دیشب حضرت زینب کبری (س) مرا شفا داده است

همرزم شهید «محمدعلی مشهد» گفت: دست در جیب‌هایم کردم و دستمالی را در آوردم تا بر پیشانی‌اش «محمدعلی مشهد» ببندم. ولی دستم را گرفت و گفت «دیگر لازم نیست، دیشب حضرت زینب کبری (س) مرا شفا داده است».
کد خبر: ۳۲۷۱۳۱
تاریخ انتشار: ۲۱ دی ۱۳۹۷ - ۰۴:۵۰ - 11January 2019

به گزارش خبرنگار دفاع پرس از سمنان، همرزم شهید «محمدعلی مشهد» در خاطره‌ای از این شهید والامقام گفت: در مراسم پرشکوه زیارت عاشورا، رسم بود که سینه‌زنی به صورت دودَم می‌گرفتند، شهید «مشهد» میان‌دار مراسم بود و با ذکر نام تمام ائمه، مجلس را معنویت خاص می‌داد و تا به اسم آقای «علی بن موسی الرضا (ع)» می‌رسید، آن‌قدر رضاجان رضاجان می‌گفت که گویا آقا را می‌بیند. علاقه خاصی به ائمه داشت و این حالت وی معنویت وصف‌ناپذیری را به دیگران می‌بخشید.

تازه عملیات «کربلای ۴» تمام شده بود. بچه‌ها خسته از عملیات و گل‌های بی‌شماری پرپر شده بودند. از گردان ما فقط یک گروهان سالم باقی مانده بود. روز بعد از عملیات به مقر دزفول بازگشتیم. صورت قبری را برای شهیدان درست کردیم.  «مشهد» را هم دیدم، باهم قدم می‌زدیم و صحبت می‌کردیم، او بسیار غمگین بود. پس از اقامه نمازجماعت مغرب و عشا برای مراسم دعای کمیل خود را مهیا کردیم. «محمدعلی مشهد» و من در کنار هم دعا می‌خواندیم. در همان حال رو به من گفت: «محمد آقا اگر زحمتی نیست برو برایم یک دستمال یا چفیه‌ای بیاور که به پیشانیم ببندم، سینوزیت شدیدی دارم».

دیشب حضرت زینب کبری (س) مرا شفا داده است

من به چادر رفتم تا چفیه بیاورم. اما خواب مرا گرفت و تا صبح بلند نشدم. ساعت ۸ صبح بود که به طرف چادر بچه‌ها حرکت کردم. «مشهد» با موتور جلو چادر ایستاد و گفت: «سلام. سوار شو برویم. مقداری کار هست باید انجام شود».

سوار شدم و باهم رفتیم. در راه متوجه شدم که پیشانی شهید باز است. دست در جیب‌هایم کردم و دستمالی را درآوردم تا بر پیشانی‌اش ببندم. ولی دستم را گرفت و گفت: «دیگر لازم نیست، دیشب حضرت زینب کبری (س) مرا شفا داده است».

با شنیدن این سخن اشک از چشم‌هایم جاری شد که چه شب روحانی را از دست داده‌ام. گریه‌ام به حدی زیاد شد که دیگر نتوانستم سوال کنم و یا حرفی بزنم. کار‌ها را انجام دادیم و با دیدن «محمد یعقوبی» بغضم ترکید و ماجرا را سوال کردم. گفت: «شب هوا سرد شد و سوز دعا و نیایش بچه‌ها دل‌ها را منقلب ساخت. وقتی شما رفتید چفیه بیاورید، «مشهد» سر بر سجده گذاشت، سپس برخاست و اورکت و پیراهنش را نیز در آورده و شروع به مداحی کرد. درحال روحانی آنقدر بر سیته کوفت تا به قول خودش بی بی محنت کشیده حضرت زینب کبری (س) را دید. آن حضرت فرمودند: «چه شده این‌گونه بی‌تابی می‌کنید و از چه رنج می‌برید؟» «مشهد» به ایشان عرض کرد که بی‌بی‌جان سینوزیت مرا عذاب می‌دهد. در آن هنگام حضرت بر پشیمانی محمدعلی آب می‌پاشند و می‌فرمایند: «آسوده باش و از این به بعد هیچ دردی را در پیشانی احساس نخواهی کرد...».

دیشب حضرت زینب کبری (س) مرا شفا داده است

زندگی‌نامه شهید «محمدعلی مشهد»

به گزارش دفاع پرس، «محمدعلی مشهد» فرزند «رمضان‌علی» در تاریخ دوم فروردین‌ماه سال ۱۳۴۳ در «امیریه» دامغان دیده به جهان گشود. محمدعلی دوران تحصیل را یکی بعد از دیگری به پایان رساند و تا اخذ مدرک دیپلم پیش رفت. این مقطع از زندگی شهید مشهد مصادف با شروع جنگ تحمیلی و آغاز مبارزه با استکبار جهانی و دست‌نشاندگانش بود.

محمد علی همچون سایر جوانان پرشور پس از طی آموزش در تاریخ ۱۲ اسفندماه سال ۱۳۶۰ از طریق بسیج به جبهه رفت که سه بار و در مجموع ۱۵ ماه در جنگ حضور فعال داشت، وی ۲۳ آبان‌ماه سال ۱۳۶۲ وارد سپاه شد تا دامنه خدمتش بیشتر شود. از همان آغازین روز‌های حضورش در جبهه مسئولیت‌پذیری را تجربه کرده بود و پس از این که وارد سپاه شد با پذیرش مسئولیت‌های سنگین‌تر خود را در ورطه آزمایش‌های گوناگون قرار داد.

هر چه می‌گذشت بر تجربه، خلوص و تقوایش افزوده می‌شد تا این‌که محمدعلی تصمیمی در زندگیش گرفت که همگان را متعجّب کرد و آن هم ازدواج با همسر شهید «علی اکبر عسگری مایانی» بود که از همسر شهیدش ۲ فرزند دختر به یادگار داشت. نتیجه این وصلت فرزند دختری بود که «الهه» نام گرفت.

دیشب حضرت زینب کبری (س) مرا شفا داده است

وی پنج باردیگر به جبهه رفت و مراتب مسیئولیتی را از فرماندهی دسته، معاونت گروهان، فرماندهی گروهان، معاونت و سپس فرماندهی گردان که آخرین سمتش فرمانده گردان «روح الله» بود طی کرد، اما خلق و خوی و منش این پاسدار دلیر هیچ‌گاه تغییر نمی‌کرد بسان درخت پر از میوه که بر اثر سنگینی شاخه‌هایش به زمین رسیده او را روز به روز متواضع‌تر می‌دیدی، تواضعی همراه با شناخت!

سرانجام روح پرتلاطم این پاسدار سلحشور در ظرف محدود زمین نگنجید و در ۲۲ دی‌ماه سال ۱۳۶۵ در عملیات «کربلای ۵» بر اثر تیر مستقیم مزدوران بعثی به آسمان‌ها پرگشود و پیکرش بعد از تشیع با شکوه، در گلزار شهدا امیریه به خاک سپرده شد تا برای ابد زیارتگاه باشد.

برگرفته از کتاب «تشنه دیدار»

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها