انتقاد از سیما برای پخش یک فیلم

خبر پخش فیلم سینمایی «بانوی آهنین» یا همان فیلم زندگی مارگارت تاچر از تلویزیون ملی، به قدری بهت‌آور و غیرقابل باور بود که هر تحلیلی را در ابتدا با مکث و خیر‌گی مواجه می‌کرد.
کد خبر: ۳۳۸۲۶۸
تاریخ انتشار: ۲۶ اسفند ۱۳۹۷ - ۰۴:۰۵ - 17March 2019

به گزارش گروه سایر رسانه‌های دفاع‌پرس به نقل از فرهیختگان، خبر پخش فیلم سینمایی «بانوی آهنین» یا همان فیلم زندگی مارگارت تاچر از تلویزیون ملی، به قدری بهت‌آور و غیرقابل باور بود که هر تحلیلی را در ابتدا با مکث و خیر‌گی مواجه می‌کرد. تقریبا همه می‌دانند مارگارت تاچر کیست و این فیلم کسالت‌آور که با فلاش‌بک‌هایی از مرور خاطرات پیرزن آلزایمری روایت می‌شود، چرا و توسط چه بازی‌هایی در آمریکا توانست صد‌ها برابر بیشتر از ظرفیت سرگرمی‌سازی‌اش فروش داشته باشد و در مراسم اسکار هم جایزه بگیرد.

حتی توجه به عبارت «آهنین» در عنوان این فیلم، کافی بود که لااقل صدا و سیمای ایران متوجه شود با چه اثری روبه‌رو است و این اثر قرار است چه نوع جهان‌بینی و کدام خط‌مشی سیاسی و اجتماعی را ترویج بدهد؛ اما کسانی که در گوشه‌ای از این مجموعه بزرگ چند هزار نفری تصمیم گرفتند فیلمی متعلق به هفت سال پیش را امروز برای پخش از تلویزیون به واحد دوبله بفرستند و در کنداکتور نوروز قرار بدهند، قطعا از اینکه داشتند چه می‌کردند مطلع بودند و چنین چیزی محال است که اتفاقی و تصادفی باشد. مدیریت صداوسیما با همین یک مورد می‌تواند کاملا به صورتی نمادین و قابل تعمیم نشان بدهد که چه غفلت فراگیری در جهت‌دهی به زیرساخت‌های فکری و فرهنگی در این مجموعه به وجود آمده و از همین رهگذر، چطور با خود بیت‌المال علیه آن فرهنگ‌سازی می‌شود.

تاچر کیست؟

مارگارت هیلدا رابرتز که بعد‌ها مارگارت تاچر نامیده شد، سال ۱۹۲۵ در گرانتهام، شهر کوچکی واقع در شرق انگلستان، زاده شد. خانواده‌اش دو مغازه خواربار فروشی داشتند و پدرش از اعضای شورای شهر و فردی مذهبی و لیبرال بود که بعد‌ها شهردار این شهر کوچک شد. مارگارت تاچر در کتاب خاطراتش می‌گوید پدرش تاثیر زیادی بر شکل‌گیری عقاید مذهبی و سیاسی‌اش داشته است. در فیلمی که فیلیدا لوید ساخته هم هرچند با مروری گذرا، اما به هرحال به این مساله با این ضمیمه که مادر مارگارت یک «زن آشپزخانه‌ای» کودن است و غیر از شست‌وشو و پخت‌وپز چیزی را در این دنیا مهم نمی‌داند، پرداخته شده است.

مارگارت پس از اتمام دوران تحصیلات متوسطه برای تحصیل در رشته شیمی وارد دانشگاه آکسفورد شد. در فیلم «بانوی آهنین» وقتی مارگارت نامه‌ای که خبر قبولی او در آکسفورد را آورده باز می‌کند و از خوشحالی بال در می‌آورد، پدرش او را در آغوش می‌کشد و تبریک می‌گوید و تاکید می‌کند که باید رو سفیدم کنی. اما وقتی دخترک به سمت مادر می‌رود تا او هم در این شوق شریک باشد، مادر لحظه‌ای از آشپزخانه بیرون می‌آید و می‌گوید دستم خیس است (نمی‌توانم نامه را از تو بگیرم و نگاه بیندازم) و بر می‌گردد به مطبخ.

این بخش‌ها که با بیانی هوادارانه و ستایشگرانه نسبت به‌خصوصیات مارگارت، نکات متفاوت در شخصیت او با مادرش را نمایش می‌دهند، بخشی از گفتمان نوین جریان سرمایه‌داری یا همان نئولیبرالیسم هستند که مارگارت تاچر جزء اصلی‌ترین بنیانگذاران آن در جهان به حساب می‌آمد، گفتمانی که با بهانه‌هایی مثل «استقلال زن» و خارج کردن او از قیود مطبخی، خانواده‌ها را به سمت شاغل شدن همزمان زن و مرد‌ها و در عوض کمتر شدن دستمزد هرکدام‌شان، به‌خصوص زنان سوق داد. مارگارت در آکسفورد با ورود به انجمن دانشجویان محافظه‌کار نخستین فعالیت‌های سیاسی‌اش را آغاز کرد.

او در همین دوران به سیاست و حقوق علاقه‌مند شد و در این دوره از زندگی‌اش بود که با فردریش فون هایک، نظریه‌پرداز مکتب اتریش آشنایی پیدا کرد و کتاب «راه بردگی» او تاثیر زیادی روی این دانشجوی شیمی گذاشت. تاثیر هایک و کتابش تا آخر عمر بر زندگی و عقاید تاچر به قدرت و قوت باقی ماند و بعد‌ها زمانی که به قدرت سیاسی رسید، رابطه خوبی با هایک برقرار و از توصیه‌های اقتصادی او استفاده می‌کرد. مارگارت رابرتز پس از فارغ‌التحصیلی به مدت چهار سال در یک شرکت پتروشیمی مشغول به کار شد. در همین مدت با بازرگان ثروتمند و مشهوری به نام دنیس تاچر ازدواج کرد و نام خانوادگی‌اش را به تاچر تغییر داد. چهار سال بعد یعنی در سال ۱۹۵۴ تحصیلاتش را در زمینه حقوق به اتمام رسانده و در آزمون وکالت پذیرفته شد.

نخستین تلاش تاچر برای ورود به ساختار قدرت در سال‌های ۱۹۵۱ و ۱۹۵۲ بود که تلاش کرد به مجلس عوام بریتانیا راه پیدا کند. اگر چه این تلاش او با شکست مواجه شد، اما شهرت «جوان‌ترین زن حزب محافظه‌کار» را برایش به ارمغان آورد. در این فیلم وقتی مارگارت میان اعضای حزب محافظه‌کار می‌آید و از پیشینه‌اش می‌گوید، با تمسخر افراد حاضر در جلسه مواجه می‌شود. آن‌ها به اینکه او قبلا در مغازه پدرش فروشندگی کرده و حتی به خانه‌دار بودن مادرش طعنه می‌زنند. او پس از این که در انتخابات شکست می‌خورد، در کافه‌ای نشسته که دنیس سراغ او می‌آید و می‌گوید الان مردم می‌گویند تو یک دختر مغازه‌دار هستی و تو را جدی نمی‌گیرند، اما اگر همسر یک تاجر ثروتمند باشی، احتمال برنده شدنت در انتخابات بالاست و به این شکل از مارگارت خواستگاری می‌کند. بررسی جامعه انگلستان که آیا در آن فقط اشراف‌زادگان در نظر مردم معتبر هستندو کسی که سیاست را از طبقات پایین جامعه شروع کند، بخت و اقبالی برای صعود در هرم قدرت خواهد داشت یا نه؛ مجال و مقال مفصل‌تر و جداگانه‌ای می‌طلبد. اما چیزی که نقدا پیداست، تلاش سازندگان فیلم در جا انداختن چنین باوری است.

مارگارت در همین صحنه بعد از اینکه با اشک شوق به دنیس می‌گوید که او هم این مرد را دوست دارد، بیانیه استقلال‌طلبانه‌اش به‌عنوان یک زن نئولیبرال را با همان چشمان شرجی و در مهم‌ترین لحظه عاطفی زندگی‌اش بیان می‌کند؛ «من زنی نیستم که در آشپزخانه و هنگام نشستن فنجان قهوه بمیرد. می‌خواهم این را درک کنی و اگر این را می‌پذیری با هم زندگی کنیم.» عباراتی که مارگارت در این صحنه می‌گوید، بیانی به‌شدت بزک شده از همان تم اجتماعی فراگیری هستند که زن را با وعده و بهانه استقلال، مجبور کرد بیرون از خانه هم کار کند و دستمزد‌ها مرتب کم شد و زن و مرد‌ها حالا از سر نیاز مجبورند که کار کنند تا همان درآمد یا کمتر از همان درآمدی را داشته باشند که پیش از آن فقط با کار کردن مرد‌ها به دست می‌آمد. بحث «استقلال زن»، اما چنانکه این فیلم و به‌طور کلی صاحبان این گفتمان مطرح می‌کنند نیست و می‌شود پرسید آیا در نظام سرمایه‌داری کار کردن مرد‌ها به آن‌ها استقلال شخصیت داده است و باعث شده که آن‌ها بتوانند قدرت داشته باشند که هرجا مخالف چیزی بودند، علیه آن واکنش نشان دهند؛ یا اینکه این سیستم به‌شدت وعده می‌دهد و توهم می‌سازد، اما درنهایت چیزی گیر اکثر آدم‌ها نخواهد آمد؟

مارگارت رابرتز که حالا مارگارت تاچر شده بود، سرانجام پس از هفت سال تلاش مستمر در ۱۹۵۹ موفق شد به‌عنوان نماینده شهر کوچک «فینچلی» در شمال لندن وارد پارلمان بریتانیا شود. یک سال بعد یعنی در سال ۱۹۶۰ هارولد مک‌میلان، نخست‌وزیر محافظه‌کار بریتانیا، تاچر را به سمت معاون پارلمانی خود در امور بیمه ملی و بازنشستگی گماشت. بین سال‌های ۱۹۶۴ تا ۱۹۷۰ که حزب کارگر اکثریت پارلمان را به دست آورد و حزب محافظه‌کار تبدیل به اپوزیسیون شده بود، مارگارت تاچر نقش عمده‌ای در سلسله مراتب قدرت سیاسی بین اعضای حزب محافظه‌کار داشت و با به قدرت رسیدن مجدد این حزب در سال ۱۹۷۰ ادوارد هیث او را به سمت وزارت آموزش و پرورش رساند. تاچر در نخستین ماه‌های وزارتش در سمت وزیر آموزش و پرورش دست به نخستین اقدام جنجالی‌اش زد و به این ترتیب گرایش‌های نئولیبرالی خود را که از آموزه‌های هایک به ارث برده بود عیان کرد.

این اقدام، جلوگیری از پخش شیر رایگان در مدارس بود که از دستاورد‌های حزب کارگر به‌حساب می‌آمد و می‌شود آن را نه‌تن‌ها نمادی کلی از نوع نگاه و رفتار مارگارت تاچر، بلکه نمادی قابل تعمیم به کل جریان نئولیبرالیسم دانست؛ کم کردن هرچه بیشتر خدمات دولت به مردم عادی و پروار کردن بیش از حد طبقات فرادست. اقدام تاچر جنجال بسیاری در مطبوعات ایجاد کرد و حزب کارگر لقب «مارگارت تاچر، دزد شیر کودکان» را به او داد، لقبی که در این فیلم هیچ اشاره‌ای به آن نشده و حتی موضوع شیر مدارس به‌طور کلی در فیلم مرور نمی‌شود و در عوض کارگرانی که اعتصاب کرده‌اند برهم زنندگان نظم و سلامت جامعه بودند جلوه داده می‌شوند.

وقتی در سال ۱۹۷۴ حزب محافظه‌کار در مقابل حزب کارگر شکست خورد، تاچر دست به کار انتقاد از ادوارد هیث رهبر وقت حزب زد و با او برای کسب رهبری حزب وارد چالش شد و نهایتا در سال ۱۹۷۵ رهبری حزب را به دست آورد. به این ترتیب رهبری 15 ساله او بر حزب محافظه‌کار شروع شد. رخدادی که چهره بریتانیا و حتی کل اروپا را برای همیشه تغییر داد. اکنون او رهبر اپوزیسیون و رهبر دولت در سایه شده بود. به نوشته بیوگرافی‌نویس مشهور جان کمپل، تاچر از زمان رسیدن به رهبری حزب محافظه‌کار و به دست آوردن جایگاه رئیس دولت در سایه، تا زمان نخست‌وزیری؛ یعنی بین سال‌های ۱۹۷۵ تا ۱۹۷۹ برای گسترش عقاید نئولیبرالی خود به سفر‌های خارجی رفت، چون معتقد بود صدای افکارش آنچنان که باید در مجلس بریتانیا شنیده نمی‌شود و تصمیم گرفت خارجی‌ها را اهرمی برای فشار روی داخلی‌ها کند. سفر‌های خارجی تاچر بدون وزیرامور خارجه کابینه در سایه انجام شد تا همه تمرکز‌ها بر او باشد و شهرت بین‌المللی‌اش افزایش یابد.

سفر تاچر به ایران

بین سفر‌های تاچر در این مقطع دو سفر بیشتر از دیگر سفر‌ها دیده شدند. اولی سفرش به آمریکا و دیدار با جیمی کارتر و دومی سفر به ایران و دیدار با محمدرضا پهلوی، یک سال پیش از سقوط نظام شاهنشاهی. سفر تاچر به ایران سه روز به طول انجامید و با بسیاری از شخصیت‌های سیاسی و اقتصادی ایران دیدار کرد. در دیدارش با محمدرضا شاه، از کوروش و داریوش هخامنشی در ایران باستان تعریف کرد و ایران را قدرت اول خاورمیانه خواند. آنتونی پارسونز، آخرین سفیر بریتانیا در ایران، در خاطراتش می‌گوید: «تاچربه شاه گفت: خرید‌های نظامی ایران از بریتانیا باعث ایجاد هزار شغل در بریتانیا شده است» و بابت این موضوع از اعلی‌حضرت تشکر کرد؛ اما قباد فخیمی در کتاب «30 سال نفت در ایران» ادعا می‌کند تاچر در ملاقات با هوشنگ انصاری، وزیر اقتصاد و امور دارایی و بعد‌ها مدیرعامل شرکت ملی نفت ایران، به انتقاد از سیاست‌های اقتصادی شاه پرداخته است. فخیمی می‌نویسد: «تاچر گفت: کشور شما نه کشاورزی است و نه صنعتی.

از یک طرف صنعتی کردن ایران را در رأس برنامه‌های خود قرار می‌دهید و از شرکت‌های خارجی برای سرمایه‌گذاری در ایران و انتقال تکنولوژی دعوت می‌کنید و از طرف دیگر با قانون واگذاری ۴۹ درصد سهام کارخانه‌ها به کارگران همه آن‌ها را فراری می‌دهید تا سرمایه‌های خود را خارج کنند.» طبق آنچه فخیمی در تاریخ‌نگاری نفتی‌اش نوشته، تاچر با سیاست‌های رفاهی کندی که به ایران هم دیکته می‌شد و به عبارتی با کلیت آنچه از زمان کندی و تحت عنوان «انقلاب سفید» اجرا می‌شد، مشکل داشته است؛ یعنی همان سیاست‌هایی که جریان سرمایه‌داری میانه، برای جلوگیری از عاصی شدن طبقات محروم و شورش‌های احتمالی آن‌ها یا احیانا جذب‌شان به کمونیسم تدارک دیده بود؛ اما چنانکه مشاهده شد، نتوانست جلوی سیل اعتراض‌های اجتماعی به بی‌عدالتی را بگیرد و در بهمن 1357 رژیم شاه با انقلاب مردم ایران سقوط کرد.

انتهای پیام/ 112

نظر شما
پربیننده ها