گروه حماسه و جهاد دفاعپرس: شهید «علی سلطانی» اول خرداد ۱۳۵۹ در اصفهان متولد شد. جوانی مهربان، مومن و خوش اخلاق که دوران سربازی خود را در حفاظت پرواز فرودگاه شهید بهشتی اصفهان سپری میکند و پس از اخذ دیپلم در سال ۱۳۷۹ به جرگه سبزپوشان سپاه پاسداران میپیوندد. وی جزو نیروهای تخریبچی بود که تا هنگام شهادت، در غرب کشور به پاکسازی میادین مین مشغول میشود. سرانجام یکی از روستاهای اطراف «قصرشیرین» سکوی پرواز این جوان ۲۵ ساله میشود و صبح روز ۱۵ اسفند ۱۳۸۴ بر اثر انفجار مین والمر به آرزوی دیرینه خود میرسد و در گلزار شهدای زادگاه خود روستای «کوهان» دهستان «براآن شمالی» استان اصفهان برای همیشه آرام میگیرد.
در ادامه بخش پایانی گفتوگوی خبرنگار دفاعپرس با «اعظم پرنده» همسر شهید «علی سلطانی» را میخوانید.
دفاعپرس: زندگی پس از شهادت همسرتان چگونه سپری شد؟
علی همیشه از صفات نیک شهید کاظمی میگفت. یک مرتبه به او گفتم، «یعنی خانم شهید کاظمی پس از شهادت همسرش متوجه میشود که چه همسر نمونهای را از دست داده است؟» علی به آشپزخانه رفت و با یک سینی چای برگشت و گفت، «خداوند هرکسی را همسر شهید نمیکند. حتما خودش نیز شایسته بوده. همسران شهدا باید قدر خودشان را بدانند. اجر آنها کمتر از شهادت نیست! برخی با اعمال و برخی با گفتارشان آنها را دلآزرده میکنند؛ اما نباید فراموش کنند که شهید شاهد بر تمام لحظاتشان است. فقط باید صبر کنند. گاهی انسان با صبر به جایگاهی میرسد که شاید با عبادت بشود به آن رسید.» پس از شهادت علی به معنای حقیقی حرفهایش پی بردم. در تمام این سالها صبوری راه حل بسیاری از لحظات سخت زندگیام بود.
دفاعپرس: حضور شهید را در زندگی احساس میکنید؟
بسیار این اتفاق افتاده. درسته حضور فیزیکی ندارد؛ اما همیشه حضور معنوی دارد. هر مشکلی برایم پیش میآید، با علی مطرح میکنم و زودتر از تصور من، حل میشود.
منزل ما نزدیک محلی بود که همکاران علی برای استفاده از سرویس جمع میشدند. او روزهایی که ماموریت نبود، ساعت دو بعدازظهر به منزل میآمد. یک روز از پنجره اتاق به همکاران علی نگاه میکردم که ساعت ۱۴ یکی یکی از سرویس پیاده میشدند و به سوی منزلشان میرفتند. دلتنگی تمام وجودم را فرا گرفت. آرام گفتم، «علی اگر زنده بودی، تو هم اکنون همراه آنان از خودرو پیاده میشدی و به خانه میآمدی!» ناگهان بوی عطر عجیبی در فضا پیچید. همان عطری که علی همیشه استفاده میکرد.
10 ماه پس از شهادت علی یکی از دوستانش به شهادت رسید. برای تشییع پیکر او به گلستان شهدا رفتم. علی میان همکارانش ایستاده بود. حواسم نبود که او به شهادت رسیده. زمانیکه برای عرض تبریک و تسلیت نزد همسر همکارش رسیدم، گفت، «من هم مثل شما همسر شهید شدم.» تازه متوجه شهادت علی شدم. به میان جمعیت برگشتم؛ اما هرچه جستوجو کردم دیگر علی را ندیدم.
یک مرتبه دیگر نیز هفت روز از شهادت علی میگذشت. در منزلشان نشسته بودم که دیدم علی وارد پذیرایی شد. ناگهان مادرش که آمد، علی رفت. او گفت، «چه بوی خوبی میآید.» گفتم، «علی آمده بود.» گفت، «درست است. بوی علی من میآید. این بوی علی است.» هر دو مرتبه با چشم در بیداری حضور علی را احساس کردم.
دفاعپرس: آیا کسی به شما گفته به شهید سلطانی متوسل شدم و به خواسته خود رسیدم؟
بله، بسیار این جمله را شنیدم. علی همیشه برای خواندن دعای عرفه به گلستان شهدا میرفت. یک مرتبه حال من مساعد نبود. از او خواستم که تنها برود، اما قبول نکرد. با هم به گلستان رفتیم و کنار آرامگاه شهیدی نشستیم. علی یک سیب روی سنگ قبر شهید گذاشت و دقایقی بعد آن سبب را به من داد و گفت، «من نیت کردم، اگر این سیب را بخوری، خوب میشوی!» همینطور نیز شد.
پس از آنکه این خاطره را برای اهالی زادگاه علی گفتم، افراد بسیاری به تقلید از علی با نیت قلبی به زیارت مزار او میروند و به مقصود خود میرسند. درخواستهایی از قبیل: شفای یک بیمار سرطانی و ...
یک نفر نقل میکرد، پس از نماز صبح به گلزار شهدا رفته و علی را درحالیکه قرآن میخواند؛ کنار قبر خود شهید میبیند. همه اهالی روستا علی را دوست دارند و او را الگوی خود در زندگی قرار دادهاند.
دفاعپرس: به نظر شما کدامیک از خصوصیات شهید سبب شد به شهادت برسند؟
توسل به اهل بیت (ع). یک شب با صدای گریه علی از خواب بیدار شدم. به طرف او رفتم و دیدم تئاتری را مشاهده میکند که مصیبتهای حضرت رقیه (س) را نشان میدهد. او برای مظلومیت اهل بیت (ع) همچون ابر بهاری اشک میریخت.
دفاعپرس: حرف پایانی...
ما خانوادههای شهدا یقین داریم شهدا زنده هستند. من هنوز در مناسبتها از علی هدیه میگیرم. یک مرتبه شب تولدم خواب دیدم که علی آمد و دستم را گرفت. سپس من را به زیارتگاهی بسیار کوچک، اما زیبا برد. یک قرآن به من هدیه داد و تولدم را تبریک گفت. از خواب که بیدار شدم، هنوز گرمی دستانش را احساس میکردم. میدانستم او به شهادت رسیده؛ اما یقین نداشتم که آیا خوابم رویای صادقه بوده؟! چند روز بعد برای اولین بار به سوریه رفتم. ضریح حضرت رقیه (س) همان زیارتگاه زیبا و کوچکی بود که در خواب دیدم.
امسال نیز روز تولدم منتظر هدیه علی بودم. به عکسش خیره شدم و با او حرف زدم. شاید باورش سخت باشد؛ اما یک روز بعد از محل کار علی تماس گرفتند و گفتند، «آماده سفر به سوریه باشید!» همسر من هنوز همراه تک تک لحظات زندگیام است.
انتهای پیام/ ۷۱۱