دوستان قرآنی که با هم اسیر شدند و به پیشواز شهادت رفتند

شهید «حمیدرضا معظمی، مصطفی محمدی و مرتضی بابکی نژاد» سه دوستی بودند که از هیئت قرآنی مسجد جزایری به جبهه‌ها رفتند، دوستانی که در یک لحظه ۲ نفر از آن‌ها اسیر و یکی از آن‌ها شهید شدند.
کد خبر: ۳۲۶۵۱۴
تاریخ انتشار: ۱۶ دی ۱۳۹۷ - ۱۲:۰۵ - 06January 2019

خاطره شهادت و اسارت 3 دوست قرآنی در یک لحظهبه گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، سال 1345 بود که سید حمیدرضا به عنوان چهارمین پسر خانواده معظمی در محله مولوی تهران به دنیا آمد. سیدرضا پدر خانواده وکیل دادگستری بود به همین دلیل خانواده معظمی از خانواده های با اعتبار منطقه محسوب می شدند.

دوران کودکی حمیدرضا در حالی سپری شد که او به تبعیت از برادران خود بیشتر وقتش را در مسجد می گذراند و در فعالیت های مذهبی حضور جدی داشت. مسجد به عنوان سنگر انقلابیون در آن سال های منتهی به انقلاب اسلامی محلی برای فعالیت گروه های مختلف مردمی از جمله جوانان بود. سال 57 در اوج روزهای انقلاب حمیدرضا 12 ساله بود و در کنار برادرانش ابوالقاسم و محمدرضا در بیشتر فعالیت های انقلابی حاضر می شد.

فعالیت حمیدرضا در مسجد باعث شده بود تا او در محافل قرآنی نیز شرکت کند. مسجد جزایری در محله مولوی تهران پس از پیروزی انقلاب اسلامی از کانون های مهم اعزام نیرو به جبهه ها در این محله بود، از این مسجد تعداد زیادی از جوانان از جمله حمیدرضا به جبهه ها رفتند. در این بین قاریان و فعالان قرآنی زیادی در جمع بچه های محل از این مسجد پرورش یافتند که حمیدرضا هم یکی از آنان بود. حمیدرضا در محافل قرآنی مسجد حضور پررنگی داشت و مدتی هم درس طلبگی خواند.

دامنه محفل قرآنی مسجد جزایری به واسطه قرآن آموزانش بعدها آنچنان وسعت گرفت که مسابقات قرآنی بین بچه ها در مسجد توحید برگزار می شد. مسابقاتی که باعث ذوق و شوق جوان ها و نوجوان ها و عاملی محرک برای آن ها بود.

از جمع قرآنی مسجد جزایری بعدها حمیدرضا معظمی و شهید نیرنجی به شهادت رسیدند مصطفی محمدی و مرتضی بابکی نژاد، هم اسیر شدند، محفل قرآنی مسجد جزایری به واقع درس عملی قرآن و بهره گیری از آموزه های آن بود چرا که جوانان مسجد نشان دادند نه تنها در قرائت و یادگیری بلکه در عمل به قرآن نیز از دیگران پیشی گرفته اند.

ابوالقاسم معظمی به عنوان بزرگترین پسر خانواده اولین کسی بود که در میان برادرها به جبهه رفت، او سال 61 در عملیات والفجر مقدماتی به شهادت رسید و همین موضوع باعث شد تا خانواده برای رفتن بقیه پسرها به جبهه ممانعت کنند، حمیدرضا هم جثه و اندام کوچک و نحیفی داشت و همین موضوع کار را برای رفتنش سخت می کرد. بالاخره سال 67 زمانی که کم کم زمزمه پذیرش قطعنامه و اتمام جنگ به گوش می رسید حمیدرضا هم خودش را به جبهه ها رساند.

علیرغم پذیرش قطعنامه 598 از سوی ایران و عراق و پایان جنگ تحمیلی، رژیم بعث عراق بار دیگر به مرزهای کشور حمله کرد در این زمان حمیدرضا معظمی به همراه 2 تن از دوستان خود مصطفی محمدی و مرتضی بابکی نژاد که آن ها هم از اعضای هیئت قرآنی مسجد جزایری بودند همراه با نیروهای لشکر 10 سیدالشهدا به جبهه های جنوب اعزام شدند.

مصطفی محمدی همرزم و دوست شهید معظمی از لحظه به اسارت درآمدن خود و شهادت حمیدرضا اینگونه روایت می کند: دشمن با نفرات و تانک های بسیاری به موضع ما حمله کرده بود. شرایط به گونه ای بود که خاکریز ما از 2 طرف در دید و تیررس دشمن قرار داشت. بچه ها با تقسیم شدن به 2 گروه پشت به پشت هم با دشمن رو به رو مقابله می کردند. اما بعثی ها از نظر نفرات، تجهیزات و موقعیت بر ما برتری داشتند. به گونه ای که هر لحظه امکان شهادت و جانبازی یکی از همرزمانمان می رفت. کار به جایی رسید که دیگر امکان مقاومت نبود. آتش دشمن همه را زمینگیر کرده بود و کمی بعد سربازان دشمن با تانک هایشان بالای سرمان رسیدند. من و مرتضی بابکی نژاد به اسارت درآمدیم. در حالی که حمیدرضا، کسی که از کودکی با او خاطرات زیادی داشتیم آرام و بدون حرکت در گوشه ای از خاکریز افتاده و به شهادت رسیده بود. سربازان دشمن حتی اجازه ندادند بالای سر او برویم و ما را به سمت خاک عراق بردند و حمیدرضا همانطور در خاک وطن آرام گرفت.

انتهای پیام/ 141

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار