به گزارش خبرنگار دفاعپرس از یزد، مرگ، حقیقتی است که انسان در جنگ بی هیچ واسطه ای با آن روبهرو می شود. شاید بتوان گفت جنگ، چهره مرگ را عریان می کند، اما از طرفی انسان را وامیدارد تا از توانایی های پنهان خویش به بهترین وجه استفاده کند.
جنگ در ایران، پزشکان و پرستاران را وادار کرد تا دست به اقدامات پزشکی غیر ممکن بزنند؛ البته غیر ممکن برای خدمات پزشکی ابتدایی و وابسته ما که میراث دوران پادشاهی پهلوی بود.
جنگ حتی نگاه آنها را به مرگ و زندگی تغییر داد؛ به مسائل ماورائی، به قدرت انکارناپذیر خداوند و کمک های بی دریغ او، به ایمانی که در سخت ترین شرایط به سرباز کمک می کند تا پذیرای دردهای شدید جسمانی باشد. حتی به جایی رسید که پزشکان و پرستاران زیر بمباران شیمیایی و کمبود ماسک، بیمارستان های صحرایی را رها نکردند و با ایثار سلامتی و جان خود به درمان رزمندگان پرداختند.
«صدیقه زارع» پرستار دفاع مقدس استان یزد است که خاطرات زیبا و گاها تاثیر گذاری از دوران حضور در جنگ دارد که در ادامه آنرا روایت می کنبم.
توبیخ برای حجاب
سال آغازین مزین شدن من به عنوان پرستار، حکومت طاغوت هرچند متزلزل؛ اما هنوز برقرار بود. لباس سفید نیم آستینی به همراه کلاه به ما تحویل دادند که باید از آن استفاده میکردیم. من تکنسین اتاق عمل بودم، به دلیل اعتقادم به حجاب در تمامی ساعات موظفیام از اتاق عمل بیرون نمی آمدم و اصلا در هیچ یک از مراسم بیمارستان حاضر نمی شدم. عدم مشارکت من در جشن های همکاران بیمارستانی ام و اصرارم بر رعایت شئونات اسلامی موجب درج اولین و آخرین توبیخ در پرونده کاری ام و در اولین سال خدمت شد؛ اما افتخارم آن است که اولین تشویق را از دست امام خمینی (ره) که به دستخط خودشان متبرک بود، دریافت کردم.
بازگشت دوباره
جنگ دامن شوم خود را بر شهرهای جنوب ایران گستراند. خرمشهر، اهواز، آبادان، دزفول و دیگر اعضای بدن جمهوری نوپای اسلامی مان، همه و همه به طلسم جغد شوم جنگ درآمدند.
بوی باروت، نفیر خمپاره ها و گونیهای پر شده از قطعات بدن مطهر شهدای موشک باران ها، زنان و کودکان، غیر نظامیان از هر قشر و جایگاهی، کمبود غذا و آب و هزاران مصیبت زیبای دیگر، مسئولین را برآن داشت تا حد ممکن شهر را تخلیه کنند.
با حمله صدامیان به پادگان 92 زرهی ارتش در آبادان و شهادت صدها نفر، علیرغم آن که من زیر میزی در اتاق عمل بیمارستان رازی پنهان شدم اما مجبور به ترک شهر شدیم. گروهی از پرستاران و پزشکان بودیم با لباسهای فرم بیمارستان که به محض خروج از شهر در بیابانهای اطراف، پیاده شدیم تا مینی بوس ها و اتوبوس ها دوباره به شهر برگردند و سایر مردم را از مرگ نجات دهند. هر چند جسم مان تشنه و گرسنه و روحمان بیمار بود اما با شنیدن اخبار ناگوار شدت ضایعات و تعداد روز افزون مجروحین در شهر، شب همگی تصمیم به بازگشت گرفتیم و صبح آن شب پرتنش، همه در جایگاه های خود در بیمارستان رازی، مجدد مشغول به امداد شدیم.
منبع: کتاب پیله عشق، نوشته فاطمه عابدی، به سفارش سازمان نشر آثار و مشارکت ارزش های زنان در دفاع مقدس استان یزد
انتهای پیام/