به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، جامعه قرانی کشور در سری دیدارهای خود با خانواده شهدای قرآنی به نیابت از قاریان، اساتید، حافظان و فعالان قرآنی این هفته به دیدار خانواده شهیدان مصطفی و حمیدرضا مشتاقیان رفتند.
مهری سادات اسبایک مادر شهیدان مشتاقیان در این دیدار با اشاره به خصوصیات این 2 برادر شهید گفت: هر 2 برادر بسیار مذهبی بودند و از کاری برای اسلام فروگذار نمیکردند. حمیدرضا در وصیتنامهاش تعدادی از شعرهایش را آورده که نشان میدهد چقدر مشتاق شهادت است.
وی ادامه داد: محمدرضا قبل از سحر بیدار میشد نماز شب میخواند من را هم بیدار میکرد و میگفت مادر نماز و دعا بخوان. دوران شاه که شاید مردم خیلی معتقد به مسائل مذهبی نبودند ایشان روی اعتقاداتش بسیار پایبند بود. گاهی گریه میکرد و میگفت دلم برای مردم میسوزد که در این دوره هستند و جوانها از روی نادانی خطا و گناه میکنند.
مادر شهید ادامه داد: هنوز جنگ آغاز نشده بود که مصطفی به جهادسازندگی زنجان پیوست تا برای مستضعفین کار کند. آن زمان حمیدرضا درس میخواند. بعد از گرفتن دیپلم تصمیمش را که گرفت منتظر نماند و خودش را به برادرش رساند که در جهاد سازندگی خدمت کند. مرخصی که به تهران میآمد از وضعیت مستضعفین آنجا میگفت و از ما می خواست تا کمک کنین.
مادر شهیدان مشتاقیان تصریح کرد: جنگ شروع شد هر دو اسمشان را برای رفتن به جبهه نوشتند. پدرش خیلی اصرار کرد هر دو باهم نروید یکی که رفت و برگشت آن یکی برود. یا یکی برود اما گوش نکردند گفتند هر دو می رویم چطور است که مردان متاهل با زن و فرزند به جبهه می روند ما که مجرد هستیم نباید برویم؟!
وی به شهادت دو برادر که در یک روز و در یک منطقه بود اشاره کرد و ادامه داد: هر دو برادر در دوم محرم در سومار به شهادت رسیدند. مصطفی خمپارهای به پهلویش اصابت کرد و به شهادت رسید؛ اما نتوانستند پیکرش را بیاورند و بعد هشت سال چند تکه استخوان را به ما تحویل دادند. روی شهادت حمیدرضا حرف زیاد بود.
وی در خصوص شهادت حمیدرضا مشتاقیان گفت: بعد از شهادت چند نفر به منزلمان آمدند و گفتند حمیدرضا اسیر شده است. با بازگشت اسرا بعضی از اسرا خبر دادند که حمیدرضا در بین اسرا بود؛ ولی هرچه منتظر شدیم خبری نشد. دیگر به یقین رسیدیم که شهید شده است.
وی در خصوص ویژگیهای اخلاقی شهدا بیان کرد: خیلی اخلاقشان خوب بود شهادت لیاقت میخواهد و اینها لیاقت شهادت را داشتند شاید اگر زنده مانده بودند به راه های دیگر کشیده میشدند؛ ولی الان خیالم راحت است که در جای خوبی هستند. وقتی شهید شدند نانوای محل هم میگفت چه بچههای خوبی بودند که قران را از آن ها یاد گرفتم.
انتهای پیام/ 141