دست‌نوشته پاسدار شهید مرتضی عباسی مقانکی (۵) / شرح حال رزمندگان اسلام در عبور از موانع نظامی در جبهه

پاسدار شهید «مرتضی عباسی‌مقانکی» در دست‌نوشته خود شرح حالی از به سلامت گذشتن از موانعی همچون درگیری با مزدوران رژیم بعث عراق ، میدان مین و خمپاره‌های جنگی متعدد را بیان می‌کند.
کد خبر: ۳۳۲۸۶۴
تاریخ انتشار: ۲۶ بهمن ۱۳۹۷ - ۰۶:۰۰ - 15February 2019

به گزارش خبرنگار ساجد، پاسدار شهید «مرتضی عباسی مقانکی» در تاریخ ۱۶ شهریور ۱۳۴۴ در تهران چشم به جهان گشود. وی همواره در تظاهرات و راه‌پیمایی‌ها علیه رژیم پهلوی شرکت می‌کرد. مرتضی با آغاز جنگ تحمیلی عازم جبهه حق علیه باطل شد و سرانجام ۲۲ بهمن ۱۳۶۴ در عملیات والفجر ۸ به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

دست‌نوشته پاسدار شهید مرتضی عباسی مقانکی (۵) / از میدان مین جان سالم بدر بردیم

تصاویر دست‌نوشته پاسدار شهید «مرتضی عباسی مقانکی»

دست‌نوشته پاسدار شهید مرتضی عباسی مقانکی (۵) / از میدان مین جان سالم بدر بردیم

دست‌نوشته پاسدار شهید مرتضی عباسی مقانکی (۵) / از میدان مین جان سالم بدر بردیم

در ادامه دست‌نوشته‌ای را که از این شهید والامقام به یادگار مانده است، می‌خوانید:

«...و وقتی که آمدند گفتند هیچگونه راه رفتن نداریم لذا این بود که نا امید شدیم ظهر شد و تصمیم بر این گرفتیم که برویم و ساعت حرکت را ساعت ۵ عصر قرار گذاشتیم.

ساعت ۵ عصر بود که راه افتادیم و توکل بر خدای متعال کردیم از میادین مین عبور کردیم در بین میدان مین پای یکی از بچه‌ها به سیم تله گیر کرد، ولی از آن جایی که خداوند نمی‌خواست مین عمل نکرد به پل چهارده دهنه آب رسیدیم و آب خوردیم و حرکت کردیم در بین راه بودیم که ناگهان صدای قَف، قَف لاتَحَرّک یکی از مزدوران عراقی بلند شد و با دوشگاه به طرف ما تیراندازی کرد.

ما تا یک قدم دیگر برداشتیم به طرف ما همه اسلحه‌ها شروع به تیراندازی کردند، آخه ما از یک منطقه ممنوعه که حتی نیرو‌های آن‌ها نیز عبور نمی‌کردند، عبور می‌کردیم لذا ما خود را به پشت خاکریز که سمت راست ما بود پرت کردیم البته خدا بود نه ما، ما می‌دویدیم که اولین نیرو‌های دشمن را رد کردیم، جایتان خالی بقدری خمپاره منور و خمپاره جنگی زدند که روز شد (صبح شد).

در منطقه جنگی البته شب بود که ساعت ۶ نیم الی ۷ رسیدیم به یک جایی که یک تانک عراقی بود و نیرو در داخل آن نبود عراقی‌ها در حال کف زدن و شعر خواندن و رقصیدن بودند که ناگهان متوجه ما شدند و به طرف ما تیراندازی کردند و ما به پشت تانک جان پناه گرفتیم تا اینکه تصمیم به حرکت گرفتیم نوبتی می‌دویدیم و جای پای ما را به تیر می‌بستند خلاصه حدود ۱ الی ۲ ساعت بعد حرکت کردیم که به زیر یک سنگر رسیدیم و تصمیم گرفتیم که آن سنگر را منهدم کنیم.

اما در همین لحظه بود که صدای ایرانی از بالا بلندشد، ایست، ایست حرکت کنی، می‌زنم که ما متوجه شدیم به خط پدافندی نیرو‌های خودی رسیدیم و تکبیر گفتیم و اسم شب عملیات که قدس و ژیان بود را اعلام کردیم و آن‌ها به کمک ما آمدند.

من همین که وارد سنگر آنان شدم، گفتم کتاب دعا را بدهید، لذا دعای توسل را دسته جمعی خواندیم و از خدایمان و ائمه اطهار علیه السلام مخصوصاً حضرت، ولی عصر (عج) که فرمانده همه ما بود و هست تشکر کردیم بعد جهت خوابیدن به سنگر دیگر رفتیم و شب را گذراندیم تا اینکه صبح شد و نماز خواندیم و به پیش برادران گردان خودمان که در ارتفاعات (ناخوانا) پدافند کرده بودند، رفتیم».

ادامه دارد...

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار