خاطرات روزانه پاسدار شهید مهدی محمدباقری (۱)/ پیروزی رزمندگان اسلام در جبهه کورموش و سید صادق

پاسدار شهید «مهدی محمدباقری» در نامه خود شرح حالی از اعزام به جبهه جنگ حق علیه باطل و نیز پیروزی رزمندگان اسلام در تصرف جبهه کورموش و سید صادق را بیان می‌کند.
کد خبر: ۳۳۷۰۸۳
تاریخ انتشار: ۰۴ فروردين ۱۳۹۸ - ۰۶:۰۰ - 24March 2019

به گزارش خبرنگار ساجد، پاسدار شهید «مهدی محمدباقری» در تاریخ یکم تیر ۱۳۳۷ در تهران چشم به جهان گشود. وی در تاریخ ۲۸ بهمن ۱۳۶۱ در عملیات والفجر مقدماتی منطقه فکه به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

خاطرات روزانه پاسدار شهید مهدی محمدباقری (۱)/ عید نوروز و سیزده بدر در خط مقدم جبهه

تصاویر دفترچه خاطرات پاسدار شهید «مهدی محمدباقری»

خاطرات روزانه پاسدار شهید مهدی محمدباقری (۱)/ عید نوروز و سیزده بدر در خط مقدم جبهه

خاطرات روزانه پاسدار شهید مهدی محمدباقری (۱)/ عید نوروز و سیزده بدر در خط مقدم جبهه

متن دفترچه خاطرات را که از این شهید والامقام به یادگار مانده است، در ادامه می‌خوانید:

«بسمه تعالی
خاطرات در جبهه سرپل ذهاب و بندرعباس

یکشنبه ۱۳۵۹/۱۲/۱۷

دیروز از پادگان، ولی عصر ساعت ۱:۱۵ بعدازظهر با تشریفات به سمت کرمانشاه حرکت کردیم و ناهار را ساعت ۴ بعدازظهر در قزوین خوردیم و حرکت کردیم کرمانشاه شب را به صبح رساندیم و صبح ساعت ۷ حرکت کردیم ساعت ۹ به پادگان ابوذر رسیدیم و وسایل را جا به جا کردیم و خلاصه آسایشگاه را به ما نشان دادند و مستقر شدیم و شب برق نداشتیم و با فانوس گذراندیم فقط پتو دادند بچه‌ها چند نفر، چند نفر دورهم و دور یک فانوس جمع شدند و به صحبت مشغول هستند ما هم چند نفر به نام‌های عرب (شهید)، میرفارسی (شهید)، شجاعی و چند نفر دیگر جمع شدیم و به برادر‌هایی که همان روز خودشان کچل کرده بودند می‌خندیدیم و در این روز شنیدیم که بچه‌های جبهه کوره موش و سید صادق را به تصرف خود درآوردند با ۱۹ شهید و چند زخمی پیروز شدند.

دوشنبه ۱۳۵۹/۱۲/۱۸

در این روز برای اطلاع به خانواده‌ها به اتفاق عرب، شجاعی، عباس پروین حدود ۳ ساعت در صف تلفن ایستادیم تا نوبت به ما رسید و به خانه تلفن زدیم و از وضع خود خانواده‌ها را باخبر کردیم و بقیه روز را با بیکاری گذراندیم.
سه شنبه ۱۳۵۹/۱۲/۱۹

در این روز هم بیکار بودیم. فقط شنیده بودیم که ما را می‌خواهند به جبهه میانه بفرستند و طبق معمول جای ما خط اول جبهه بود، ولی معلوم نبود چه روزی می‌رویم.

چهارشنبه ۱۳۵۹/۱۲/۲۰

در این روز گروهان به سه دسته تقسیم شد که ما دسته ۳ بودیم و مسئولیت این دسته را به من دادند آن هم با رأی گیری و اینجا، چون تجربه جنگی در کوهستان در منطقه غرب را داشتم انتخاب شدم و دو دسته (۱ و ۲) برای جبهه آماده و عازم شدند و من هم برای شناسایی منطقه رفتم، ولی در ده حاج بابا با صحبت‌ها و گفتگو‌ها دریافتم که احتیاج به شناسایی منطقه نیست.

باران شدیدی که گویا مثل سیل از آسمان جاری می‌شود در همان باران دو دسته به جبهه رفتند و من آن شب در ده حاج بابا ماندم تا صبح به آسایشگاه خودمان برگشتم.

پنج شنبه ۱۳۵۹/۱۲/۲۱

در این روز من برگشتم پیش برادران که حالت خوبی نداشتند و حس غریبی می‌کردند و شب بعد از نماز جماعت و حدود ۲۱ نفر بودیم دعای کمیل خواندیم بلکه تسکین دل برادران و عقده‌ها خالی شد.

شنبه ۱۳۵۹/۱۲/۲۳

در این روز ما حرکت کردیم برای جبهه که رفتم دهی به نام ایزی ران (حاج بابا) وقتی برادران خوابیدند ما ۴ نفر من و عرب، حاج یوسفی و اقبالی که خوابمان نمی‌برد رفتیم پیش حاج بابا ..»

ادامه دارد...

نظر شما
پربیننده ها