یادداشت روزانه خبرنگار شهید محمد رضا باقری (۱)

خبرنگار شهید «محمدرضا باقری» در یادداشت روزانه خود در تاریخ ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ شرح حالی از روز‌های سخت و مقاومت سپاهیان اسلام و مردمان به خاک و خون کشیده خرمشهر و جسارت رژیم بعث عراق بیان کرده است.
کد خبر: ۳۱۸۱۹۴
تاریخ انتشار: ۲۲ آبان ۱۳۹۷ - ۰۶:۰۰ - 13November 2018

به گزارش خبرنگار ساجد، خبرنگار شهید «محمدرضا باقری» در صدا و سیمای اصفهان فعالیت می‌کرد که به خرمشهر اعزام شد و در آزادسازی خرمشهر مورخه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۶۱ در عملیات بیت‌المقدس به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

یادداشت شهید محمد رضا باقری (۱)

متن یادداشت روزانه‌ای را که از این خبرنگار شهید والامقام به عنوان وقایع مقاوت خرمشهر به یادگار مانده است، در ادامه می‌خوانید:

«امروز دشمن بعثی با به کارگیری تمامی امکانات نظامی خود رسماً تجاوز به خاک میهن اسلامی را آغاز کرد. بیش از ۹۰ قبضه خمپاره ۱۲۰ بر روی شهر کار می‌کرد. به تعداد قلیل سپاهیان اسلام در نوار مرزی فشار زیادی وارد می‌شد. اما آنان دلیرانه در برابر دشمن ایستاده بودند.

در این روز از سپاهیان اسلام در مرز، «حیدر حیدری» و «رحمان اقبال‌پور» در منطقه جوگه به ویله ترکش خمپاره به شهادت رسیدند، اما در شهر چه خبر بود، شهر ساکت و آرام بود. کودکان در خواب ناز آرمیده بودند، مردان به سوی محل کار روان بودند و زنان در کوچه‌ها مشغول صحبت بودند که رگبار گلوله‌ها از هر سو بر شهر باریدن گرفت.

مزدوران بعثی با انواع سلاح‌های گوناگون خود این تحفه‌های تازه رسیده از امپریالیسم را به رسم ارمغان در دل مردم شهر جای می‌دادند. هر گوشه این شهر خرم و آباد را که می‌گشتی مادری را می‌دیدی که با شیون جسد به خون آغشته فرزند معصومش را در آغوش کشیده و با مو‌های پریشان به مانند دیوانگان، پای برهنه در خیابان‌های شهر می‌دود، فریاد می‌کشد ناله و ضجه می‌کند و هر دم از خدا طلب مرگ می‌کند و هنوز دقایقی از مصیبت وارده بر او نگذشته، هنوز طعم مصیبت نچشیده، مزدوران عزای او را بر دل خانواده‌اش می‌نشانند و او را شهد شهادت می‌چشانند. گوشه‌ای دیگر کودکان وحشت زده پای برهنه در خیابان‌ها می‌دوند، پناهگاهی نمی‌یابند، هر سو می‌روند مزدوران با تکه آهن گداخته قلب شان را مذاب می‌کنند، می‌گریند و بی‌هدف می‌گریزند.

دمی بعد که آتش مزدوران آرام گرفت مردان اجساد مردم را از خانه‌شان بیرون می‌کشند. خانواده‌ای را می‌یافتند که همه دعوت حق لبیک گفته و به جوار تربت رحمت حق پیوسته‌اند و مادر‌هایی را نیز یافته‌اند که بهت‌زده در شوک به سر می‌بردند، آخر آن‌ها از تمامی فرزندان، شوهر و خانواده تنها خودشان در کنار اجساد عزیزشان باقی مانده بودند و حال عمری بدون همه آن‌ها که بودند باید به حیات ادامه دهند و این مصیبت را چه صبری باید در توان داشت.

در کنار خانه‌ای نیز دختر بچه‌ای هفت ساله، نوگلی تازه به غنچه نشسته را یافته‌اندکه ترکش خمپاره‌ها مغزش را شکافته بود. چشمان معصومش هنوز باز بودند و به سویی می‌نگریستند. مردمان اجساد را از میان خرابه‌ها و آواره‌ها، آتش‌های برافروخته خانه‌ها و از همه جای شهر جمع می‌کردند و با کامیون‌ها به سوی گورستان حمل می‌نمودند و ساعتی دیگر که شهر باز به زیر آتش دشمن آمد اجساد با کفن و بی‌کفن به خاک سپرده بودند و کودکان، زنان و پیران را به زور از شهر خارج ساختند و عده‌ای را در اماکن امن جای دادند.

غیور مردان شهر، این یکه تازان، پهن دشت شهادت، تنها غیرتمندان مصمم گشتند تا در برابر این مزدوران بایستند و دشمن را از اهداف پلیدش باز دارند.

برای نیرو‌های در خط آشپزخانه دایر گردیده و در جنب مسجد جامع اورژانسی برای رسیدگی به مجروحان توسط پزشک یاران و مردم درست شده است.»

انتهای پیام/ 900

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار