ضجه‌های عاشقانه‌ شهید «ابراهیم نوری»

همرزم شهید نوری گفت: او با ضجه‌های عاشقانه‌اش در فهم و درک و قرائت كلمات دعای کمیل به من آموخت که درب باغ شهادت گشوده شده است و می‌بایست با راز و نیاز واقعی سعادت حضور در باغ را جستجو کرد.
کد خبر: ۳۴۸۴۵۴
تاریخ انتشار: ۲۱ خرداد ۱۳۹۸ - ۰۰:۴۵ - 11June 2019

روایتی از شهید ابراهیم نوری////برداشت از کتاب است///به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از زاهدان، خاطره پیش رو روایتی از سرتیپ دوم «محمد رضایی» همرزم شهید «ابراهیم نوری» است که در ادامه می‌خوانید.

اولین آشنایی من با شهید هنگام تجمع در مقابل یگان در دوران آموزشی بود. ما بطور همزمان در سال ۱۳۶۲ وارد نیروی زمینی ارتش شدیم۔

خاطره جالب و به یاد ماندنی که از شهید بیاد دارم، در دوران دانشجویی و اعزام به اردوگاه کوهستان و آموزش‌های زندگی در شرایط سخت بود. شهید بنا به دستور فرمانده به عنوان نماینده باقیمانده و هماهنگ کننده آمادها و نیازمندی‌ها با رده‌های بالاتر در یگان معرفی شد.

پس از یک هفته آموزش‌های سخت به علت سرماخوردگی شدید و بر اثر برودت هوا و بارش برف سنگین در شرایط اردوگاه بیمار شدم و بنا به دستور به باقیمانده یگان در پادگان اعزام و خود را به وی معرفی کردم.

خصوصیات اخلاقی بسیار خاصی داشت. گرچه ظاهرش آرام و خونسرد و متين بود، ولی درون پر التهاب و بی‌قراری داشت. سادگی و بی ریایی در چشمان نافذش موج می‌زد و روح لطیف و پاکش را نشان می‌داد و رفتار آرامش او را بسیار قابل تحمل و دوست داشتنی می‌ساخت.

در دورانی که به مقتضیات آن زمان وجود افکار مسموم گروهک‌های چپ و راست و رفتارهای منافقانه و ریاکارانه، فاصله تشخیص تظاهر با اعمال معنوی و درونی و خداجویی خیلی کم و کنکاش در رفتارها و اعمال افراد رنگ ریا و نفاق را تداعی می کرد، خیلی سخت بود که انسان بتواند بی‌قراری و التهاب جوشان وجود خود را مخفی نگه دارد. ولی ایشان این قدرت تطبيق را با رفتاری بسیار ساده انجام می‌داد و توانسته بود خود را در قالب یک شخصیت بی‌ریا و با ضمیری لطیف صیقل داده و خود را مهیا و آماده هجرت کند.

یادم می آید موقع پخش دعای کمیل از رادیو در هر شرایطی که بود با حالتی ساده و گرم به من عنوان می کرد، موافقی دعای کمیل گوش کنیم؟ می گفتم: البته موافقم و براستی او را همواره سبب خیر می‌دانستم. 

سپس درب اتاق را می‌بست و رادیو را روشن می‌کرد و چراغ را نیز خاموش می‌کرد و با وسواس خاصی کلمات و جملات روح‌بخش دعای کمیل را که تازه شروع شده بود و یادم می‌آید که با صدای برادر آهنگران از مسجد جمکران قم پخش می‌شد، گوش می‌کردم.

هنوز دقایقی از شروع دعا نگذشته بود که هق هق گریه‌اش بلند می‌شد و لحظاتی بعد، گویا تنها جسمش در کنارم بود و روحش در آسمانها پرواز می‌کرد.

او در آن شب بیادماندنی به دور از هرگونه رنگ و ریا و تکلفی گریه می‌کرد و اشک می‌ریخت و به من نیز که سعی می‌کردم تا همچون او باشم، راه و رسم، راز و نیاز با معشوق را می‌آموخت.

 او با ضجه‌های عاشقانه‌اش در فهم و درک و قرائت كلمات دعای کمیل به من آموخت که درب باغ شهادت گشوده شده است و می‌بایست با راز و نیاز واقعی سعادت حضور در باغ را جستجو کرد.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها