روایتی از اردوی جهادی «پیام آوران عاشورا»؛

گریه و شادی کودکان تا گلایه یکی از یادگاران دوران دفاع مقدس

جمعی از جهادگران به سوی مدرسه «مهدیا سرمه» که تنها مدرسه روستای «دوتویه سفلی» است، حرکت کردند. چند تن از دانش آموزان مدرسه، با کالسکه‌ای در حال بازی بودند. آن‌ها فارق از هیاهو و مشکلات روستا می‌خندیدند و شاد بودند. گروهی از دختران و پسران هم در حیاط مدرسه فوتبال بازی می‌کردند.
کد خبر: ۳۱۸۹۳۶
تاریخ انتشار: ۲۶ آبان ۱۳۹۷ - ۱۱:۰۱ - 17November 2018

گروه حماسه و جهاد دفاع پرس: مونا معصومی؛ مینی‌بوس در مقابل پایگاه مقاومت روستای «دوتویه سفلی» متوقف شد. جمعی از خواهران شهدا تحت عنوان گروهی به نام «پیام آوران عاشورا» از مینی‌بوس پیاده شدند. در میان حاضران چهره‌های سرشناسی نیز حضور داشتند که دلشان نمی‌خواست نامشان در رسانه‌ها منتشر شود. آن‌ها معتقد بودند که ما برای ادامه راه برادران شهیدمان و کمک به هم‌وطنان‌ به اینجا آمده‌ایم نه برای ثبت گزارش کار برای یک سازمان.

در ابتدای ورود به حسینیه پایگاه مقاومت روستای دوتویه سلفی تقسیم کاری میان خواهران انجام شد و حاضران به گروه‌های مختلف اعم از تیم‌های مشاوره تربیتی، پزشکی، فرهنگی، خیاطی، پخش موادغذایی تقسیم شدند. این گروه‌ها پس از استقرار در گوشه‌های مختلف حسینیه، آماده استقبال از ساکنان روستا بودند. دقایقی بعد حسینیه مملو از جمعیت شد.

گریه و شادی کودکان تا گلایه یکی از یادگاران دوران دفاع مقدس

خانم‌ها در صف نوبت‌دهی برای معاینه پزشک ایستاده بودند. هر چه زمان می‌گذشت، جمعیت بیشتری به حسینیه می‌آمدند. نوجوانی لاغر اندام در گوشه در ایستاده بود و گاهی به جمعیت نگاهی می‌انداخت. به سمتش رفتم تا نظرش را درباره حضور جهادگران در این روستا بپرسم. او خودش را جواد معرفی کرد و گفت «من کلاس هفتم هستم. روستای ما فقط یک مدرسه دوره ابتدایی دارد. من باید برای ادامه تحصیل به یک روستای دیگری بروم. برخی از همکلاسی‌های من لباس گرم و دفتر ندارند و به سختی درس می‌خوانند. من نذر کرده‌ام و به نیابت از پدربزرگم، برای دوستانم دفتر می‌خرم.» او با اشاره به حضور گروهان جهادی در روستا، ادامه داد: «پیش از این یک گروه جهادی متشکل از روحانیان به اینجا آمده بودند و در خصوص مسائل شرعی و دینی کلاس‌هایی بزرگ کردند. متاسفانه امروز به اندازه کافی اطلاع رسانی صورت نگرفت تا مردم روستا به اینجا بیایند. مردم روستا از نظر خرید موادخوراکی مشکل دارند، زیرا اینجا موادغذایی گران است.» در حالی که به خاطر سخنانی که بر زبانش می‌آورد، اشک در چشمانش حلقه بسته بود. غرور مردانه‌اش اجازه نمی‌داد قطره‌ای از چشمانش جاری شود. در چنین حالی ادامه داد: «من دراین روستا بزرگ شدم. تصمیم دارم در آینده مهندس شوم و همچون دیگر جهادگران به مکان‌هایی بروم که مردم آنجا با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم می‌کنند.»

از آن نوجوان فاصله گرفتم و چشمم به پسر کم سن و سالی افتاد که با لباس ورزشی در گوشه‌ای نشسته بود و به کاغذی که در دست داشت، نگاه می‌کرد. شاید در سرش رویای فوتبالیست شدن را می‌پروراند. دقایقی بعد او را صدا زدند تا دکتر او را معاینه کند. نزدیک‌تر شدم تا مکالمه‌ای که بین او و دکتر رد و بدل می‌شود را بشنوم. آن نوجوان از پزشک می‌خواست تا برگه‌ای که در دست داشت را امضا کند. او توضیح داد که این برگه تاییدیه پزشک برای بازی فوتبال در مدرسه است. پزشک پس از معاینه برگه‌ را امضا کرد و به دست آن نوجوان داد. نوجوان با لبخندی که بر لب داشت از حسینیه خارج شد.

گریه و شادی کودکان تا گلایه یکی از یادگاران دوران دفاع مقدس

پیرمردی دیگری بر روی صندلی نشست و با صدای بلند خطاب به پزشک گفت: «پاهایم خارج دارد. گوشم نمی‌شنود و چشمانم کم سو شده است». پزشک با معاینه اولیه گفت که کاری از دست او برنمی‌آید و باید ابتدا آزمایشی بدهد تا بیماری‌های او مشخص شود. پیرمرد در حالی که از جایش برمی‌خاست، گفت: «من سال‌ها در جنگ حضور داشتم. آن زمان سلامتی برایم مهم نبود و دفاع از کشور را وظیفه‌ خودم می‌دانستم. امروز سلامتیم را از دست داده‌ام و پولی برای درمان ندارم. هیچ کس هم سراغی از من نمی‌گیرد». پیرمرد پس از اتمام سخنانش از درب حسینیه خارج شد.

گریه و شادی کودکان تا گلایه یکی از یادگاران دوران دفاع مقدس

در گوشه حسینیه پزشک ماما در حال معاینه چند خانم بود که باردار بودند. پزشک از خانمی که مقابلش نشسته بود، پرسید که جنسیت فرزندت چیست؟ دختر کم سن و سالی که به نظر مهاجر می‌آمد، به آرامی گفت که ما هزینه پرداخت ویزیت دکتر را نداشتیم. به همین خاطر نمی‌دانم که جنسیت فرزندم چیست.

دقایقی بعد خانمی با چهره‌ای نگران وارد حسینیه شد و گفت: «پسر نوزادم عفونت روده دارد. شرایط بستری شدنش را در بیمارستان نداریم. از دیروز تبش پایین نمی‌آید.» فردی او را به سمت پزشک راهنمایی کرد.

در حیاط پایگاه مقاومت روستای دوتویه سفلی بسته‌های موادغذایی و بسته‌های فرهنگی را داخل ماشین‌ها قرار می‌دادند. چند پیرزن‌ در کنار ماشین‌ها ایستاده و درخواست دارند که بسته‌ای از موادغذایی را هم به آن‌ها بدهند. صدایی آرام می‌گوید: «من بیمار هستم و توان مالی خوبی نداریم. لطفا بسته‌ای را هم به من بدهید.» مسئول پایگاه از آن‌ها می‌خواهد که به خانه‌هایشان بروند تا همراه گروه برای پخش ارزاق به خانه‌شان بیایند. نوجوان 12 ساله‌ای افغانستانی با شور و هیجان خاصی به جهادگران کمک می‌کرد. او خودش را رضا معرفی کرد و گفت: «هفت ماه است که به ایران آمده‌ایم. مدارس من را ثبت نام نمی‌کنند. پدرم در افغانستان ازدواج کرده و ما مستقل از آن‌ها زندگی می‌کنیم. برادر بزرگم در اینجا کار کرده و خرجی زندگی ما را درمی‌آورد. من هم کارگر یک تعمیرگاه ماشین هستم. قصد داریم سه ماه دیگر به افغانستان برگردیم.» او جهادگران را تا پایان روز در پخش بسته‌های فرهنگی و موادغذایی همراهی کرد.

گریه و شادی کودکان تا گلایه یکی از یادگاران دوران دفاع مقدس

جمعی از جهادگران به سوی مدرسه «مهدیا سرمه» که تنها مدرسه روستا است، حرکت کردند. چند تن از دانش آموزان مدرسه، با کالسکه‌ای در حال بازی بودند. آن‌ها فارق از هیاهو و مشکلات روستا می‌خندیدند و شاد بودند. گروهی از دختران و پسران هم در حیاط مدرسه فوتبال بازی می‌کردند. دختری از بازی خارج شد و خطاب به عکاس گفت که از من یک عکس می‌گیرید؟ عکاس با روی بازی پذیرفت و عکسی از خنده‌های شاد او به ثبت رساند. در راهروی مدرسه میزی قرار داشت که در آن کتاب‌هایی همچون سفر پر ماجرا، شش مرد زرنگ، هزار و یک شب و ... به چشم می‌خورد. در دیوار روبروی راهرو نیز پوستری نصب و در آن قوانین شهروندی نوشته شده بود. هر یک از خواهران شهدا در کلاسی حضور یافتند و پس از قرائت دعای توسل، بسته‌های فرهنگی را میان دانش آموزان پخش کردند. در میان دانش آموزان، نوجوان پسری به نام «ابوالفضل حیدری» حضور داشت که اذان مسجد محل را اقامه می‌کرد و به تازگی کتاب 40 حدیث برتر را با دست نوشته بود و در میز کتاب گذاشته بود تا همکلاسی‌هایش بخوانند. زنگ مدرسه که به صدا درآمد. دانش آموزان با شادی و در دست داشتن هدایا به سمت خانه‌هایشان رفتند.

گریه و شادی کودکان تا گلایه یکی از یادگاران دوران دفاع مقدس

کار اکثر مردان این روستا ذبح گوسفند بود که در کارخانه‌های مواد پروتئینی نزدیک این روستا کار می‌کردند. برخی دیگر از مردان نیز بیکار و یا به کارهای فصلی مشغول بودند. جهت پخش موادغذایی به داخل روستا رفتیم. در میان ارزاق، وصیت‌نامه شهدا هم قرار داشت. برخی از خانه‌ها درب‌های آهنی کوچک داشتند که به جهت اینکه هوای سرد به داخل اتاق‌ها وارد می‌شد، پرده‌ نصب کرده بودند. کودکان و نوجوانان با پای پیاده دنبال ماشین‌ها می‌دویدند و ذوق می‌کردند. یک به یک درب منزل افرادی رفتیم که پیش از این مسئول پایگاه مقاومت در لیستی اسامی آن‌ها را نوشته بود. درب یک خانه‌ای را به صدا درآوردیم، معلولی سینه‌خیز خود را درب خانه رساند. ماجرای ساکنان هر خانه‌ای را که می‌شنیدیم غمی در دلمان‌ می‌نشست. در این اردو چیزی که باعث ناراحتی جهادگران و حاضران شد، ماهواره‌هایی بود که در پشت بام برخی خانه‌ها نصب بود.

گریه و شادی کودکان تا گلایه یکی از یادگاران دوران دفاع مقدس

به حسینه بازگشتیم. از جمعیت کاسته شده بود اما حضور کودکان باعث ایجاد سر و صدای زیادی شده بود. گروهی مشغول کشیدن نقاشی بودند. گروهی دیگر هم با بادکنک بازی می‌کردند و از شادی شعر می‌خواندند. چند تن از بانوان روستا چند چرخ خیاطی را به حسینیه آورده بودند تا کارها با سرعت بیشتری انجام شود. خانم‌ها هم سرگرم خیاطی بودند.

گریه و شادی کودکان تا گلایه یکی از یادگاران دوران دفاع مقدس

آسمان رو به تاریکی می‌رفت که جهادگران وسایلشان را جمع کردند تا برگردند. آن‌ها این اردوی جهادی را با ثبت یک عکس دست‌جمعی به اتمام رساندند و سپس سوار مینی‌بوس شدند. خانم‌ها در مسیر برای یکدیگر از وقایعی می‌گفتند که برایشان جالب بود و یا از دیدن آن صحنه ناراحت شده بودند.

به گزارش دفاع پرس، اردوی جهادی پیام آوران عاشورا ۲۳ آبان ماه با حضور جمعی از خواهران شهدا در روستای دوتویه سفلی برگزار شد. در این اردو خدماتی همچون پزشکی، مشاوره، پخش دارو، لوازم التحریر، لباس و ارزاق ارائه شد.

خواهران شهدا حدود پنج سال پیش فعالیت‌های فرهنگی خود را به طور غیررسمی آغاز کرده و حدود یک سال از فعالیت‌های رسمی این NGO می گذرد. برگزاری اردوهای جهادی در مناطق محروم و گردهمایی در روز ولادت حضرت زینب (س) در روستاهای اطراف تهران از جمله برنامه‌های این انجمن است.

انتهای پیام/ 131

نظر شما
پربیننده ها