همسر شهید عروجی در گفت‌وگو با دفاع‌پرس مطرح کرد؛

انتظار بازگشت «خلبان» تا آزادی آخرین اسیر

همسر شهید عروجی گفت: با وجود اینکه اسرا در نامه‌هایشان به طور غیرمستقیم می‌گفتند که منتظر غلامحسین نباش و از سوی دیگر اعلام کردند که به احتمال ۹۹ درصد شهید شده است. با این وجود من منتظر بازگشت همسرم ماندم. چشم انتظاری را بر خودم تکلیف می‌دانستم.
کد خبر: ۳۴۰۲۸۵
تاریخ انتشار: ۱۸ فروردين ۱۳۹۸ - ۰۹:۴۰ - 07April 2019

گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس: پس از حمله عراق به ایران در اول مهر 1359، نخستین عملیات گسترده نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی تحت عنوان «کمان 99» انجام شد. در این عملیات 140 فروند هواپیمای نیروی هوایی از مرزهای کشور عبور کردند و اهداف نظامی در عمق خاک عراق را مورد هدف قرار دادند. یکی از خلبان‌های این عملیات شهید «غلامحسین‌ عروجی» بود. غلامحسین تنها شش ماه از زندگی مشترکش گذشته بود که جنگ تحمیلی آغاز شد. او با وجود اینکه همسرش باردار بود، حضور در جنگ را تکلیفی بر خود دانست و در این عملیات شرکت کرد. هواپیمای غلامحسین هنگام بازگشت به کشور دچار سانحه شد. پس از شهادت پیکرش در خاک عراق ماند.

برای آشنایی بیشتر با شهید «غلامحسین عروجی» خبرنگار ما به گفت‌وگو با افسانه عروجی همسر شهید پرداخت که در ادامه می‌خوانید:

انتظار یازده ساله تا آزادی آخرین اسیر

خواستگاری در فرودگاه

پدر و مادرم، دخترعمو و پسرعمو بودند. غلامحسین پسرعموی آن‌ها بود. غلامحسین در اهواز زندگی می‌کرد. او سال 49 برای تحصیل در دانشکده افسری به تهران آمد. از آنجایی که خانواده‌‌اش دور بودند، پنج شنبه و جمعه‌ها به خانه ما می‌آمد. من آن زمان 13 ساله بودم. او در سال 52 فارغ التحصیل شد. پس از اتمام تحصیل، دانشجویان تقسیم شدند و غلامحسین به نیروی هوایی منتقل شد.

او یک سال در تهران دوران خلبانی دید، سپس به مدت 2 سال برای آموزش خلبانی به آمریکا اعزام شد. پدر و مادرم برای بدرقه غلامحسین به فرودگاه رفته بودند، در آنجا او من را از پدر و مادرم خواستگاری کرده بود. از آنجایی که مادرم به غلامحسین علاقمند بود، همان‌جا به وی قول این وصلت را داد. من تا 2 سال از این موضوع بی‌خبر بودم. سال 55؛ دوم دبیرستان بودم که غلامحسین به ایران برگشت.

مراسم ازدواج‌مان را ساده برگزار کردیم

غلامحسین پس از بازگشت، بار دیگر موضوع خواستگاری را مطرح کرد. من تا یک سال جواب خواستگاری‌اش را ندادم تا اینکه در سال 57 به خواست پدر و مادرم جواب مثبت دادم. ما فروردین سال 57 نامزد کردیم. خرداد سال 58 پس از اینکه دیپلم گرفتم، به عقد هم درآمدیم. اواخر سال 58 نیز مراسم ازدواج را به دور از تجملات برگزار کردیم. آن زمان ازدواج‌ها مثل امروز زرق و برق نداشت و عروس‌ها با یک مراسم ساده و صمیمی به خانه بخت می‌رفتند.

انتظار یازده ساله تا آزادی آخرین اسیر

واکنش همسرم بعد از پیروزی انقلاب

در دوران اوج انقلاب، غلامحسین در پایگاه چهارم شکاری دزفول و من در تهران بودم. آن زمان ما نامزد بودیم. از آنجایی که ارتشی‌ها در آن دوران از محدودیت‌های خاصی برخوردار بودند، همسرم نمی‌توانست عقیده واقعی خودش را نسبت به انقلاب بیان کند. گاهی از عمد سخنانی می‌گفتم تا واکنشش را در مورد مسائل سیاسی و نظامی بدانم، گاهی پاسخ می‌داد و گاهی سکوت می‌کرد. از پشت تلفن هم در مورد اعتقاداتش در این باره صحبت نمی‌کرد اما زمانی که انقلاب به پیروزی رسید، با من تماس گرفت و با خوشحالی گفت که دست‌هایتان را به نشانه پیروزی بالا بگیرید.

اجازه تجاوز عراق به کشورمان را نمی‌دهیم

ارتش جمهوری اسلامی پیش از شروع جنگ رسمی، از تجاوزهای عراق به خاک و آسمان ایران با خبر بودند. برخی از خلبان‌های نیروی هوایی پیش از آغاز رسمی جنگ، به خاک دشمن می‌رفتند و تحرکات آن‌ها را می‌دیدند. نیروی هوایی نیز در دوران پیش از آغاز جنگ، چند شهید و اسیر دارد. در نوروز 59 پدر و مادرم به خانه ما در خوزستان آمدند. پدرم یک روز از غلامحسین پرسید «نظر شما در مورد تحرکات عراق چیست؟ آیا جنگی آغاز می‌شود؟» ما همسایه‌ای داشتیم به نام «ایرج امامی» که فرمانده گردان همسرم بود. غلامحسین خطاب به پدرم پاسخ داد: «من و ایرج امامی برای دولت عراقی کافی هستیم. اجازه تجاوز به کشورمان را نمی‌دهیم.»

تا آزادی آخرین اسیر منتظر همسرم ماندم

جنگ که شروع شد، همسرم بلافاصله خودش را به پایگاه رساند. شاید او فکرش را نمی‌کرد که در این عملیات به شهادت خواهد رسید، به همین خاطر خداحافظی نکرد و وصیت‌نامه‌ای هم ننوشت. گاهی غصه می‌خورم که چرا من یادداشتی از همسرم ندارم. سه روز بعد از اجرای عملیات با خبر شدم که پیکر همسرم مفقود شده است. زمانی که همسرم به شهادت رسید، من شش ماهه باردار بودم. با وجود اینکه اسرا در نامه‌هایشان به طور غیرمستقیم می‌گفتند که منتظر غلامحسین نباشید و از سوی دیگر اعلام کردند که به احتمال 99 درصد شهید شده است، با این وجود من منتظر بازگشت همسرم ماندم. چشم انتظاری را بر خودم تکلیف می‌دانستم، زیرا نمی‌خواستم اگر همسرم برگشت آشیانه‌اش را ویران ببیند. من تا آزاد شدن آخرین اسیر منتظر همسرم ماندم اما متاسفانه حتی از پیکرش هم خبری نشد.

انتظار یازده ساله تا آزادی آخرین اسیر

دخترم بعد از شهادت پدرش به دنیا آمد

دخترم چند ماه بعد از شهادت همسرم به دنیا آمد. یازده سال بعد از شهادت همسرم، من با یک آزاده آشنا شدم و با هم ازدواج کردیم. همسرم آقای اوشال نیز از اسرای دوران دفاع مقدس هستند. او نیز از خلبان بود. من بعد از شهادت همسرم قصد ازدواج نداشتم اما ماجراهایی پیش آمد که من راضی به ازدواج شدم. همسرم در حق دخترم پدری کرد. ما اجازه ندادیم که کمبود پدر را احساس کند اما اگر از واقعیت نگذریم، دخترم و من چشم انتظار بازگشت پیکر شهید بودیم و هستیم. وقتی عزیزی را از دست می‌دهی، وقتی بر سر مزارش می‌روی و اشک می‌ریزی و دعا می‌کنی، قلبت آرام می‌شود. ما هم به یک مزار راضی هستیم. دخترم با وجود اینکه هرگز پدرش را ندید اما گلایه‌ای نکرد که چرا پدرش به شهادت رسیده است. ما سعی کردیم که دخترمان را با واقعیت روبرو کنیم تا به هدف والای پدرش پی ببرد.

انتهای پیام/ 131

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار