دست‌نوشته پاسدار شهید مرتضی عباسی مقانکی (۱۰) /شرح ماجرای خواب یک رزمنده قبل از عملیات در جبهه

پاسدار شهید «مرتضی عباسی‌مقانکی» در دست‌نوشته‌ای از خود شرح حالی از شور و حال رزمندگان اسلام قبل از عملیات را بیان کرده است.
کد خبر: ۳۳۳۹۹۲
تاریخ انتشار: ۰۱ اسفند ۱۳۹۷ - ۰۶:۰۰ - 20February 2019

به گزارش خبرنگار ساجد، پاسدار شهید «مرتضی عباسی مقانکی» در تاریخ ۱۶ شهریور ۱۳۴۴ در تهران چشم به جهان گشود. وی همواره در تظاهرات و راه‌پیمایی‌ها علیه رژیم پهلوی شرکت می‌کرد. مرتضی با آغاز جنگ تحمیلی عازم جبهه حق علیه باطل شد و سرانجام ۲۲ بهمن ۱۳۶۴ در عملیات والفجر ۸ به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

دست‌نوشته پاسدار شهید مرتضی عباسی مقانکی (۱۰) /

تصاویر دست‌نوشته پاسدار شهید «مرتضی عباسی مقانکی»

دست‌نوشته پاسدار شهید مرتضی عباسی مقانکی (۱۰) /

دست‌نوشته پاسدار شهید مرتضی عباسی مقانکی (۱۰) /

در ادامه دست‌نوشته‌ای را که از این شهید والامقام به یادگار مانده است، می‌خوانید:

«...چند روز قبل نیرو آمد و مخابرات تعدادی نیرو گرفت که از جمله آن‌ها برادران علیرضا مسعودیان، عباس غلامی، علی پناهی، فاضل سهیلی، علیرضا دشتی، عباس برهانی، ابوالقاسم فاطمی و بچه‌های دیگر، که البته غلامی و فاضل سهیلی نیز به تهران رفتند.

حدود ۷ روز بعد بچه‌های هم از مرخصی آمدند و چند روز بعد از آن به چنانه رفتیم، در آنجا چادر زدیم و شروع به کار کردیم، البته برادر الوندی که مسئول ما بود زخمی شده بود در عملیات مقدماتی، لذا برادر شیخ آذری به عنوان مسئول ما در واحد مخابرات بود، کار‌های رزمی ما شروع شد و به رزم می‌رفتیم تا اینکه یک دفعه بوی عملیات در گردان پیچید و بچه‌ها هر شب گذشته از حالات اولیه به دعا می‌خواستند و دعا می‌خواندند چرا که خیلی عاشق بودند برادر قاسمی نیز مداح ما بود البته برادر قاسمی در والفجر ۲ به شهادت رسید.

یک شب یکدفعه برادر جوکار آمد در مسجد، گفت: برادران من ۲ روز پیش در قم سر کلاس درس بودم که متوجه شدم عملیات نزدیک است و حرکت کردم و آمدم و خوابی دیدم که برایتان می‌گویم،‌ ای عاشقان حسین، خواب دیدم که در حرم سیدالشهدا علیه السلام هستیم بچه‌های گردان همه آمدند و من به آن‌ها گفتم که دیدید بچه‌ها به کربلا رسیدیم و ناگهان از خواب در بغل شما بیهوش افتادم.

وقتی جوکار این را گفت، بچه‌ها و ناله‌ها و اشک‌ها خلاصه همه عشق‌ها به جوش آمد و ناله‌ها بلند شد، حسین، حسین گفتن‌ها شروع شد. یا حسین، همه ما به عشق تو آمده‌ایم. اگر تو ما را یاری نکنی آقا به کجا پناه ببریم. یا اباعبدالله، مراسم تمام شد.

یک شب در مسجد گردان که شب شنبه بود مراسم سینه زنی برگزار شد و برادر قاسمی نوحه خواند و همین طور مراسم برگزار می‌شد که ناگهان حال عجیبی در مجلس پیدا شد، حتماً می‌دانید که چرا؟ چون خداوند نظر کرد، چون حضرت صاحب (عج) در آن مجلس بود.

برادر مهدی اصفهانی ناگهان بیهوش نقش بر زمین شد و همین‌طور چند نفر دیگر و احمد جوکار حال عجیبی پیدا کرده بود و می‌گفت: برادرها، برادرها، امشب باید از خدا بخواهیم گناهان همه ما را ببخشد، باید بخواهیم قلب آقا امام زمان (عج) را از دست ما خشنود نماید، باید شفای مجروحین، آزادی اسرا، سلامتی رهبر عزیز امام خمینی، باز شدن راه کربلا را از خدا بخواهیم بچه‌ها گریه می‌کردند، سینه می‌زدند و یکدفعه حاج آقا جوکار گفت: بچه‌ها گوش کنید، بخوانید این را که، امشب شهادت‌نامه عشاق امضاء می‌شود، آری همان شب شهادت‌نامه خیلی‌ها امضاء شد...»

ادامه دارد...

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار