بخش اول/ به مناسبت سی و هفتمین سالگرد شهادت حسین قجه‌ای؛

ثبت محاسبه گناهان در دفترچه روزانه/ کشتی‌گیر قهرمانی که در جبهه‌ها حریف می‌طلبید

برخی به شهید «قجه‌ای» اعتراض می‌کردند و می‌گفتند، «بچه‌هایی که برای‌شان هدیه می‌گیری، کسانی هستند که پدران و برادران آن‌ها، در کوه‌ها و کمر‌ها با ما می‌جنگند و هم‌رزمان ما را شهید می‌کنند.»
کد خبر: ۳۴۵۲۰۱
تاریخ انتشار: ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۸ - ۱۵:۰۸ - 06May 2019

گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس: بیش‌تر از آن‌که حرف‌ها در خاطرمان بماند، رفتار‌ها ماندگار می‌شوند. گاهی اوقات تاثیر یک نگاه بیشتر از ساعت‌ها سخنرانی است و گاهی سکوت، هزاران بار پرمعناتر از سخن می‌شود.

در قامت هر کسی نیست که ادعا کند، پهلوان‌منش است و مرد میدان عمل. اعمال و رفتاری به قلب دیگران نفوذ می‌کند که حاصل صداقتی زلال از اعماق ایمان آدمی باشد. تزویر و ریا جایی در این معادله ندارد، تزویر پر سروصداست، نمایان است، گوش را می‌خراشد و چشم را آزار می‌دهد و قلب انسان سخت به این امر آگاهی دارد. فقط آن‌که صادقانه عملش را در طبق اخلاص هدیه می‌آورد، پذیرفته می‌شود و تبدیل به قهرمان می‌شود و انسان همیشه دوست دارد که پا جای پای قهرمان زندگی‌اش بگذارد. این‌گونه است که حسین و حسین‌ها هرکدام تبدیل به یک دانشگاه می‌شوند و چه بسیاری از ما را تبدیل به انسان‌های بهتری می‌کنند.

شهیدی که دفترچه‌ای برای محاسبه گناهان روزانه خود داشت

صبح عاشورای سال ۱۳۳۷ کودکی در «زرین‌شهر» اصفهان متولد شد که نام او را حسین گذاشتند. از کودکی به ورزش کشتی علاقه داشت و بار‌ها قهرمان استان اصفهان شد. در فعالیت‌های انقلابی حضور فعالی داشت و حتی توسط ماموران ساواک نیز دست‌گیر شد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی ابتدا به استخدام کمیته و سپس در جرگه سبزپوشان پاسدار به افتخار پاسداری نایل آمد. وی مسوول عملیات سپاه پاسداران زرین‌شهر بود. حسین برای مدتی نیز مسوولیت توپ‌خانه سپاه مریوان و دزلی را پذیرفت. او پس از شرکت در عملیات فتح‌المبین با سمت فرمانده گردان سلمان فارسی لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) در عملیات بیت‌المقدس شرکت کرد و سرانجام در جاده اهواز خرمشهر (ایستگاه گرمدشت) در ۱۵ اردیبهشت ۱۳۶۱ پس از مقاومتی بی نظیر به آرزوی دیرینه خود رسید.

در ادامه بخش اول خاطراتی از کتاب «پهلوان گود گرمدشت» زندگی‌نامه و خاطرات شهید «حسین قجه‌ای» را می‌خوانید.

قهرمان کشتی آزاد

در دوران پهلوی دوم که همه اسباب و وسایل برای به فساد کشاندن جوانان مهیا بود، حسین بهترین راه مقابله با این‌گونه فساد‌ها را روی آوردن به ورزش قهرمانی و تقویت جسم خود می‌دانست. او در وزن ۴۸ کیلوگرم قهرمان کشتی آزاد جوانان کشور شد.
حسین ورزش را وسیله‌ای برای تقویت روحیه پهلوانی و مبارزه با نفس می‌دانست.

شهیدی که دفترچه‌ای برای محاسبه گناهان روزانه خود داشت

محاسبه نفس

حسین دفترچه یادداشتی با جلد آبی داشت که صفحات داخل آن را به جدول محاسبه نفس و گناهان یومیه تبدیل کرده بود. او هرروز کار‌های خود را بررسی می‌کرد و از نفس خویش حساب می‌کشید. حسین به محض این‌که بحثی پیش می‌آمد، سریع داخل جدول‌ها را علامت می‌زد و شب که می‌شد با بررسی آن‌ها، سعی می‌کرد در روز‌های بعد میزان حسنات خود را بالا ببرد.

شهیدی که دفترچه‌ای برای محاسبه گناهان روزانه خود داشت

تقلب

خرداد ۱۳۵۵ بود. من و حسین مثل بقیه هم کلاسی‌های‌مان سر جلسه امتحان نشسته بودیم و به سوالات پاسخ می‌دادیم.
من یک مقدار بنیه درسی‌ام قوی‌تر از حسین بود و سریع پاسخ سوالات را نوشتم؛ اما حسین همچنان داشت با سوال‌ها کلنجار می‌رفت. احساس کردم به کمک نیاز دارد. به همین خاطر جواب سوال‌ها را روی کاغذ کوچکی نوشتم و آن را سمت حسین پرتاب کردم؛ اما او اصلا اعتنایی به آن کاغذ نکرد و همچنان سرش روی ورقه امتحانی‌اش بود.

وقتی از جلسه بیرون آمد، با ناراحتی به او گفتم، «من هر چه را بلد بودم روی برگه نوشتم و سمت تو انداختم. چرا آن را برنداشتی؟ نکند متوجه نشدی؟» گفت، «نخیر، متوجه شدم. اما من هرچه خودم بلد باشم را، روی ورقه‌ام می‌نویسم و احتیاجی به این دلسوزی‌ها ندارم. نمره و قبولی با تقلب به درد نمی‌خورد!»

راوی: احمد مدحی

شهیدی که دفترچه‌ای برای محاسبه گناهان روزانه خود داشت

محبت به کودکانی که پدران‌شان با ما می‌جنگند؟!

یادم هست حسین با حقوق ناچیز خود برای بچه‌های کُردی که در روستا‌های اطراف مریوان درس می‌خواندند، کیف، کفش، جوراب و هدایای دیگر می‌گرفت. این کار او اعتراض برخی‌ها را به همراه داشت. آن‌ها به حسین می‌گفتند، «بچه‌هایی که برای‌شان هدیه می‌گیری، کسانی هستند که پدران و برادران آن‌ها، در کوه‌ها و کمر‌ها با ما می‌جنگند و همرزمان ما را شهید می‌کنند.» حسین در جواب آن‌ها می‌گفت، «حرف‌هایی که شما می‌زنید صحیح! اما چه ربطی به این طفلای معصوم‌ دارد؟ این‌ها که گناهی ندارند بلکه پدران و برادران‌شان با ما درگیرند!»

حالا تمام این مجادلات درحالی انجام می‌گرفت که همان بچه‌های کُرد هم در صحنه حضور داشتند. حسین قجه‌ای وقتی دید اعتراض همکارانش باعث ترس و دلهره این بچه‌ها شده، رفت جلو و صورت آن‌ها را بوسید و هدیه‌شان را تحویل داد و گفت، «حالا بروید خانه‌هایتان!»

وقتی این بچه‌ها رفتند و رفتار محبت آمیز حسین را به خانواده‌های خود گفتند، باعث شد خیلی از همان کرد‌های مخالف به سمت انقلاب کشیده شوند.

راوی: عباس طغیانی

شهیدی که دفترچه‌ای برای محاسبه گناهان روزانه خود داشت

فرمانده واحد عملیات سپاه زرین شهر

یکی از روز‌های پاییزی سال ۵۸ به اتفاق حسین قجه‌ای مشغول گشت‌زنی در خیابان‌های زرین‌شهر بودیم که داخل یکی از خیابان‌های مرکزی شهر، حسین به راننده دستور توقف داد. سپس خودش به تنهایی و بدون سلاح از خودرو پیاده شد و رفت سراغ جوانی که ظاهر مناسبی نداشت. خیلی با او گرم گرفت و مشغول صحبت با این جوان شد. پس از دقایقی با آن فرد خداحافظی کرد و به سمت ما آمد.

از او پرسیدم، «برادر قجه‌ای، این جوان مشکوک بود؟ رفته بودی به او تذکر بدهی؟» گفت، «نه؛ او از دوستان زمان ورزشکاری‌ام بود که در باشگاه با هم کشتی می‌گرفتیم. اکنون نزد او رفتم چراکه اگر بی‌اعتنا از کنارش می‌گذشتم، چه بسا فکر می‌کرد من حالا که پاسدار شده‌ام، غرور و تکبر من را گرفته و امثال او را فراموش کرده‌ام. برای اینکه چنین ذهنیتی برای او پیش نیاید، رفتم و چند دقیقه‌ای با هم گفت‌وگو کردیم. با این رفتار خواستم او را متوجه کنم که من همان حسین قجه‌ای دوست قدیمی و ورزشی او هستم و تغییری هم نکرده‌ام.»

راوی: منوچهر معتمدی

شهیدی که دفترچه‌ای برای محاسبه گناهان روزانه خود داشت

مگر ما چه پدرکشتگی با هم داریم؟

در مقطعی که حسین قجه‌ای مسوولیت واحد عملیات سپاه زرین‌شهر را بر عهده داشت؛ یک روز تعدادی از جوان‌های تحریک شده توسط یکی از گروه‌های سیاسی قصد حمله به ساختمان سپاه شهر را داشتند. آن‌ها ابتدا در قالب یک راهنمایی آرام خودشان را تا مقابل ساختمان سپاه رساندند. در آن‌جا حسین قجه‌ای خیلی خون‌سرد آمد و در مقابل معترضین قرار گرفت و گفت، «حرف حساب شما چیست؟ برای چه می‌خواهید به ساختمان سپاه حمله کنید؟ اگر حرف و اعتراضی هم دارید؛ بیایید و در کمال آرامش آن‌را بیان کنید.»

میان صحبت‌های حسین یکی از همان معترضین در حالی‌که یقه پیراهنش را چاک کرده بود، خطاب به حسین گفت، «بیا بزن! چرا معطلی؟ تو که اسلحه داری! همه ما را بکش!» حسین لبخندی زد و گفت: «آقای محترم! اول دکمه پیراهنت را ببند تا نامحرم سینه‌ات را نبیند، بعد هم اگر قرار باشد بزنم، از روی پیراهنم می‌شود زد! اما چرا باید شما را تیر بزنم؟ مگر ما چه پدرکشتگی با هم داریم؟ وقتی می‌شود خیلی راحت باهم صحبت کنیم، دیگر چه نیازی به اسلحه است؟»

این آرامش و وقار حسین باعث شد تا همه آن‌ها متفرق شوند.

شهیدی که دفترچه‌ای برای محاسبه گناهان روزانه خود داشت

ادامه دارد...

۷۱۱

نظر شما
پربیننده ها