روایت سردار توکلی از یک رزمنده درگفت‌وگو با دفاع پرس؛

طلبه جوانی که از فرمانده اش پیشی گرفت

طلبه جوان بسیار اصرار داشت که جانشین من باشد، از کارهای امدادی زیاد سر در نمی آورد اما بسیار نترس و جسور بود،‌ وقتی با او مخالفت کردم بسیار اصرار داشت که به عنوان جانشین در کنار من باشد.
کد خبر: ۳۲۰۰۰۰
تاریخ انتشار: ۰۳ آذر ۱۳۹۷ - ۱۱:۰۱ - 24November 2018

گروه حماسه و جهاد دفاع پرس: سردار «مهدی توکلی» از رزمندگان  و فرماندهان هشت سال دفاع مقدس است که با وجود سن کمی که داشت پا به عرصه جهاد گذاشت تا از میهن و انقلاب اسلامی دفاع کند،‌ وی در عملیات های زیادی حضور داشته است و بعد از جنگ نیز‌ در سمت های مختلف منشا خدمات فراوانی بوده اند. در ادامه گفت ‌‌و ‌گوی کوتاه دفاع پرس با سردار توکلی را می خوانید:

دفاع ‌پرس: ‌چند ‌سال ‌داشتید ‌که ‌در ‌دفاع ‌مقدس ‌به ‌عنوان رزمنده شرکت کردید؟

اوایل جنگ بود و‌ تقریبا 18 سال داشتم که به بسیج رفتم  و درخواست دادم که می خواهم به‌ جبهه اعزام شوم،‌ در آن زمان اخبار را که دنبال می کردم همیشه می شنیدم که چگونه رزمنده های اسلام در حال پیشروی در مناطق جنگی هستند. و این موضوع انگیزه من را مضاعف کرده بود. 

دفاع پرس: اولین بار به کجا اعزام شدید؟

اولین حضورم در مناطق جنگی در سال 1360 بود که عازم کردستان شدم ‌احساس عجیب و جالبی بود،‌ از اینکه به کشورم خدمت می کنم و در کناربرادران دینی خودم به جنگ می رفتم،‌احساس غرور و افتخار می کردم. نزدیک به چهار ماه در ‌یک منطقه عملیاتی حد فاصل سردشت و بانه حضور داشتم و در‌چندین مورد عملیات پاکسازی‌ از عوامل ضد انقلابی نیز شرکت داشتم، دیدن صحنه های رشادت جنگی رزمندگان از من یک مرد ساخته بود و خداوند توفیق داد تا در سالهای بعد نیز در جبهه غرب کشور و جنوب غربی جنگ تحمیلی نیز حضور داشته باشم، به یاد دارم در عملیات های محمد رسول الله، محرم،‌ رمضان و قدس نیز شرکت داشتم، مدتی نیز در امور پدافندی در مناطق عملیاتی  و در کنار رزمندگان حضور داشتم.

طلبه جوانی که از فرمانده اش پیشی گرفت

دفاع پرس: خاطره ای هست از دفاع مقدس که بخواهید بیان کنید؟

بله، اواسط اردیبهشت سال 63 ‌‌بود و من در قسمت امداد فعالیت می کردم، روزی در جزایر مجنون را تعدادی نیروی جدید امدادی در اختیار ما قرار دادند که باید  با آنها به خط مقدم می رفتیم و کارهای  امدادی خط را انجام می دادیم. همزمان با حضور ما در خط مقدم شلیک گلوله های خمسه خمسه بعثی ها شدت گرفته و شرایط بسیار ملتهب بود در آن زمان مرسوم بود که اگر کسی  قسمتی را در اختیار داشت باید فردی را به عنوان جانشین معرفی می کرد تا در صورت وقوع حادثه آن واحد بلاتکلیف نماند. لذا در همان اوضاع تصمیم گرفتم از نیروهای موجود جانشین انتخاب کنم، بار اول که موضوع را مطرح کردم،‌ کسی داوطلب نشد جز یک طلبه جوان، وقتی که سن کم او را دیدم اول به او برای اینکه بسیار جوان بود اعتماد نکردم. بار دیگر درخواست کردم اما او بسیار اصرار داشت که جانشین من باشد، از کارهای امدادی زیاد سر در نمی آورد اما بسیار نترس و جسور بود،‌ وقتی با او مخالفت کردم بسیار اصرار داشت که به عنوان جانشین در کنار من باشد در آخر تصمیم گرفتیم که به خط مقدم برویم تا انجا تصمیم بگیریم که به عنوان جانشین من بماند یا نه،‌ لحظاتی آتش بعثی قطع شد به او گفتم کاره سختی در پیش دارد و او نیز قبول کرد،‌ سخت در کنار هم مشغول درمان رزمنده های مجروح بودیم،‌ در بین درمان مجروحین از او پرسیدم چه چیزی تورا به جبهه کاشاند؟ او در پاسخ به من گفت: «عشق به امام و میهن». همین حرف او تسکینی بود بر قلب خسته ی من که مجروحان زیادی را درمان می کردیم،‌ ناگهان آتش بعثی ها از سر گرفته شد،‌ محمد اصرار داشت که به جلو برود و من مانع می شدم،‌ ولی او از من جدا شد در بین راه که یک مجروح را درمان می کرد بر اثر برخورد ترکش خمپاره  مجروح شد، وقتی بالای سر او رفتم ‌خیلی دیر رسیده بودم و او شهید شده بود.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها