بزرگترین و دل‌نشین‌ترین هیئت دانشجویی پایتخت ایران اسلامی/ نوای شعرهای فاخر انقلابی از حلقوم جوانان ولایی

در این یک کیلومتر هر چه جلوتر می روی جو هیئت را بیشتر حس می کنی. دختر‌های چادری و مقنعه مشکی که چند تا چندتا دارند با هم می روند و پسرهایی که یا چفیه دارند، یا شال عزا کلاه‌های بافتنی یا مثل همه بچه هیئتی‌های دیگر دارند می گویند و می خندند!
کد خبر: ۳۲۷۴۳
تاریخ انتشار: ۱۰ آبان ۱۳۹۳ - ۱۲:۱۴ - 01November 2014

بزرگترین و دل‌نشین‌ترین هیئت دانشجویی پایتخت ایران اسلامی/ نوای شعرهای فاخر انقلابی از حلقوم جوانان ولایی

به گزارش دفاع پرس، در این دهه اسم میثم مطیعی را بسیار شنیده ای. هر کس هم از او و هیئتش صحبت می کند به نیکی یاد می کند. یک جوری که ترغیب می شوی ببینی در مسجد دانشگاه امام صادق چه خبر است که این همه درباره اش صحبت می شود. حتی خیلی بیشتر از بعضی هیئتهای قدیمی تهران و بعضی مداحهای معروف تر شهر حتی!

 

به هر حال عزمت را جذب می کنی تا یک شب محرم را بروی به دانشگاه امام صادق. هیئت میثاق با شهدا...

 

بچه هیئتیها اصولاً آدمهای پررنگی هستند! یعنی هر هر تیپ و جنسیتی که باشند باز از شش فرسخی داد می زند که دارند می روند هیئت! برای همین حتی اگر ایستگاه پل مدیریت را نشناسی، می توانی از روی جماعتی که در این ایستگاه پیاده می شوند بفهمی که اینجا یک هیئتی چیزی دایر است. ایستگاه اتوبوس به فاصله حدود یک کیلومتری درِ دانشگاه امام صادق است. در این یک کیلومتر هر چه جلوتر می روی جو هیئت را بیشتر حس می کنی. دخترهای چادری و مقنعه مشکی که چند تا چندتا دارند با هم می روند و پسرهایی که یا چفیه دارند، یا شال عزا کلاههای بافتنی یا مثل همه بچه هیئتیهای دیگر دارند می گویند و می خندند!

 

در دانشگاه بیش از هر چیزی عنوان بنر نظرت را جلب می کند. مداح: "برادر" میثم مطیعی. میثم حاجی هم هست. طبیعی است که خیلی دهان پرکن تر بود اگر شش متر بنر می زدند و تویش گنده می نوشتند: با نوای ذاکر اهل بیت حاج میثم مطیعی! اما از این خبرها نیست. فکر کنم اصرار خود مطیعی بوده باشد. مداحی که به جهت درجه علمی و تایید مصرحی که حضرت آقا رویش داشته اند، خیلی خوب می تواند خودش را بگیرد و به قول بعضیها گندگی کند! اما توی بنر جلوی هیئت نوشته: برادر. همین. ساده. معمولی.

 

جماعت ورودی هیئت تماماً جوان هستند. همه جوان. خیلیهایشان هم دانشجو. بخشی هم دانشجوهای خود دانشگاه امام صادق. جلوی در جوانی ایستاده و دارد در قامت انتظامات هیئت به مردم خوش آمد می گوید. با همایل مشکی که رویش نوشته یا اباعبدالله الحسین. از کاپشن و عینک و آرامش و متانتش تابلو است که از بچههای بسیج دانشگاه امام صادق است! البته این تیریپها مال اکثر بچه بسیجیها هست اما بجههای امام صادق ملیح ترند و یک کمی دلچسب تر.

 

از در که وارد می شوی همه جا عکس و بنر آیت الله مهدوی کنی است. خب عجیب هم نیست. رئیس فقید دانشگاه و بابای معنوی تمام این بچهها. بچههای امام صادق هم خیلی روی حاجآقا تعصب داشتند. حالا هم که حاجآقا از بین شان پر کشیده طبیعی است که همه جا را پر کنند از یاد او. از عکسهای قبل از انقلابش بگیر تا عکسهای دفاع مقدس و عکس با  شهید رجایی و... . نگاه تو هنوز به عکسهای حاجآقاست و انتظاماتی که همه شان بسیجیهای مدل دانشگاه امام صادقند. با اوصافی که بالا گفتمش!

 

 

چند تا ایستگاه توی راه هست. ایستگاههایی که معلوم می کند اینجا یک هیئت دانشجویی است. اولیش غرفه عطر فروشی است. یاد فروشگاه های دانشگاه خودمان افتادم که با یک میز و چند تا قلم جنس معمولی و کتاب، دو میلیون تومان می فروخیتم. حکماًً اینجا هم از همین خبرهاست! یکی شان دارد مجله ای سیاسی مذهبی پخش می کند، دیگری یک نشریه تک برگ دارد. و دیگری یک دفترچه بزرگ برای دلنوشتههای مردمی که می آیند. آرام می روم داخل همین غرفه. خودکار برمی دارم که یک چیزی بنویسم. خودکار اما نمی نویسد! چه قدر بد است آدم اینجوری ضایع بشود! به هر حال خودکاری گیر می آوری تا جلوی این دفترجه کم نیاوری! و می نویسی. آخرش که خودکار را زمین می کذاری یک جوان بیریش عینکی که انگار مطئول این غرفه است به پشتت می زند و با لبخند می گوید: آقا ممنون لطف کردید. لبخندش به دلت می نشیند. می گویی: مخلصیم برادر! و با حال خوب از این غرفه بیرون می آیی. اما حال خوبِ اصلی جلوتر است: غرفه شیرکاکائو و کیک!

 

قبول کنید برای بچه هیئتی جماعت هیچ چیز، خوردنیهای قبل و بعد هیئت نمی شود. اصلا سیر هم که باشی باید داخل ایستگاه صلواتی هیئت بک دلی از عزا در بیاوری! یعنی حالی که همان نصفه لیوان شیر کاکائو و کیک می دهد در کباب برگ بهترین رستوران تهران هم نیست! بالاخره بچه هیئتیها همین اند دیگر! واسه همین است که همه ملت ایستاده اند تا شیر کاکائو بخورند و بعد وارد هیئت بشوند.

 

وارد می شوی. داخل صحن مسجد دانشگاه امام صادق. همان اول مرقد چند تا شهید گمنام است. دستی بر سینه می گذاری. سلامی میدهی و میگویی: رزق اشک امشب ما را بدهید. امشب مهمان مهمانی شما هستیم ما...

 

داخل مسجد می شوی. مسجد پر است. اما با راهنمایی بچههای  انتظامات دانشگاه و نظم نسبی موجود در جلسه تا آن جلوها می توانی بروی و جا پیدا کنی و بنشینی. دور و برت را نگاه می کنی. همه جوانند. قیافه همه دانشجویی است. همه شبیه همیم اینجا! در و دیوار را نگاه می کنی. همه جا مشکی پوش است. وسط صحن مسجد از داخل گنبد یک خیمه بزرگ مشکی آویزان شده است. در و دیوار هم پارچههای بزرگ و سنتی یا حسین است و چند تا هم عکس حاجآقای مهدوی کنی. دکور هم اصلا چیز گرانی نیست. مرکز دکور یک پرده ویدئو پروژکشن است که به مقتضای مراسم عکسش عوض می شود. کنار آن هم در دوطرف جهار تا تابلوی کوچک که رویشان به تفکیک نوشته شده: ح،س،ی،ن...

 

قاری قرآن می خواند. مجری بالا می آید و با ملاحت و آرامش از مردم می خواهد جلو بیایند تا بقیه مردم هم داخل مسجد جا شوند. یاد دیشب می افتی که در یکی از هیئات بزرگ و معروف تهران بودی. آن جا هم از مردم خواستند جلو بیایند اما اصلا از این ملاحت و آرامش خبری نبود! بماند بقیه اش...!

 

پیش منبر بالا می رود. حاجآقایی که طبیعتا از دانشجوهای همین دانشگاه است. قرار است چند دقیقه لطایف قرآنی بگوید. مدل صحبت کردنش کاملاً دانشجویی است. یعنی این مدلها را در هیچکدام از هیئتهای غیر دانشجویی نمی توانی پیدا کنی. به خصوص که قاطبه مردم هم دانشجو هستند و پر نشاط و پر انرژی. پس اصلاً عجیب نیست که من و کناریم که اصلا همدیگر را نمی شناسیم شروع کنیم به چند دیالوگ طنازانه. بدون حداقل شناختی که از هم داریم! تازه یکی دو نفر دیگر هم که کنارمان نشسته اند وارد این گفتگوی طنز می شوند و یک کمی ادامه می دهند!

 

القصه حاج علبرضا بالای منبر می رود. حاج علیرضا از آن منبریهایی است که جوان پسند صحبت می کند و بدیع. آن قدر که به فن خطابه وارد هست که همه را سراپاگوش کند و حرفهایش را به جان ملت بنشاند. حاجی راجع به امتحان صحبت می کند. می گوید همه زندگی امتحان است. بعضی جاها امتحان پر سر و صدا که "تِقّی" صدا می کند! و بعضی جاها هم کم سر و صدا مثل این که آبی به سر و رویت می زنی و صدایی ندارد و لطیف است. این مثال یک کمی مردم را می خنداند. حاجی که می بیند بعضیها یک کمی لبخند دارند می گوید اشکالی ندارد لبخند بزنید! و همه آرام می خندند.

 

حاجآقا اما یک جایی گیر می دهد به خشکه مقدسها. می گوید آمده اند به من می گویند فلان مثالی که در حرفهایت زدی در کدام روایت است. می گویم بابا! مثال است! یک کمی فکر بکنی می فهمی که مثال درستی است!

 

 

می گوید بعضی خشکه مقدسها حاضر نیستند یک ذره از عقلشان کار بکشند. همه اش دنبال آیه و روایت هستند. خب بابا! خدا بهت عقل داده که از آن آیه و روایت یک کمی هم تفکر کنی!

 

جمعیت از نوع روایت حاجآقا دوباره می خندند. خنده ای آرام. همان لبخند!

 

و چند دقیقه بعد مستی شروع می شود...

 

اولین جمله حاجآقا که بوی روضه می دهد ناله مردم می رود هوا. یک دفعه انگار ورق بر می گردد. این خاصیت بچه هیئتیهاست. همینهایی که تا چند لحظه پیش لبخند به لب داشتند، روضه ارباب که شروع می شود انگار داغ بر دلشان بگذاربی، به همان سرعت شروع می کنند ناله زدن...

 

قبل از آن که آقا میثم مطیعی شروع کند نور مجلس کاملا گرفته می شود. جلسه تاریک تاریک می شود. تمام دوربینها هم جمع می کنند و می روند، فقط یک دوربین می ماند. عجیب است! جلسه ای که این همه جمعیت دارد و این همه مردم هم در سراسر کشور آن را دنبال می کنند اصلا دنبال تصویر گرفتن نیست. نور هم نمی خواهد. همه جا تاریک. چشم چشم را نمی بیند. یادت می رود سراغ دوربینهای عنکبوتی بعضی هیئتها. دوربینهایی که تعدادشان . کیفیتشان از استادیوم آزادی هم بیتشر است. و مداح را از زوایای مختلف و با فنی ترین افکتها می گیرد، عین جلوههای ویژه فیلمها! آدمیزاد بعدا که آن فیلمها را می بیند به خودش می گوید: آه! این همان جلسه ای که بود که من هم بودم؟! چقدر در فیلم خوش رنگ و لعاب تر است پسو چقدر ویژوال افکت دارد این...!

 

اینجا اما نه. همه جا تاریک است. هر کس بخواهد برود می رود. مداح هم سرِ هیچ کس داد نمی زند که بنشین! فیلمبرداری هم نیست که به خاطرش لازم باشد چند تا پروژکتور در جلسه باشد. جلسه ظاهراً تاریک است اما اتفاقاً خیلی هم روشن است به نور حسین بن علی علیه السلام...

 

جلسه تاریک تاریک است. مثل قدیم ترها که این جور چیزها در هیئتها مد نشده بود. اینجا در عین اینکه دانشجویی و پر نشاط است، اما همان قدر هم سنتی است و صمیمی و دوست داشتنی...

 

آقا میثم شروع می کند. مثل همیشه ملیح. مثل همیشه اشعار نغز و پخته. مثل همیشه مستند و از روی مقتل. مردم هم که همراه آقا میثم اند. و اشک و حال عجیب. میثم روضه می خواند. گریه می کند. مردم گریه می کنند. میثم ناله می زند. مردم ضجه می زند.

 

نه قرار نیست آسیب شناسی کنیم. اما بالاغیرتاً آدم توی این هیئت می فهمد که بابا! عزت را خدا می دهد، نه دوربین و فیلمبرداری، نه سیستم صوتی چند صد میلیونی، نه هزار و یک مدل قر و فر که به نام ارباب مظلوم ما وارد هیئتها کرده اند... اینجا اتفاقا مشکل سیستم صوت دارد. فیلمبرداری هم ندارد. نور موضعی هم ندارد. دکور چند ده میلیونی هم ندارد. اینجا همه آمده اند بنشینند و برای آقایشان گریه کنند. راحت. صاف و ساده و صمیمی. و گریه می کنند. و ارباب  بهشان کرامت می کند. شاید بیشتر از خیلی از مجلسها. اینجا را من می توانم شهادت بدهم جزو پر اشک ترین جلسههایی بود که تا به حال در دهه اول محرم رفته ام، با تمام این همه صمیمیت و صاف و سادگی...

 

سینه زنی شروع می شود. به امر رهبر هیچکس برهنه نمی شود. امیر آقای عباسی شروع می کند به سینه زنی خواندن. شعرها ممزوجی است از ذکر مصیبت و روضه همراه با تولی و تبری. بخشی از شعر حتی درباره اوضاع امروز جهان اسلام است و داعش. سبک هم کاملاً موقر است و البته بسیار دلنشین. سبک شبیه به یکی از سرودهای انقلابی سال 57 است. طبیعی هم هست. جلسه ای که حواس مداح و مسمتع به شعر و سبک باشد مطمئنا آلوده به سبکها و شعرهای سبک و جلف هم نمی شود. بیخیال! قرار است آسیب شناسی نکنیم...!

 

مردم از جان مایه می گذارند. بعضیها ایستاده. بعضیها نشسته. هر کس هر طور که راحت است دارد بر سر و سینه اش می زند.هنوز خیلیها دارند گریه می کنند. میاندار مظلوم می کشد. مردم جواب می دهند حسین...

 

بعضیها از اسم ارباب می زنند زیر گریه. دفعه دومی که اسم ارباب می آید شدت گریهها بیشتر می شود. وقتی میاندار می گوید عریان حسین... خیلیها شروع می کنند ضجه زدن...

 

مردم دارند ضجه می زنند. برای اربابشان. برای غربت اربابشان. برای شش ماهه ای دست های کوچولویش گره های خیلی بزرگی را باز می کند، برای علی کوچولویی که حنجره کوچکش... گوش تا گوش پاره شد...

 

امشب، شب اوست. برای غصه ای که بابای غریبش دارد امشب. برای ربابی که دارد گهواره خالی تکان می دهد و آرام گریه می کند. برای ربابی که پشت خیمه سراغ کوچولویش را از بابایش می گیرد. برای ربابی که زینب، سرسلامتی ش می دهد. برای ربابی که خودِ خدا به او تسلیت گفت...

 

مردم دارند گریه می کنند؛ حتی موقع سینه زنی، موقع شور، دودمه،تا آخر جلسه...

 

آخر جلسه مداح شروع می کند به دعا کردن. شنیده ای که آقا میثم برای دعاهای آخر جلسه هم حتی برنامه خاصی دارد. و دعاها را بر اساس صحیفه سجادیه تنظیم کرده است. این اولین باری است که در یک هیئت بزرگ و پر جمعیت می بینی مداح حتی برای دعاهای آخر جلسه هم برنامه دارد. اتفاقا خودش هم می گوید: این همه حضرت آقا روی صحیفه سجادیه تاکید دارند. ما هم امسال آمدیم دعاها را از صحیفه سجادیه در اوردیم.

 

جگرت حال می آید. از این همه تمکینی که آقا میثم دارد از کلام ره بر. از این همه احترام تمام و کمالی که در هم در کلام و هم در عمل آقا میثم می گذارد به کلام حضرت آقا...   

 

و تمام...

 

 

و یادت می رود سراغ شب ششم و هفتم و هشتمی که این چند روز است. و یادت می رود سراغ شهدایی که آن اول مراسم ازشان رخصت خواستی و جاچت روایت کردند. و یادت می رود سراغ دهه که دارد مثل برق و باد می رود و ما خوابیم هنوز...

 

بیرون می آیی. با حال خوب. با لبخندی که همیشه آخر هیئت همراه آدم است. خوشحال می شوی به خاطر وجود چنین پایگاه قابل اعتماد و بی آلایشی در قلب تهران. خوشحال می شوی و برای تک تک بچه های امام صادق دعا میکنی. و برای فرمانده شان،میثم آقای مطیعی...

 

خدا را شکر،دانشجوهای این مملکت این جوری با تمام وجود دست به دامن ارباب هستند...

 

منبع:خبرگزاری دانشجو

نظر شما
پربیننده ها