وقتی زیرکی «چمران» باعث آزادسازی سوسنگرد شد

«چمران» دستور داده بود منطقه را قرمز کنیم تا دشمن احساس کند که قصد داریم صبح زود حمله کنیم، آن‌قدر آتش ریخته بودیم که دشمن، جبهه سمت راست خودش را خالی کرده و برای دفاع از نیرو‌های جبهه روبه‌روی آن‌ها را مقابل ما مستقر کرده بود. وقتی عراقی‌ها منطقه را خالی کردند، رزمندگان به راحتی و بدون درگیری در آن‌جا مستقر شدند.
کد خبر: ۳۱۹۱۳۶
تاریخ انتشار: ۲۷ آبان ۱۳۹۷ - ۱۷:۴۲ - 18November 2018

به گزارش خبرنگار دفاع پرس از سمنان، کتاب «تاو» رواست‌گر خاطرات گروه موشک تاو دامغانی‌ها در شکستن حصر سوسنگرد در سال ۵۹، به قلم «ابوالفضل عالمی» به رشته تحریر در آمده و توسط اداره‌کل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس استان سمنان منتشر شده است.

این کتاب در بردارنده خاطرات چهار نفر از رزمندگان شجاع و غیور دامغانی است که در شروع جنگ تحمیلی پا به عرصه دفاع گذاشتند و مثل هزاران جوان شجاع دیگر، جانانه از مرز و بوم کشور خود دفاع کردند.

در ادامه خاطراتی برگرفته از این مجموعه را می‌خوانید.

حضور فرزند شهید نواب صفوی در سوسنگرد

نعمت تولایی

غروب بود، با دوربین موشک «تاو» از روی پشت‌بام دنبال شکار می‌گشتم. خانمی با تعدادی محافظ و همراه به منطقه عملیاتی آمدند. به ما گفتند: خانم «فاطمه نواب صفوی» دختر شهید «نواب صفوی» هستند.

از ما خواست تا از طریق پشت‌بام با دوربین، منطقه و موقعیت عراقی‌ها را ببیند. کمک کردیم تا روی پشت بام بیاید. وقتی پشت دوربین موشک «تاو» قرار گرفت و صحنه را دید، گفت: «اینجا که ماشین آلات نظامی عراقی فراوان است، چرا نمی‌زنید؟»

گفتیم: فاصله تانک‌ها از برد موشک «تاو» خارجه؛ (موشک تاو سه کیلومتر یرد دارد). به ما گفتند قیمت موشک «تاو» بسیار گران است. سعی کنید موشک‌ها را بی‌جهت هدر ندهید. این موشک‌ها برای تانک است و برای ماشین معمولی و نفربر استفاده نمی‌کنیم. با آن تانک، انبار مهمات و یا ماشینی که تجهیزات نظامی را جابجا می‌کنند شکار می‌کنیم. سپس خانم «نواب صفوی» از پشت بام پایین آمد. با ما خداحافظی کرد و با گروه‌شان رفت.

زیرکی و هوشیاری دکتر چمران در منطقه سوسنگرد

عراقی‌ها ناهار ما را دعوت کردند

محمد حسین خسروی

به روستایی در نزدیکی سوسنگرد رفته بودیم. روی پشت‌بام خانه‌ای، از صبح تا ظهر با دوربین موشک، دنبال شکار گشتم و چیزی پیدا نکردم. ظهر شد و برای نماز و ناهار از روی پشت‌بام پایین آمدیم. پس از خواندن نماز، در حال خوردن ناهار بودیم که ناگهان یک گلوله خمپاره به لبه پشت بامی که در آن اتاق بودیم برخورد کرد و گرد و خاک زیادی بلند شد. آن‌قدر که نمی‌توانستیم همدیگر را ببینیم. عراقی‌ها محل استقرارمان را شناسایی کرده بودند. هر کدام از بچه‌ها اسم دیگری را صدا می‌زدند تا ببینند زنده هست یا نه؟ من داد زدم «آقا سید، نعمت جان کجایید؟ بهرام، شما چی؟ طوری نشدی؟» بعد از اینکه همه جواب دادند متوجه شدیم خوشبختانه به کسی صدمه‌ای وارد نشده است.

لحظه‌ای بعد از نشستن گرد و غبار، مثل انسان‌هایی که از قبر بیرون می‌آیند به هم نگاه کردیم. سر تا پای‌مان پر از گرد و خاک شده بود. دهان و راه تنفس‌مان بسته شده بود. با ریختن گرد و خاک از سقف، غذای‌مان دیده نمی‌شد. فقط خاک بود. «صدام» را لعنت کردیم از پذیرایی بی‌موقع‌اش و از اینکه غذای‌مان را زهرمار کرده بود. خودمان را به آب رساندیم و سر و صورت‌مان را شستیم.

زیرکی و هوشیاری دکتر چمران در منطقه سوسنگرد

پنهان شدن در تنور

حسین خسروی

در منطقه سوسنگرد سه روستا وجود دارد که به آن‌ها «فرسیه اولی»، «فرسیه سفلی» و «فرسیه وسطی» می‌گویند. ۲ تا از این روستا‌ها دست ما بود و یکی دست عراقی‌ها. در یکی از عملیات‌های پارتیزایی، بچه‌های ما این روستا را هم گرفتند.

بچه‌های رزمنده وارد روستا شدند و شروع به پاکسازی کردند. وارد خانه‌ای شدند متوجه کسی در تنور آشپزخانه می‌شوند که زیر کارتن و کاغذ‌ها خودش را پنهان کرده است. کاغذ‌ها را که کنار می‌زنند، می‌بینند پیرزنی است، از او پرسیدند تو اینجا چه کار می‌کنی؟

پیرزن گفت: «از وقتی عراقی‌ها به این روستا آمدند، خودم را در این تنور پنهان کردم».

او عرب بود و زبان فارسی بلد نبود.

از او پرسیدیم: «در این مدت غذا را از کجا تهیه می‌کردی و می‌خوردی؟»

گفت: «شب‌ها از تنور بیرون می‌آمدم و دور از چشم عراقی‌ها دنبال غذا می‌گشتم. بعد از پیدا کردن دوباره می‌رفتم داخل تنور» و در ادامه نیز گفت: «گاهی هم چند روز چیزی برای خوردن نداشتم و گرسنه و تشنه می‌ماندم».

زیرکی و هوشیاری دکتر چمران در منطقه سوسنگرد

زیرکی و هوشیاری دکتر چمران در سوسنگرد

سید ابوالفضل مرتضوی

یک روز «ایرج رستمی» معاون دکتر چمران پیش ما آمد و از قول دکتر گفت: «اقای دکتر دستور داد، منطقه را تخلیه کنید.»

مهمات زیادی را در منطقه انبار کرده بودیم تا در موقع لزوم از آن استفاده کنیم. از ساعت ۵ بعدازظهر همان روز هم مهمات زیادی از انواع سلاح‌ها را آورده و به ما تحویل داده بودند.

رستمی به من گفت: «بعد از نماز مغرب و عشا ما از این منطقه می‌رویم. امشب شما و بچه‌هاتون اینجا بمانید. ما همه می‌رویم.»

از رستمی پرسیدم: «اگر همه می‌خواهند بروند، چرا ما باید اینجا بمانیم؟!»

رستمی گفت: «به شما می‌گم چرا باید بمانید، با شما در این منطقه کار داریم. برای‌تان توضیح می‌دهم که چه‌کار کنید؟!»

بعد از نماز مغرب و عشا نیرو‌ها شام خوردند و حرکت کردند. آن‌ها روی خاکریز رفتند و از چشم ما ناپدید شدند. خاکریز‌ها بسیار کوتاه و بیشتر از موانع طبیعی استفاده می‌شد.

بعد از رفتن نیروها، رستمی پیش ما آمد و گفت: «شما باید تا صبح عملیات ایذایی انجام بدهید. آتش نباید یک لحظه خاموش شود.» آن‌ها رفتند و ما منتظر ماندیم تا شب به نیمه برسد. با کمک بچه‌ها، به فاصله ۱۵ متر روی خاکریز سلاح‌های‌مان را آماده کردیم. کنار هر سلاح، مهمات مربوط به خودش را گذاشتیم. نیرو‌های پا به کار شش نفر بودند و با خودم هفت نفر. تیر بار، آر.پی.چی و سلاح سبک هم به ما داده بودند.

از ۵۰ دقیقه نیمه شب، آتش بسیار سنگینی را روی سر عراقی‌ها ریختیم. این کار ما تا نزدیک صبح ادامه داشت و بی‌وقفه شلیک می‌کردیم. لوله سلاح‌ها داغ شده بود. پیش خودمان گفتیم: الان لوله اسلحه‌های ما از شدت گرما خم می‌شود و احتمال انفجار می‌رفت. دکتر چمران دستور داده بود این منطقه را قرمز کنیم تا دشمن احساس کند، قصد داریم صبح زود به آن‌ها حمله کنیم. از شدت خستگی بعضی مواقع جا‌های‌مان را با همدیگر عوض می‌کردیم. بالا و پایین آمدن این خاکریز‌ها با اسلحه خیلی سخت بود و جان و رمق ما را گرفته بود. طول خاکریزی که ما هفت نفر در آن مستقر بودیم حدود ۱۵۰ تا ۲۰۰ متر بود. آن قدر آتش ریخته بودیم که دشمن، جبهه سمت راست خودش را خالی کرده و برای دفاع از نیرو‌های جبهه روبه‌روی آن‌ها را مقابل ما مستقر کرده بود.

وقتی نیرو‌های عراقی منطقه را خالی کردند، نیرو‌های ما به راحتی و بدون درگیری در آن‌جا مستقر شدند.

طرح دکتر چمران طبق معمول همیشه جواب داده بود و منطقه‌ای را که از نظر ما سوق‌الجیشی و بسیار مهم بود تخلیه کرده بودند. یک گروه پشتیبانی آمد و منطقه را تحویل آن‌ها دادیم.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار