارید؟ به نظرم در این زمنیه خیلی قوی ظاهر نشدید.
سیاست ما این بود که در دو سال اول خیلی هیاهو نکنیم به خاطر این که باید پکیج ما شکل میگرفت و از تمام موضوعاتی که در ذهنمان بود یک کتاب تولید میکردیم و به یک فرم میرسیدیم. ما نمیتوانستیم روز اول به راحتی اهدافمان را بگوییم، اما الان به راحتی میتوانیم درباره اش حرف بزنیم. ما در یکی دو سال اول مراقبت کردیم تا هویتمان شکل بگیرد. از نمایشگاه کتاب امسال تصمیم گرفتیم وارد حوزه تبلیغات بشویم. روابط عمومی مان را شکل داده و با رسانهها مرتبط شدهایم.
از برنامههای آینده تان بگویید و اگر خبر خوبی از یک کتاب در دست انتشار دارید...
در این شلوغیهای بازار، کسب و کارِ کتاب، ایام سختی را گذراند و ملتهب بود، اما ما کاملا امیدوارانه و شاید با خیال راحت تری پیش رفتیم. گمانمان این بود که این وضعیت ادامه پیدا نمیکند و ما وظیفه داشتیم با تولیداتمان، نگذاریم ناامیدی تسری پیدا کند.
شما در همین فضای بازار، «احضاریه» را منتشر کردید...
بله، همین الان هم چند کار سنگین داریم که آماده چاپ شدهاند. یک مجموعه ۵ جلدی از آقای احمد گلشیری داریم به نام «بهترین داستانهای جهان» که البته قبلا این کار چاپ شده بود، اما چون قراردادش با «عصر داستان» تمام شد با سر و شکل و بازببینی و ویرایش جدید در حال چاپ است.
این مجموعه که مخاطب خاص دارد...
این کتاب برای همه کسانی که در حوزه فرهنگ، بخواهند روند داستان در جهان را مرور کنند، مناسب است. قبل از هر داستان هم یک زندگی نامه از نویسنده اش ارائه شده است. غیر از این کتاب، یک کتاب دیگر هم درباره حضرت آمنه (س) آماده کردهایم که امیدواریم حضرت رسول (ص) کمک کنند تا آن را به چاپ برسانیم. این اولین رمان درباره حضرت آمنه است که زحمت نوشتنش هم با خانم مریم بصیری بوده. شکر خدا کار خوبی از آب درآمده و چند بار بازنویسی شده و یک ویرایش سنگین داستانی را پشت سر گذاشته است. اگر سخت گیری نمیکردیم این اثر، ۴ ماه پیش منتشر میشد، ولی بارها بازنویسی شد و انتشارش به عقب افتاد، اما ارزشش را داشت. به هر حال چاپ کتاب درباره این شخصیتهای مهم، کار سختی است که باید دقتهای زیادی در آن اِعمال کرد.
مبنایی دارید که مثلا در سال، تعداد مشخصی کتاب منتشر کنید؟
این البته به ظرفیتهای مالی و تولید برمی گردد، اما بنای ما بر این بوده که بتوانیم تا آخر سال ۹۷ تعدادی کتاب منتشر کنیم. گفتن تعداد این کتابها در این بازار، سخت است. ما نمیتوانیم قیمتی برای کتاب بگذاریم که مشتریان نتوانند آنها را بخرند و بار اصلی را باید خودمان به دوش بکشیم.
تا الان چند عنوان کتاب منتشر کردهاید؟
حدود ۳۰ عنوان.
کدامشان را بیشتر دوست دارید؟
برای من که مدیر انتشارات هستم این انتخاب خیلی سخت است و باید مخاطبان در این زمینه صحبت کنند. هر کتابمان یک رنگ و بویی دارد و واقعا نمیتوانم یکی را انتخاب کنم، چون همه شان را میپسندم. همه این کتابها گلهایی هستند با هم، باغ نشر «اسم» را شکل دادهاند.
در مورد «احضاریه» هم کمی صحبت کنیم.
همانطور که گفتم در دوران «عصر داستان» خیلی پیگیر بودم که داستانهایی درباره اهل بیت (ع) نوشته شود. با خیلیها هم صحبت کردیم و تلاشهایی هم شد، اما عمدتا داخل فضای کاملا تاریخی میافتادند و زندگی مخاطب امروزی در داستان دیده نمیشد. به نظرم آقای موذنی در «احضاریه» توانسته به فرم خودش برای یک داستان خوب برسد. من از احضاریه به عنوان یک کار خوب دفاع میکنم، چون به فرم خوبی رسیده است.
به نظرم آقای موذنی در بخشهای تاریخی «احضاریه» موفقتر بوده تا بخشهای امروزیِ آن...
من در کل به «احضاریه» نمره خوبی میدهم به خاطر این که نوشتن در این حوزه خیلی سخت است و ما مجبوریم به دور موضوع بچرخیم، اما به اصل موضوع نزدیک نشویم. این تلاشی بود که باید از آن پشتیبانی کنیم تا به نمونههای بهتری برسیم.
شما با هدف شرکت در پویش روشنا این کار را منتشر کردید؟
روشنا چند سالی است که اجرا میشود و همیشه برای مُحرم یک کتاب را پیشنهاد میدهد. آقای موذنی سه سال در حال نوشتن این کتاب بودند و بعد از تولید اثر، از سوی دوستان روشنا تصمیم گرفته شد تا این کتاب را به عنوان کتاب مُحرمی معرفی کنند. من البته خیلی در سازوکار این انتخاب نبودم.
برای این اثر خاص و برجسته، رونمایی مختصری گرفتید. اساسا میخواهم ببینم رویکرد شما نسبت به برگزاری مراسم رونمایی برای کتابها چیست؟
«رونمایی» برای «تقدیر از زحمات نویسنده» و «انتشار خبر رسمی چاپ کتاب» برای کمک به انعکاس آن در بازار است. البته ما از کافه خودمان که هزینهای برایمان نداشت استفاده کردیم و ظرفیتمان محدود بود و بنا داشتیم که جلسه مختصری در حد وسع خودمان برگزار کنیم. برای رونمایی باید به یک ایدهای برسیم. شاید رونمایی برای یک کتاب، به قاعده نباشد. وقتی ما برای «احضاریه» رونمایی گرفتیم که یک ماه از چاپ و انتشارش میگذشت و رونمایی معنایی نداشت. ما میخواستیم جلسه تشکر و تقدیر برگزار کنیم. رونماییها جلسات تیپیکال و با فرمی ثابت شدهاند که قالب دولتی پیدا کردهاند. ما در تکاپوی رسیدن به یک ایده جدید هستیم تا از این فضای ساده دربیاییم.
شما تا به حال کتابی نوشتهاید؟
خیر.
مسئولیتهایی که داشتهاید، به نظرم بسیار تحریک کننده بوده که به نویسندگی هم ورود پیدا کنید.
البته من چیزهای زیادی مینویسم، اما انتشار آنها بحث دیگری است.
در سن و سال شما و با تجربیاتی که دارید، معمولا این حس وجود دارد که نوشتهها در اختیار بقیه هم قرار بگیرد و خوانده شود.
درست است، اما من ترجیح میدهم پاتوقهایی بسازم که کمک کند به فروش و گسترش کتابهای جبهه فرهنگی انقلاب و به نظرم برای انتشار نوشتههای خودم هنوز زود است. به وقتش ان شا الله در این زمینه هم فعالیت میکنم.
چقدر کتاب میخوانید؟ البته به غیر از کتابهای خودتان که مجبورید آنها را بخوانید...
من زیاد کتاب میخوانم.
عادت خاصی هم در خواندن دارید؟
من به خاطر مشغله زیاد، مجبورم در اتوبوس و مترو کتاب بخوانم.
با توجه به ظرفیتهایی که دارید، اگر وارد بازار کتاب نمیشدید احتمالا موفقتر بودید؛ از این روند زندگی تان پشیمان نیستید؟
خیر؛ قطعا پشیمان نیستم، چون بعد از نهاد کتابخانهها و حضور در ترنجستان سروش پیشنهادهای وسوسه کننده دولتیِ زیادی داشتم، اما کتابفروشی «تنگه اُحُد»ی است که اگر کسی توانایی داشته باشد، نباید رهایش کند. انقلابی گری و مراقبت از دغدغههای ما با فضای واقعی کسب و کارمان نسبت دارد. ما در عرضه نکردن برخی کتابها ایستادهایم و چوبش را هم میخوریم. خیلی راحت بودم که حقوق ثابت ماهیانه بگیرم و به این مسائل هم کاری نداشته باشم.
یعنی کتابهایی هست که شما در کتابفروشی تان عرضه نمیکنید؟
بله، برخی وقتها تشخیصمان این است که کتابی مناسب نیست و در اولویتهای عرضه ما قرار نمیگیرد. من بخش زیادی از کتابفروشیام را به حوزه انقلاب و دین اختصاص دادهام و از این هم کوتاه نمیآیم. پاتوق سازی فعال حزب اللهی از مواردی است که خیلی در آن خلأ داریم و تا اینها به سامان نشود، جریان توزیع کتاب هم درست نمیشود. قطعا اگر در فضای کسب و کار دیگری بودیم، کارمان راحتتر بود، چون پافشاری در این حوزه کار سختی است. نمیگویم کار خاصی کردهایم، ولی پای انتخابمان هم ایستادهایم.
چند فرزند دارید؟
یک پسر و یک دختر.
چند سالشان است؟ اهل کتاب خواندن هستند؟
بله؛ یکی شان کلاس اول دبستان است و دیگری ۵و نیم ساله. بچه هایم به خاطر کارم با کتاب بار آمدهاند. شبها تا داستان نشنوند خوابشان نمیبرد و خیلی شبها آنها را تشویق میکنم که خودشان قصهای را تعریف کنند تا بخوابند.
در خانه تان کتابخانه هم دارید؟
بله، یک کتابخانه بزرگ...
قاعدتا هر وقت به خانه میروید هم کتابی در دستتان هست...
من، چون دیر به خانه میروم، مشغول خواندن کتاب در راه هستم و با همان کتابها وارد خانه میشوم. من، چون علقه زیادی با کتاب دارم، در همان وقت کم در خانه هم مشغول کتاب میشوم.
در گفتگوهایی که با دوستان فعال در حوزه کتاب داریم، میخواهیم که چند کتاب برای خواندن معرفی کنند. یکی از دوستان، ایده خوبی داشت و به جای کتاب، چند ناشر را معرفی کرد. حالا شما هم چند عنوان کتاب برای خواندن به ما و مخاطبانمان معرفی میکنید؟
نشر «اطراف» یک کتاب خوب منتشر کرده به نام «سواد روایت». به نظرم مناسب است کسانی که در حوزه فرهنگ فعالند، این کتاب را بخوانند. اگر بخواهم ناشر خوب معرفی کنم هم، اولین گزینهام همین «نشر اطراف» است. من به خاطر حجم موضوعاتی که دائم با آن مواجهم، هم زمان چند کتاب را در دست خواندن دارم. یکی از ناشرانی که به آن علاقه شدیدی دارم و هر کمکی از دستم بربیاید برایشان انجام میدهم و کتاب هایشان را میخوانم، انتشارات «صهبا» است. کتاب «دغدغههای فرهنگی» و «انسان ۲۵۰ ساله» یک دوره آموزش معارف و بسیار مفید است. «کتابستان معرفت» را هم نام میبرم که زحمات زیادی میکشد و کتابهای خوبی دارد. یکی از ناشران خوب دیگر که تولیدات مفیدی دارد، انتشارات «آرایانا قلم» است که در موضوعات مدیریتی کار میکند. یکی از کتابهای خوبی که جا دارد همه ما بخوانیم، کتاب «ایده عالی مستدام!» از همین انتشارات است. یک کتاب خیلی خوب دیگر هم به شما معرفی میکنم به نام «زمانی میان زمانها / امام، شیعه و ایران» نوشته خانم لیلی عشقی و ترجمه آقای احمد نقیب زاد از انتشارات فلات. موضوع این کتاب هم این است که حضرت امام خمینی نوعی جامعه سازی داشته و تاریخ را عوض کرده است.
منبع: مشرق نیوز