بخش دوم خاطرات شهید «سیدعلی حسینی»؛

خانه مجلل فرمانده تیپ/ ما آن طور که باید تلاش نمی‌کنیم!

نشسته بود پای صحبت‌های امام که ناگهان گریه‌اش گرفت، گفت: «اگر حضرت امام (ره) این همه از سرمایه ولایت خودشان برای جنگ مایه می‌گذارند، بخاطر این است که ما آن طور که باید تلاش نمی‌کنیم. گریه من برای مظلومیت صحبت‌های امام است! اگر بنا بود خون دل خوردن‌های امام را به ما بدهند، از شدت غصه، در جا می‌مردیم!»
کد خبر: ۳۳۴۵۱۹
تاریخ انتشار: ۰۶ اسفند ۱۳۹۷ - ۱۴:۱۵ - 25February 2019

گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس: گفته بودیم برای‌مان بنویسند. بنویسند از مردانی که نام آن‌ها در کوه‌ها، دشت‌ها، دریا‌ها و پهنه آسمان آبی این سرزمین پراکنده است. بنویسند از مردانی که ارتفاع ایمان‌شان به دست متبرک حضرت امام خمینی (ره) رسم شده است. بنویسند از مردانی که وقتی به خاک افتادند، بیش از هزار مرد بودند. آن‌ها نوشتند و ما خواندیم و آن‌چه در این نوشته آمده برگزیده کتاب «ساکن ملک اعظم ۳» زندگی‌نامه و خاطرات شهید «سیدعلی حسینی» معاونت اطلاعات عملیات قرارگاه خاتم‌الأنبیاء (ص) است. وی متولد ۳۰ دی‌ماه سال ۱۳۳۴ در مشهد بود که در ۲۶ بهمن‌ماه سال ۱۳۶۶ در «ماووت» عراق به شهادت رسید. پیکر مطهر این شهید والامقام در بهشت امام رضا (ع) مشهد آرام گرفته است.

پس از مطالعه بخش اول خاطرات شهید «سیدعلی حسینی»، در ادامه بخش دوم این خاطرات را می‌خوانید:

آماده انتشار//// ما آن طور که باید تلاش نمی‌کنیم/ خانه مجلل فرمانده تیپ

خانه مجلل فرمانده تیپ

می‌دانستم روح حاجی بزرگوار‌تر از این حرف‌هاست که از من نگذرد، خودم ولی حاضر نبودم از گناه خودم بگذرم.

همیشه در فکر و خیالم، خانه آقای حسینی را با فرش‌های مجلل، مبلمان گران قیمت و تشکیلات آن چنانی تصور می‌کردم. برای چنین زندگی اشرافی‌ای، توجیه هم داشتم. می‌گفتم، «بالأخره فرمانده تیپ است؛ آن هم تیپی که موقعیتش از لشکر‌های عملیاتی هم بالاتر و حساس‌تر است؛ معاون اطلاعات عملیات قرارگاه هم که هست.»

نمی‌دانم چقدر طول کشید، اما می‌دانم خیلی گریه کردم. بنا شده بود وسایل شهید حسینی را من به مشهد بفرستم؛ فرش‌های مجللش، چند عدد پتو بود! وسایل اشرافی و آن چنانی اش هم یک یخچال کوچک بود و یک گاز رنگ و رو رفته، و کمی ظرف و ظروف. دو، سه تا صندوق خالی مهمات هم، کمد وسایلش بود!

نماز برای سلامتی امام زمان (عج)

نماز‌های مستحبی زیاد می‌خواند؛ اما دو رکعت نماز بود که خیلی به آن مقید بود. وقت خواندنش نیز حال و هوای خاصی پیدا می‌کرد. همیشه پس از نماز صبح می‌خواندش.

می‌دانستم آن سوی هر کارش حکمت و دلیلی دارد. یک بار پرسیدم، «این نماز چیست که می‌خوانی؟» از جواب دادن طفره رفت. اصرار کردم. گفت، «اگه قول می‌دهی تو هم همیشه بخوانی، می‌گویم.» قول دادم. گفت، «من هر روز دو رکعت نماز برای سلامتی و فرج آقا صاحب الزمان (عج) می‌خوانم.»

آماده انتشار//// ما آن طور که باید تلاش نمی‌کنیم/ خانه مجلل فرمانده تیپ

ولایت پذیری
نشسته بود پای صحبت‌های امام که از رادیو پخش می‌شد. ناگهان گریه‌اش گرفت. صحبت‌های امام پیرامون جنگ بود. از این فرمایشات زیاد داشتند. دلیلی برای گریه نمی‌دیدم. همین را هم به علی گفتم. گفت، «این‌که حضرت امام (ره) این همه از سرمایه ولایت خودشان برای جنگ مایه می‌گذارند، بخاطر این است که ما آن طور که باید تلاش نمی‌کنیم. گریه من برای مظلومیت صحبت‌های امام است! اگر بنا بود خون دل خوردن‌های امام را به ما بدهند، از شدت غصه، در جا می‌مردیم!»

تاثیر دعا و توسل

بعضی می‌گفتند، «یک نیروی اطلاعاتی باید هم جسم ورزیده و قوی داشته و هم به امور فنی مسلط باشد.» ولی سیدعلی حسینی می‌گفت، «برای یک نیروی اطلاعات، مهم‌تر از همه این است که اهل دعا و توسل باشد.»

همیشه به بچه‌های آموزش می‌گفت، «نیرو‌هایی را برای واحد اطلاعات عملیات جذب کنید که نماز شب خوان باشند، نه این‌که نماز صبح‌شان را هم لب طلایی بخوانند!» منظورش این بود که نماز صبح را هنگام طلوع آفتاب بخوانند. می‌گفت، «من در این زمینه تجربه بسیاری دارم؛ خیلی مواقع در شرایط سخت و حساس، نه جسم قوی به درد خورده، نه تسلط به امور فنی؛ تنها چیزی که آن جا فریادرس بوده، نیروی ایمان و معنویت بوده است.»

این خاطره را زیاد تعریف می‌کرد؛ می‌گفت، «در یکی از ماموریت‌های شناسایی، یکی از بچه‌های ما اسیر شد؛ چون بدن لاغر و نحیفی داشت، خیلی‌ها با یقین می‌گفتند که زیر شکنجه‌های وحشیانه بعثی‌ها همه چیز را لو می‌دهد و فاتحه عملیات را می‌خواند؛ ولی اینطور نشد. او مقاومت کرد و هیچ چیزی را لو نداد و در نهایت، عملیات با موفقیت انجام شد. می‌گفت، «این جوان لاغر و نحیف، اهل توسل و نماز شب خواندن بود.»

آماده انتشار//// ما آن طور که باید تلاش نمی‌کنیم/ خانه مجلل فرمانده تیپ

مرد جنگ

همسرش می‌گوید: ظاهرا پنج سال زندگی مشترک داشتیم؛ اما چندین مرتبه حساب کرده‌ام؛ در آن چند سال، تمام روز‌ها و شب‌هایی را که کنار هم بودیم، به سه ماه نرسید. اگر همراهش به شهر‌های مرزی نمی‌رفتم، این مدت شاید، یک ماه نیز نمی‌شد!

مرد وظیفه شناس

از بی خوابی سفیده چشم‌هایش همیشه مثل دو کاسه خون بود. هر چند روز یک بار که به خانه می‌آمد، سعی‌ام این بود که نگذارم دست به سیاه و سفید بزند. می‌خواستم فقط استراحت کند و بخوابد؛ ولی مگر می‌شد؟! غیر ممکن بود در کار‌های خانه، ولو ظرف شستن، خودش را شریک نکند.

گاهی با تمام خستگی‌ها و کم خوابی‌هایش، طوری آمدنش را تنظیم می‌کرد که بتواند مرا گردش هم ببرد. هر چه می‌گفتم، «نمی‌خواهد، شما خسته هستید» قبول نمی‌کرد. می‌گفت، «من در برابر تو هم وظایفی دارم که باید انجام بدم.» به زیارت‌گاه‌ها و امامزاده‌ها می‌رفتیم. گاهی هم به شهر‌هایی مثل هویزه و بستان می‌رفتیم تا آثار وحشی گری‌های صدام را از نزدیک ببینیم.

آماده انتشار//// ما آن طور که باید تلاش نمی‌کنیم/ خانه مجلل فرمانده تیپ

شراکت عاشقانه

گفت، «من هر کاری در این دنیا کردم که مورد رضای خدا واقع شده، تو هم در ثواب آن کار با من شریک هستی.»

مکثی کرد و ادامه داد، «تو نسبت به زندگی مشترکی که با من داشتی، صبر و از خودگذشتگی بسیاری از خود نشان دادی؛ از تو می‌خواهم که تو نیز من را در اجر و مزد اخروی خودت شریک کنی.»

انگار آرام و قرار را از من گرفته بودند. مواقعی که می‌خواست به منطقه برود، مثل قبل‌ها آرامش نداشتم. این ناآرامی را به وضوح در من می‌دید. می‌گفت، «چند سال بود که از خدا بچه می‌خواستی، حالا که خدا بچه داده و تنها نیستی، خیلی باید بیش‌تر از قبل آرام باشی؛ ولی تعجب می‌کنم چرا این گونه شدی.»

منطقه که می‌رفت، آشفتگی‌ام انگار صد برابر می‌شد. هر روز و هر لحظه منتظر شنیدن یک خبر ناگوار بودم. تا زنگ خانه به صدا در می‌آمد، آشفته‌تر می‌شدم.

هر چه به ماه بهمن نزدیک‌تر می‌شدیم، اوضاع روحی‌ام بدتر می‌شد. همان روز‌ها یک بار به علی گفتم، «اگر تو شهید بشوی من چه کار کنم؟» گفت، «استعینوا بالصبر والصلاة. اهل بیت (علیهم السلام) مظهر تام و تمام صبر هستند، به آن بزرگواران متوسل شو، هر چه می‌توانی نماز و قرآن بخوان؛ مطمئن باش با این چیز‌ها بر هر مشکلی فایق می‌شوی.»

آماده انتشار//// ما آن طور که باید تلاش نمی‌کنیم/ خانه مجلل فرمانده تیپ

طلب حاجت از شهید

یک مرتبه همراه شوهرم، حسینی را در حال زیارت خواندن در حرم حضرت رقیه (س) دیده بودم. حالت روحانی و معنوی اش برای همیشه در ذهنم نقش بست.

مدتی بعد از شهادت وی، گرفتار مریضی حادی شدم. یک شب خواب دیدم جلو خانه شان ایستاده است. یک جعبه شیرینی دستش گرفته بود. نزد وی رفتم و از مریضی‌ام شکایت کردم. همان لحظه یادم آمد با این‌که سن و سالی از من گذشته؛ ولی قرآن خواندن بلد نیستم. این را هم به حسینی گفتم. تعارف کرد شیرینی بردارم. گفت، «این را که میل کنی، مریضی‌تان خوب می‌شود ان شاء الله؛ برای یاد گرفتن قرآن هم پیش مادرم بروید.»

دکتر که رفتم، از آثار مریضی‌ام هیج خبری نبود، کاملا برطرف شده بود. آزمایش هم دادم؛ اما خبری نبود!

موضوع را به مادر شهید حسینی گفتم و از ایشان خواستم به من قرآن یاد بدهد. قبول کرد. مدتی بعد به روخوانی قرآن هم وارد شدم.

آماده انتشار//// ما آن طور که باید تلاش نمی‌کنیم/ خانه مجلل فرمانده تیپ

فرازی از یکی از دست‌نوشته‌های شهید:

ابوشریف می‌گفت: ۵۰٪ عقیدتی، ۵۰٪ نظامی.

دوزدوزانی می‌گفت: ۹۰٪ عقیدتی، ۱۰٪ نظامی.

ولی من عرض کردم باید صد در صد عقیدتی باشد. چرا که سیاست و نظام هر دو در عقیده ما هستند و امام به عنوان نمونه عینی عقیده ما می‌گویند، «مملکت اسلامی باید همه اش نظامی باشد» و همچنین می‌فرمایند، «باید ارتش بیست میلیونی تشکیل دهید.»

آماده انتشار//// ما آن طور که باید تلاش نمی‌کنیم/ خانه مجلل فرمانده تیپ

انتهای پیام/ ۷۱۱

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار